یا پیروزی یا شهادت
به گزارش نوید شاهد سمنان شهید محمدعلي مهدوي، شانزدهم تير 1337 در شهرستان سمنان ديده به جهان گشود. پدرش مهدي، شيرينيپز بود و مادرش ملوك نام داشت. یک برادر و سه خواهر دارد. درس خود را تا دیپلم در سمنان ادامه داد. ابتدایی را در مدرسه صادقیه خواند و دیپلم خود را از مدرسه دهخدا گرفت.
در رشته مهندسی دانشگاه کرج، وابسته به ارتش قبول شد. ارتش رژیم پهلوی، مردمی نبود و محمدعلی هم از ادامه تحصیل در آن منصرف شد.
حضور در تظاهرات سال 57
در سال پنجاه و هفت، با اعتراض علیه رژیم همراه شد. در تظاهرات حضور چشم گیری داشت. مادر شهید در خاطرات خود نقل می کند: می رفتم آن ور و می آمدم این ور. نمی توانستم یک جا بمانم. گاهی صدای شعار دادن مردم را می شنیدم و چند دقیقه بعد صدای شلیک گلوله را. آخرش صدای در، من را کشاند توی کوچه. محمدعلی نفس نفس می زد. پرید داخل حیاط. پرسیدم:« چه بلایی سرت اومده؟»
دست گذاشت روی قفسه سینه اش. نفس بلندی کشید و گفت:« در خانه باز باشه و به بقیه پناه بدین. مأمورهای شاه دارن مردم رو قلع و قمع می کنن!». با نگرانی گفتم:«باشه، پس خودت چی؟ کجا می خوای بری؟». گفت:« مادر! من با بقیه فرقی ندارم. به فکر من نباش. فکر کن اسلام چی می شه؟»
ورود به سازمان انرژی اتمی
در امتحان ورودی سازمان انرژی اتمی قبول شد. او را به خدمت سربازی بردند. پس از دو ماه معاف شد. در همان مدت کوتاه هم توانست اعتراض خود را علنی کند. در مراسمی برای سلامتی شاه دعا نکرد و بازداشت شد و قمقمه های پر آب و کوله پشتی سنگین را یک روز روی پشت خود تحمل کرد.
در محل کارش هم، دست از فعالیت های خود برنداشت. او به همراهی دوستانش، ماهیت اصلی قراردادهای امپریالیستی منعقده بین ایران و سایر کشورها را شناخته بودند. کلاس های آموزشی را در سازمان انرژی اتمی تعطیل کرده و اعتصاب خود را انجام دادند.
انقلاب پیروز شد. قراردادهای راکتورهای اتمی ایران با کشورهای آلمان و فرانسه لغو شد. با خروج افراد متخصص خارجی از کشور، کار سازمان اتمی متوقف گردید. محمدعلی به همراه سایر دانشجویان در شهریور پنجاه و هشت دعوت به کار شد. او را در دیزل خانه برق بوشهر گذاشتند.با پشتکار و امید، بدون آنکه از تجارب نیروی متخصص خارجی استفاده کند، دیزل خانه را راه انداخت.
یا پیروزی یا شهادت
با وجود نیروگاه، منطقه دارخویین حساس شده و زیر باران حمله های دشمن قرار گرفت. محمدعلی برای دفاع به آن جا اعزام شد. بار اول خانواده باخبر نشدند. دوستانش هم به آنها حرفی نزدند. محمدعلی در وصیت شفاهی سفارش کرده بود:«من می روم. یا پیروز می شوم و یا شهید. لزومی ندارد که نزدیکانم نگران شوند.»