برای او دنیا همان حکایت قدیمی کوهستان بود؛ صدا میکنی و میشنوی
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ در اولین روز آذرماه ۱۳۴۰ در روستای حاجیآباد بستجان دامغان، ششمین فرزند عزتالله و فاطمه، به نام محمدرضا به دنیا آمد.
دردانهای بیبدیل و بیمثل
شهید محمدرضا منصوریان پسر بزرگ خانواده و عزیز دردانه پدر و مادرش بود. آنقدر خوب تربیتش کردند که نگو. هیچ چیزی برایش کم نگذاشتند.
آغوش پر مهر مادر پاکدامن و لقمه حلال پدر متدین و زحمتکش، از محمدرضا مردی ساخت که در گذر سالهای بندگی و زندگیاش، دردانهای بیبدیل و بیمثل و مانند شد. تحصیلاتش را تا سوم دبیرستان ادامه داد و پس از آن به خدمت سربازی اعزام شد.
ایمان سرشار و مهربانی بینظیرش، او را در دل همه جای دادهبود. با کلید محبت، بیبهانه هر قفلی را باز میکرد.
محمدرضا آرام، صبور، نجیب و به اجابتهای بیشمار خداوند ایمان داشت. برای او دنیا همان حکایت قدیمی کوهستان بود. صدا میکنی و میشنوی. پس به نیکی صدا میکرد. زندگی برای او چیزی جز عشق و صفا نبود. لطف خدا با روزهای عمر او همراه بود. میدانست بدون نوازشهای خدا، او در میان دستهای زندگی مچاله میشود.
مهربانی خورشید و حریر آبی آسمان را دوست داشت. راز و نیازهای عاشقانه روز و شبش با معبود، از او عارفی ساختهبود که راه صدساله را یک شبه پیمودهبود.
شهد شیرین
آتش جنگ که به جان میهنش افتاد و شرارههایش زبانه میکشید و مردم میهنش را به خاک و خون میکشید، قلب مهربان محمدرضا تاب هجوم بیگانه به مردم میهنش را نیاورد.
برای دفاع از دین و میهنش و پاسداری از اعتقادات والايش، به سپاه پیوست و به جبههها اعزام شد تا از قافلههای نور عقب نماند.
محمدرضا، معاون گروهان اطلاعات و عملیات بود. با عشق و ارادت والای خویش، ۳۳۹ روز در جبههها ماند و در مقابل دشمن ایستادگی کرد تا سرانجام در بیست و نهم آبان ماه ۱۳۶۲ در پنجوین عراق، عملیات والفجر چهار، با اصابت ترکش به دست مبارکش، شهد شیرین شهادت را چشید.
مزار پاکش در گلزار شهدای زادگاهش، روستای حاجیآباد بستجان، برای همیشه زیارتگاه عاشقان و دلدادگان راه حق و حقیقت خواهد ماند.
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی