روز عید قربان؛ اسماعیلوار در مسلخ عشق، سر بر آستان دوست نهاد
غم از دست دادن پدر
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ مشهدی محمدحسین کارمند راهآهن بود. قطار زندگیاش به همراه همسر و تنها پسرش در سایه آرامشبخش ابرهای الطاف الهی در خانهای کوچک در همسایگی حسینیه ابوالفضل (ع) در حال حرکت بود. همسرش مربی قرآن بود. تنها پسر خانواده را زیر چادری از نور آیات الهی که بر قلبش جاری بود، پرورش میداد. بیست و پنجم شهریور ۱۳۴۴ پسر دوم خانواده و در حقیقت آخرین فرزند مشهدی محمدحسین همراه با نغمههای داودی «یا ابوالفضل» خانهشان را پر ترانه کرد. به یمن قدومش نامش را داود نهادند.
شهید داود صرفی به همراه برادر، روزهای خوب کودکی را در کنار پدر و مادر و در جلسات آموزش قرآن مادر میگذراندند. ابوالفضل که بیشتر از داود دنیا را تجربه میکرد، دغدغه درس و مدرسه را داشت؛ اما داود همچنان کودکی بود که صدای دلنواز صوت قرآن مادر در رگهایش جاری میشد. در چهار سالگی نماز را به طور کامل میخواند. در شش سالگی همراه پدر به مسجد میرفت. تحصیلات دوره ابتدایی را در مدرسه هاتف (شهید عالمی) گذراند. سال ۱۳۵۵ روزگار چهره زشتی از دوریها، رنج و عطش سوزان کویر تنهایی را به او نشان داد.
کلاس پنجم بود که پدرش از دنیا رفت. دوره راهنمایی را در مدرسه اروندرود (شهید امینیان) به پایان رساندهبود. به دلیل علاقه زیادی که به کارهای فنی داشت، به هنرستان شهید چمران رفت. در رشته برق مشغول تحصیل شد.
عملیات بیتالمقدس
روزهای پرنشاط نوجوانی داود مصادف شدهبود با جنگی ظالمانه که به مردم ما تحمیل کردهبودند. جاهل به این که نور ایمان در رگهای جوانانی چون داود از کودکی جریان داشته و هیچ سایهای توان پوشاندن این درخشندگی از هر نام و هر اعتباری را نداشت. او نیز در سال ۱۳۵۹ با شرکت در کلاسهای عقیدتی بسیج و ثبت نام در دورههای آموزشی، خود را برای شرکت در عملیات بیتالمقدس آمادهکرد.
سه ماه در مناطق عملیاتی حضور داشت. دستش مجروح شد. بیمارستان ذوبآهن اصفهان پذیرای داود شدهبود. به دامغان برگشت. در حالی که هنوز آثار دلاوریهایش در عملیات بیتالمقدس بر روی دستانش دیدهمیشد؛ خود را برای شرکت در عملیات بعدی آماده میکرد. بالاخره داود فاتح شبهای عملیات رمضان شد و سربلند بعد از پایان عملیات به دامغان بازگشت.
دور از دل مشغولی دنیا
در هنرستان به جبران روزهایی که در پشت خاکریزهای صداقت مشق خون میکرد، در محضر دبیران خود بر کفه داناییاش میافزود تا شانههای خضوع و فروتنیاش، افتادهتر شوند و مهربانیاش افزونتر و ذكر و سجود بیشتر. داود هجده ساله، که روزها خود را در تنگنای چشم دنیا و در قفس حریص آن میدید، آغوش آرام و امن شب را فرصتی یافتهبود برای نمازهای شبانهاش و نیازهای بندگیاش. هر روز که میگذشت داود خود را از دل مشغولیهای دنیا دورتر میکرد.
باز هم او و همه همکلاسیهایش به ندای رهبرشان لبیک گفتند و برای اعزام مجدد ثبت نام کردند. جبهه غرب و منطقه سردشت منتظر حضور داود و دوستان او بود.
عید قربان؛ اسماعیلوار در مسلخ عشق سر بر آستان دوست نهاد
دویست و پنجاه و سه روز، از عمر داود در دفتر سرنوشتش با خط سرخ نوشته شدهبود. جاده سردشت - پیرانشهر در بیست و هفتم شهریورماه ۶۲ نقطه رهایی داود و ۹ نفر از همرزمانش شد. آنان برای تامین جاده در یک نقطه به پایان دنیا رسیدند. ترسیم نقطه پایانی آنها توسط گروه کومله انجام شدهبود. صبح روز عید قربان، خود را به مهمانی معبود که به یمن سربلندی ابراهیم در آزمون عاشقی معبودش در هفت آسمان بر پا بود، رساندند و چون اسماعیل در مسلخ عشق سر بر آستان دوست نهادند.
فردوسرضای دامغان میزبان پیکرهای داود و دوستانش شد.
منبع: کتاب فرهنگنامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان / نشر فاتحان-قائمی