پدرم قبل از رفتن میدانست حج متفاوتی در راه است
به گزارش نوید شاهد سمنان؛ حج سال ۱۳۹۴ برای حاجیان ایرانی خونین و مرگبار رقم خورد. بیستم شهریورماه با سقوط جرثقیل در مسجدالحرام هموطنان ما مظلومانه به شهادت رسیدند و در دوم مهرماه فاجعه جانکاه منا، کام مسلمانان جهان را تلخ کرد. بههمین بهانه نوید شاهد سمنان مصاحبهای با "محمدرضا عامری" فرزند شهیدان "حاج علیرضا عامری" و "حاجیه خانم فاطمه دامغانی" از شهدای سقوط جرثقیل در مسجدالحرام داشته است که توجه شما را به این مصاحبه خواندنی جلب میکنیم.
پدری کشاورز و زحمتکش
محمدرضا عامری فرزند شهیدان حاج علیرضا عامری و حاجیه خانم فاطمهدامغانی متولد سال ۱۳۵۱ در شهرستان شاهرود است. فرزند اول این دو شهید بزرگوار که دوران کودکی خود را در روستای رویان شاهرود گذراندهاست و از همان دوران کودکی در کارهای کشاورزی و دامداری کمک دست پدر شهیدش بوده است.
محمدرضا عامری میگوید: پدر و مادرم به همراه برادر دامادشان و شهید حاجیه خانم کبریدامغانی عروس عموی پدرم در روز ۲۷ ذیالقعده مصادف با شانزدهم تیر ماه ۱۳۹۴ به مکه مکرمه مشرف شدند. آنها که تلاش زیادی برای خرید فیش حج کرده بودند بالاخره موفق شدند و با ذوق و شوق فراوان به دیدار با خداوند شتافتند.
خداوند آنها را به سوی خود فراخواند
فرزند ارشد خانواده حاثه را اینطور بیان میکند: پدر و مادرم جمعه بیستم شهریور ۹۴ بعد از خواندن نماز ظهر و عصر به هتل رفتند و بعد از صرف ناهار به استراحت پرداختند. یک ساعت گذشته بود که با دلشورههای عجیب از خواب پریدند و قصد رفتن به مسجدالحرام کردند. همسفران آنها مانع از رفتنشان میشوند و میگویند هوا بسیار گرم است و اذیت خواهید شد، کمی صبر کنید که همه با هم برویم، ولی آنها قبول نمیکنند و میگویند: ما پیش از شما میرویم و شما بعد از ما بیایید، قرارمان همان جای همیشگی روبهروی مقام ابراهیم (ع) باشد.
حادثهای دلخراش
عامری ادامه میدهد: پدرم و مادرم به همراه عروس عموی خود راهی مسجدالحرام شدند. هنگامیکه وارد صحن شدند از یکی از زائران عراقی درخواست میکنند که از آنها عکسی به یادگار بگیرد بعد از اتمام طوافشان یکی از همسفران خود را میبینند و میگویند که عکس دیگری به همراه آنها بگیرد ولی او نمیپذیرد و پس از اصرار فراوان راضی میشود و بعد از گرفتن عکس از آنها جدا میشود و قرار میگذارند که مقابل مقام ابراهیم همدیگر را دوباره ملاقات کنند.
بعد از خداحافظی مشغول عبادت و خواندن قرآن میشوند که به یکباره طوفان شدیدی به همراه رعد و برق به پا میشود، هوا تاریک شده و هیچ چیز قابل رویت نبود. ناگهان متوجه شدند جرثقیل عظیمالجثهای درحال سقوط است. همه در حال فرار بودند و زائران ما که نسبت به بقیه و نسبت به محل واقعه نزدیکتر بودند دیگر نتوانستند کاری از پیش ببرند. یکی از خانمهای کاروان درحالی که تمام لباسهایش خونآلود بوده از شدت ترس و وحشت که در وجودش ایجاد شده بود لکنت زبان پیدا میکند و هرچه تلاش میکند از کسی کمک بخواهد نمیتواند. در همان حال باران شدت میگیرد و سیلی از خون به راه میافتد. ایشان تعریف میگفت: در بین جمعیت، ناگهان مسئول کاروان را دیدم که مشغول جمعآوری کاروان است و آنها را به سمت هتل هدایت میکند.
آن شب سخت بالاخره پایان یافت
عامری از نحوه باخبرشدن برادران و خواهرانش از این حادثه سخن میگوید: از طریق رسانه ملی بیستم شهریور ماه ساعت هشت و نیم شب بود که ناگهان خبر آشفتگی اوضاع عربستان را اعلام کردند و از جایی که از ساعت پنج بعدازظهر همانروز پسرم با پدرم تماس گرفته بود و موفق به صحبت کردن با ایشان نشده بود، ناگهان دلشوره عجیبی تمام وجودم را فرا گرفت و چندین و چند بار تلاش کردیم اما کسی جوابگو نبود. با اندوه فراوان شماره یکی از همسفرانشان را گرفتم که آهنگ پیشوازی تلفنش یا مهدی یامهدی بود. در این فاصله تا جواب دادن، دست به دامان حضرت مهدی (عج) شدم و مدام در ذهنم مرور میکردم و میگفتم انشالله اتفاقی برایشان نیفتاده است. بعد از چندبار زنگ زدن بالاخره گوشیاش را جواب داد و با آرامش خاصی خیالمان را راحت کرد و گفت پدرتان در حال خوردن شام است و حال همگی ما خوب است و وقتی آن اتفاق در مسجدالحرام افتاده ما در حال استراحت در هتل بودیم.
هر چند هنوز از دلشوره من کم نشدهبود و نگرانی تمام وجودم را فرا گرفتهبود اما سعی میکردم با رفتارم بقیه خانواده را آرام کنم. آن شب سخت بالاخره پایان یافت. صبح روز یکشنبه با پیگیریهای زیاد و با زنگ زدنهای مکرر به رئیس کاروان، خبر شهادت پدرم را به من داد و من با تمام ناباوریهایی که داشتم نمیدانستم در برابر این حرف ایشان چه بگویم و تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که از او وضعیت مادرم را بپرسم. ایشان در جواب گفت: هیچ خبری از مادرتان نداریم و برایشان دعا کنید. من که برای انجام کاری به بیرون از خانه رفتهبودم پای برگشتن به خانه را نداشتم و مدام به خودم میگفتم چگونه این خبر را به برادران و خواهران بدهم. وقتی وارد خانه شدم همه از حال و روز من متوجه شدند که چه اتفاقی افتاده است.
انتظاری بیست روزه
محمدرضا عامری از نحوه باخبر شدن شهادت والدینش سخن میگوید: خبر شهادت پدرم را در همان روزهای اول متوجه شدیم و در همان هفته پنجشنبه در مزار شهدای رویان با حضور مسئولین و همشهریان عزیز پیکر پاکش را تشییع کردیم. اما مادرم بعد از ۲۰ روز جنازهاش را پیدا کردند و چون شک و تردید داشتند از من و خواهرم خواستند که آزمایش دیانای انجام دهیم. من و خواهر بزرگم به تهران رفتیم و این آزمایش را انجام دادیم و با همان حال و روز گذشته به سمت شهرمان بازگشتیم. ولی همچنان نمیخواستیم باور کنیم که چون پدر را از دست داده بودیم، مادر را نیز از دست دادهایم. در آخر بعد از ۲۷ روز یعنی همان روز بازگشتن خودشان از مکه که مطابق با شانزدهم مهرماه بود پیکر مادرم به ایران بازگشت. پیکر پاک مادرم به همراه شهید کبری دامغانی تشییع شد. ما در این حادثه بیکفایتی و بیلیاقتی آلسعود را در انجام مناسک حج مقصر میدانیم.
وصیتی که پدرم کرد
فرزند شهید علیرضا عامری از وصیت پدرش میگوید: پدرم به اعضای خانوادهاش وصیت کرده بود که در هر لحظه و هرجا مراقب حجاب خود و فرزندانتان باشید و با یکدیگر متحد باشید و همیشه به داد مظلوم برسید و در آن لحظه آخر قبل از رفتن از همه ما خواست که موقع برگشتن از مکه به بهترین شکل از مهمانها پذیرایی کنیم.
محمدرضا عامری اظهار اشت: در همان ساعات اولیه یتیمی، از سمنان به سمت خانه پدریام آمدند و با صحبت کردن و دلداریهایی که به ما دادند یکی از مسئولین با قاطعیت گفت که با آن حادثهای که اتفاق افتاده مطمئن هستیم که پدر شما جنازهای ندارد و گفت؛ اگر هم باشد شما اجازه دهید تا در مزار عربستان دفن شود و از جایی که هیچ کدام قدرت تصمیمگیری نداشتیم رضایت دادیم تا این کار را عملی کنند. اما برادر کوچکم که نمیتوانست امضا کند و یک نفر دیگر به جای او امضا کردهبود به آنها زنگ زد و گفت؛ اگر یک بند انگشت پدرم وجود داشته باشد باید در خاک ایران دفن شود و آنها دوباره به خانه ما برگشتند و مجبور شدیم به خاطر دل برادر کوچکترم روی دل خود پا بگذاریم و رضایت دهیم تا پیکر پدرم برگردد و وقتی که پیکر ایشان را آوردند، پیکر پاکش صحیح و سالم بود، فقط روی پیشانیاش مشخص بود که ضربهای وارد شده است.
خوابی که مادرم قبل از سفر دید
فرزند نخست شهدای حج، از خواب مادرش قبل از سفر به مکه میگوید: مادرم قبل از رفتنش خوابی دیده و برای پدرم تعریف کرده بود. پدرم که میدانست اگر فرزندانش از این خواب مطلع شوند مانع رفتن آنها میشوند از مادرم درخواست میکند تا به فرزندانش چیزی نگوید و با توکل به خدا به این سفر بروند. پدرم که برای آمادگی حضور در حج در کلاسها شرکت میکرد میگفت: امسال حج سال ۱۳۶۶ است که پدربزرگتان آن سال به حج رفتهبود. مطمئناً امسال نیز مانند آن سال حج متفاوتی در راه است.
عامری در پایان گفت: پدر و مادرم مظلومانه به شهادت رسیدند و واقعاً انسانهای زحمتکشی بودند و با زحمت و تلاش زیادی به این سفر رفتند. چون فیش مکه را با مشقت و به صورت آزاد تهیه کرده بودند. آنها با ذوق و شوق به دیدار پروردگارشان شتافتند.
گفتگو از حمیدرضا گلهاشم