« حمیدرضای من به خاطر دفاع از اسلام و ناموسش رفت. شکر خدا که در راه اسلام رفت و با مرگ طبیعی از دنیا نرفت . به هرحال همه ما روزی از دنیا می رویم ، چه بهتر که این مرگ شهادت در راه خدا باشد » آنچه خواندید بخشی از گفتگوی نوید شاهد سمنان با " گل خانم عرب سرهنگی " مادر شهید" حمیدرضا عرب سرهنگی " است که توجه شما را به خواندن متن این گفتگو جلب می کنیم.

ل


به گزارش نوید شاهد سمنان شهید حميدرضا عرب‌سرهنگي يكم مهر 1346 در روستاي چشمه‏ نادي از توابع شهرستان گرمسار به دنيا آمد. پدرش رمضان، كارگر بود و مادرش گل‌خانم نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. كشاورز بود. سال 1366 ازدواج كرد. به عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. بيست و يكم بهمن 1366 در ماووت عراق بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي شهر ايوانكي شهرستان زادگاهش واقع است.  در ادامه توجه شما را به مصاحبه خواندنی نوید شاهد سمنان با " گل خانم عرب سرهنگی" مادر شهید حمیدرضا عرب سرهنگی جلب می کنیم:


نوید شاهد سمنان: مادرجان از خصوصیات اخلاقی حمیدرضا برایمان بگویید .

مادر شهید: خیلی خوب بود. بچه چشم و دل سیری بود . حتی اگر یه لقمه غذا هم داشت، دوست داشت با دیگران تقسیم کنه .

هروقت از جبهه میومد به من می گفت: مادر برای من نگران نباش من هرجا برم خودم گلیمم رو از آب بیرون میکشم . من هم همیشه بهش مطمئن بودم که از پس کارهای خودش برمیاد .

نوید شاهد سمنان: شهید قبل از خدمت ازدواج کرده بود ؟

مادر شهید: نه هیجده ماه که خدمت کرده بود گفت: می خوام با دختر دایی ام ازدواج کنم . ما براش رفتیم خواستگاری و عقدش کردیم .

گفت: خدمتم که تمام شد عروسی می کنیم . بعد ازعقدش رفت سربازی و تا هفتاد روز نیامد . بعد از هفتاد روز، هیجده روز بهش مرخصی داده بودند . دوستاش حسین و مجتبی و ... که همراه ش بودند رفتند برای مراسم عروسی اش هیزم آوردند و همه چیز وفراهم کردیم .

گفته بود: برای عروسی من کسی حق نداره ساز و دهل بیاره . الان دارند شهید میدن و درست نیست ما اینجا بزن و بکوب داشته باشیم. براش یه مراسم ساده گرفتیم که الان هم عکسش رو دارم .

بعد از چند روز گفت: میخوام برگردم .

گفتم: مادر چند روز غیبت کن .

گفت: نه نمیشه . شیرینی گرفته بود که برای فرمانده و همرزم هاش ببره .

وقتی رفت براش آش پشت پا هم درست کردم . دوبار ازاونجا نامه داد و مدتی ازش بی خبر بودیم .

نوید شاهد سمنان: شهادت حمیدرضا را چطور به شما خبر دادند؟

مادر شهید: دختر بزرگم مریض شده بود و ما برده بودیمش گرمسار دکتر . ماشین که نداشتیم به سختی رفته بودیم . دخترم آزمایش داشت. من گفتم: اگر میشه جواب آزمایش و بدین که ما زودتر بریم .

من سرباز ها رو که می دیدم می گفتم: بچه ی من هم سربازه و خدا می دونه الان کجاست. ولی نمیدونستم که سه روزه شهید شده. آورده بودنش سردخانه ی اینجا و میخواستن بفرستنش مشهد. یکی از اقوام ما که سرباز بوده متوجه میشه و به خانواده ی خودش میگه. اون ها هم اومدند خونه ی ما و شروع کردند به گریه و زاری . چون ما هم نسبت فامیلی داشتیم وما رو می شناختند . شوهرم اون موقع ایوانکی بود و من خودم گرمسار بودم . رفتند چند نفری دنبال پدرش و میارنش. پدرش میگه: راستش و بگین چی شده ؟

یکی بهش میگه: راستش و بخوای بچه ات شهید شده .

همون جا شوهرم با یه سنگ میزنه تو سرش و میشکنه و شروع میکنه به گریه کردن . ما گرمسار بودیم و دختر داداشم ایوانکی بود . گفتم: اگر شب دیر شد میریم اونجا .رفتم خونه شون دیدم برادر زاده ام خیلی ناراحته. گفتم: چی شده ؟ گفت: هیچی . حالم خوب نیست نمیتونم شام بخورم . ما عقد کنان دعوت بودیم و شام خوردیم. پسر برادرم و یکی از فامیل ها اومدند اونجا و گفتند: حاج خانم اینجاست ؟

گفت: آره بذارید غذا بخوره که بعد از این دیگه غذا خور نیست. من هفت ماه این پسرم و بار دار بودم .

اومدند خونه ی برادر زاده ام وگفتند: کجایی مادرشوهرت مرده. من شروع کردم به گریه کردن وحتی وقتی وارد خونه شدم متوجه عکس پسرم جلوی خونه نشدم . دخترم من وبغل کرد وگفت: مامان خودت بدبخت شدی . پسرت شهید شده . من دیگه متوجه نشدم چی شد و یه جمعیت زیادی ریختند تو خونه . از گرمسار وایوانکی و همه جا اومده بودند. گفتند: عیبی نداره شهید شده . انقدر خودت و اذیت نکن .

صبح حاج اسدالله به من گفت: حاج خانم اونجا رسیدیم سروصدا نکنی . اگر خیلی بی تابی کنی: بچه رو بهت نشون نمیدن. 

نوید شاهد سمنان: بعد از شهادت حمیدرضا خوابش را دیدی؟

مادر شهید: بله همسایه ها به من میگفتند: چرا بچه ات رو فرستادی جبهه. این بچه تازه داماد بود . همه ی این ای کاش ها همراه من بود. تا اینکه یه شب خواب دیدم، دو تا ازسرباز های فامیل رفته بودند جبهه . و پدر ومادرهاشون می خواستند برن دیدن این ها .

من تو خواب گفتم: من هم همراه شما میام . رفتیم روی سربالایی ومن بین راه گفتم: من نمیتونم بیام و برمیگردم .

تا اومدم خونه دیدم بچه ام خودش اومده خونه .

گفتم: پسرم اومدی ؟

گفت: دیدم تو نتونستی بیای دنبالم و من خودم اومدم دیدن شما .

نوید شاهد سمنان: شهدای مدافع حرم را که می آوردند شما چه احساسی داشتی ؟

مادر شهید: این ها هم مثل فرزندان خودمون هستند و فرقی ندارند . میگم بچه های ما هم همین طور بودند که رفتند شهید شدند .

نوید شاهد سمنان: اگر شهید در این دوران بود به او اجازه می دادی برای دفاع ازحرم حضرت زینب برود ؟

مادر شهید: بله. همون ابتدای رفتنش فرم پر کرده بود برای جبهه . پدرش اجازه نداد .

گفت: بذار صیفی جات رو جمع کنیم بعدا برو چند ماه بعد اسمش برای خدمت دراومد واون موقع بهش گفت: دیگه باید بری . با خدمت سربازی که نمیشه کاری کرد .

اون موقع هم گوسفند داشتیم وهم کشاورزی داشتیم حمید رضا هم فرزند اولمون بود و ما خیلی به ایشون نیاز داشتیم.

نوید شاهد سمنان: طبق صحبت های شما، شهید قبل از خدمت سربازی برای جبهه اقدام کرده بود؟!

مادر شهید: بله ولی پدرش با رفتنش مخالفت کرده بود . بهش گفت: اگر میتونی برو تو بسیج به پشت جبهه کمک کن . خودمون هم نان میپختیم وگونی درست می کردیم برای جبهه .

نوید شاهد سمنان: وقتی دلتنگش می شوی ازاینکه شهید شده پشیمان نمی شوی؟

مادر شهید: نه دیگه پشیمونی نداره . هروقت دلم براش تنگ میشه گریه می کنم.

نوید شاهد سمنان:  به عنوان مادر یک شهید چه سفارشی به مردم و مسئولین داری ؟

مادر شهید:  صحبت خاصی ندارم. فرزند من به خاطر اسلام و ناموسش رفت. شکر خدا که در راه اسلام رفت و با مرگ طبیعی از دنیا نرفت . به هرحال همه ما ازدنیا میریم و چه بهتر که مرگ ما شهادت در راه خدا باشه .


ل


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده