گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین مویدی
گپ خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسین مویدی
درخدمت خانواده شهید بزرگوار حسین مؤیدی هستیم .
- سلام علیکم
علیک سلام
- خوب هستین ؟
الحمدالله .
- خودتون رومعرفی کنید و نسبتتون رو با شهید بفرمایید ؟
فاطمه مستخدم حسینی هستم ، مادرشهید حسین مویدی .
- ابتدا ازدوران طفولیت شهید شروع میکنم . وقتی شهید به دنیا آمد شما تو همین مهدیشهر بودین ؟
بله .
- همسرتون هم مهدیشهری بودند ؟
بله .
- شهید فرزند چندم شما بود ؟
فرزند چهارم بود .
- شغل پدرشهید چی بود ؟
ایشون تو بنیاد مسکن راننده بود .
- قبل ازانقلاب شغلشون چی بود ؟
راننده بود .
- با پدرشهید نسبت فامیلی هم داشتین ؟
بله ، ایشون پسر عمه ی من بود .
- ابتدای ازدواجتون شغلش چی بود ؟
- ایشون سواد هم داشت ؟
چهار کلاس سواد داشت .
- خودتون هم سواد دارید ؟
بله ، شش کلاس .
- وضعیت مالی تون چطور بود ؟
اوایل خیلی خوب نبود . پدرشهید کسالت داشت .
- ایشون چه مشکلی داشتند ؟
سر درد داشت . خودم هم سر درد داشتم ولی بهم کمک میکردیم تا اینکه به لطف خدا به اینجا رسیدیم .
- اون زمان مرسوم بود ، ابتدای ازدواج عروس ودامادها با خانواده ی شوهر زندگی میکردند . شما هم همین طور بودین؟
بله ، من هم چهار سال با خانواده شوهرم بود . بعدا آمدیم اینجا . اون موقع ها حیاط خونه شون کوچک بود وما دو تا اتاق داشتیم . بعدا ساختیم تا به اینجا رسیدیم .
- وقتی با خانواده شوهرتون زندگی می کردین ، یه نفر کار میکرد یا همه کار می کردند ؟
پدرشوهرم کار میکرد ، شوهر من هم کار میکرد . خودم هم قالیبافی وگلدوزی می کردم .
- یه قالی چقدر طول میکشید که بافته بشه ؟
حدود شش ماه طول می کشید و بعد میفروختیم .
- ابتدای زندگی تون خونه تون اجاره بود ؟
نه ، پدرشوهرم این زمین وخریده بود وما دو تا اتاق توش ساخته بودیم وزندگی می کردیم .
- وضع زندگی تون بهتر شد ؟
پدرومادرم کمک میکردند . چون وضع مالی پدرشوهر ومادرشوهرم زیاد خوب نبود . پدرم ییلاق داشت وشهید از شش هفت سالگی میرفت .
- خودتون هم گوسفند داشتین ؟
نه ، پدرشوهرم هم نداشت .
- باغ وزراعت هم نداشتین ؟
نه .
- شوهرتون هم ییلاق می رفت کمک پدرتون کنه ؟
- اون زمان خیلی محدودیت بود . مردم از نظر بهداشت ورفاه و امکانات خیلی تو مضیغه بودند و بنا به گفته ی خودتون از نظر مالی هم تو فشار بودین . زندگی شما چطور می گذشت ؟ خونه رو چطور گرم میکردین ، اون موقع که گاز و آب لوله کشی و... نبود ، درسته ؟
با ذغال نفت و... زندگی می کردیم . زمان ما برق بود ولی لوله کشی آب نداشتیم ومیرفتیم آب انبار .
- شهید که به دنیا اومد ، می رفتین آب انبار ؟
بله ، ولی کم کم سر کوچه ها آب آوردند . شهید خودش برای پیرزن ها ظرف هاشون وآب می کرد ومی برد خونه هاشون .
- پس از همون دوران بچگی خدمت به خلق میکردند ؟
بله .
- حالا که به اون زمان ها برگشتیم . برامون تعریف کنید ، وقتی شهید به دنیا آمد چرا اسمش وحسین گذاشتین ؟
پدرشوهر خدابیامرزم حسین بود . ازطرفی هم چهارم محرم به دنیا آمد . اینجا رسم هست تو چهارم محرم تعزیه حضرت علی اکبر ومیخوندند . من بالای طوق نشستم ، دیدم حضرت علی اکبر تو تعزیه یه نامه برای خواهرش درمدینه نوشت وداد به کبوتر که ببره . همون موقع کبوتر اومد تو بغل من نشست ومن فهمیدم این بچه نشانه ای از ائمه داره . همونجا نذر کردم اسمش وحسین بگذارم .
- پس شهید تو محرم به دنیا آمد ؟
بله . محرم میرفت تو حسینیه پیش پدرم که خادم بود ، ده شب میخوابید .
- اون زمان که دکتر ودرمان نبود وباید میرفتند دنبال قابله ، شهید شما هم قابله به دنیا آورد ؟
بله .
- خیلی از مادرشهداء به ما گفتند فرزندشون زمان اذان به دنیا آمده ، شهید هم همین طور بود ؟
بله ، موقع اذان مغرب به دنیا امد .
- پدرشهید هم روز تولدش خونه بود ؟
نه .
- وقتی شهید به دنیا اومد ، پدرش هنوز هم مسافر کشی می کرد ؟
بله ، شغلش از ابتدا رانندگی بود .
- شهید که ده روزه شد ، کی تو گوش شهید اذان گفت ؟
پدر خودم اذان گفت .
- پدرشهید درمورد اسمش نظری نداشت ؟
- براش شهید ولیمه هم دادین ؟
بله ، ختم انعام گرفتیم وولیمه دادیم .
- کم کم که شهید بزرگتر شد ، پیش اومد که مریض بشه وبراش نذر ونیازی هم کنید ؟
بله . یه مقدار آسم داشت ولی تا چهارده سالگی خوب شد .
- برای شهید چه نذری کرده بودین ؟
روزنهم محرم نذر کرده بودم وبراش خروس نذرکرده بودم و برای علی اکبر کفن میدوختم . از همون کودکی اش این کارها رو میکردم .
- خودش هم میدونست براش نذر کردین ؟
بله .
- به مراسم ائمه و محرم علاقه داشت که شرکت کنه ؟
بله ، سینه زنی وزنجیر زنی خیلی دوست داشت .
- خادم هم شده بود ؟
تو حسینیه پیش پدربزرگهاش بود .
- پدربزرگهاش خادم بودند ؟
بله ، هردو خادم بودند .
- پس از همون ابتدا تو خانواده زمینه های مذهبی رو داشت ؟
بله ، نمازهاش از بچگی ترک نمی شد .
- تا کلاس چندم درس خوند ؟
تا اول راهنمایی درس خوند .
- چرا ادامه تحصیل نداد ؟
با خودش فکر کرد که پدرم مریضه وما هم وضعمون خوب نیست برم سرکار .
- شما هم موافقت کردین ؟
بله ، رفت تو کابینت سازی مشغول شد . تا ساعت چهار برای صاحب کارش کار می کرد . بعد ازاون با اضافه ی وسایلی که می موند برای آشنا وفامیل یه چیزهایی درست می کرد .
- درقبالش پول هم می گرفت ؟
نه ، یادگاری درست می کرد .
- وقتی به مرور خودش تو این کار مهارت پیدا کرد ، چکار کرد ؟
- ما با خبر شدیم که حسین ورزشکار هم بوده ؟
بله .
- چه ورزشهایی میکرد ؟
دو و کوهنوردی میرفت ، به فوتبال هم خیلی علاقه داشت .
- جام قهرمانی هم گرفت ؟
بله ، بعد ازشهادتش هم چند تا از جام هاش وبرامون آوردند .
- مادرجان برامون از روزهای انقلاب بفرمایید . وقتی انقلاب شد ، تو مهدیشهر هم مثل همه ی شهرها اتفاقاتی افتاد . کسانی که زمینه های مذهبی داشتند بیشتر وارد این عرصه شدند . با توجه به گفته های خودتون شما هم جزء همین خانواده ها بودین . اون زمان حسین چند ساله بود واز کی خط میگرفت . پای منبرهای کی می رفت ؟
با دوست ورفیق هاش مسجد وهیئت میرفت . محرم ها زنجیر زنی وعزاداری میرفتند .
- اون زمان که وسایل ارتباطی وتلویزیون نبود . شهید که زیاد مدرسه نرفته بود که از این طریق با دیگران درارتباط باشه . از چه طریقی با افکار انقلابی آشنا میشد ؟
پدروپدربزرگ هاش به شهید آموزش می دادند ؟
همه نقش داشتند .
- هیچ وقت براتون تعریف نکرده بود که پای سخنرانی کسی رفته ؟
میرفت ، ولی من الان یادم نمیاد .
- فرمودین که خودتون وپدرشهید هم تظاهرات میرفتین ؟
بله .
- اون روز که دو تا جوان مهدیشهری رو شهید کردند ، حسین هم بود ؟
نه ، مدرسه بود .
- از خانواده ی شما کسی بود ؟
من وخواهرم وپسربزرگم بودیم .
- برامون ازاون روز تعریف کنید ؟
پسر کوچک سعید شیرخوار بود وتو بغلم بود . من وخواهرم داشتیم میرفتیم که دیدم خیابان امام (ره) شلوغ شد وتابلوی شهرداری رو انداختند پایین . جمعیت ریختند روی هم ومن وخواهرم زمین خوردیم .
- براتون اتفاقی هم افتاد ؟
بله ، خودم زانو درد گرفتم وبچه ام هم دستش درد گرفت .
- بچه چند ساله بود ؟
یک سالش بود .
- با بچه ی یک ساله میرفتین ، تظاهرات ؟
بله ، برامون اهمیتی نداشت . عاشق انقلاب بودیم .
- اوایل انقلاب خیلی تو جامعه ثبات نبود . امام (ره) دستور داد که جوان ها درغالب نیروهای جهادی به روستای محروم برن وبه دهقان ها وزارعین کمک کنند . شهید هم به این مناطق رفته بود ؟
برادرم یه دوستی داشت که ییلاق داشت . همه شون می رفتند اونجا کمک میکردند .
- درقبالش وجهی هم دریافت می کردند ؟
نه ، فی سبیل الله بود .
- اوایل انقلاب تو جامعه هرج ومرج ونابسامانی بود . جوانها تو پایگاه های بسیج نگهبانی می دادند ، همسرتون وفرزنداتون هم میرفتند ؟
بله ، گاهی میرفتند .
- براتون ازاتفاقاتی که اونجا میافتاد هم تعریف می کردند ؟
بله ، ولی پسر بزرگم بیشتر خاطرش هست . من خیلی یادم نمیاد .
- حسین برادربزرگتر هم داشت ؟
بله .
- برادرهاش هم جبهه رفتند ؟
بله ، یه پسرم زمان خدمتش بود . چون درس می خوند وسرکار میرفت نرفته بود خدمت . وقتی رفت ، آخرهای خدمتش شوهرم گفت ، ازطرف بنیادبه من گفتند باید بری جبهه . من گفتم ، پسرت هم که رفته جبهه شما هم باید بری ؟ من با این بچه ها چکار کنم ؟
شوهرم گفت ، نگران نباش خدا خودش کریمه .
- مادرجان شما فرمودین ابتدای انقلاب کارپدرشهید تغییر کرد ورفت راننده بنیاد مسکن شد ، درسته ؟
بله .
- اون زمان هرکسی هر حرفه ای که داشت ، بنا برهمون کار تو جبهه خدمتی میکرد . نیروهای جهادی بخصوص در غرب کشور خیلی فعال بودند . پس همسرشما هم چون راننده بود ، گفتند باید بره ؟
نه ، از طرف بنیاد گفته بودند باید بره .
- جبهه که اجباری نبود مادرجان ، شاید بخاطر شغلش رفته بود ؟
نه ، بخاطر شغلش که میرفت ومیامد ولی گفته بودند دوماه باید بری .
پسرم حسین چون یه مقدار چشمش ضعیف بود هنوز پزشک اجازه ی رفتن به خدمت بهش نداده بودند . چون دوستاش داشتند میرفتند ، گفت من هم میخوام برم واصلا منتظر نامه ی پزشک نشد .
- یعنی بنا به دستور پزشک شاید معاف هم میشد ؟
بله ، ولی هرچقدر من اصرار کردم که نره قبول نکرد . گفتم ، پدروبرادرت جبهه هستند تو الان نرو . ولی او قبول نکرد .
پانزده روز به پایان خدمت پدرش خبر شهادت حسین ودادند وایشون برگشت .
- برادروپدرشهید کردستان بودند ؟
بله .
- شهید هم غرب کشور بود ؟
نمیدانم .
- تو دوران خدمت ، پسر بزرگتون مجروح نشد ؟
نه . دو ماه آخر خدمتش هم سمنان بود وبعد آمد خونه
- هنوز دو ماه همسرتون تو جبهه تموم نشده بود ، برگشت ؟
بله ، پسرمون شهید شد وآمد .
- تو اون دو ماه کارش چی بود ؟
گفت ، مهمات میاریم و عملیات میریم .
- پس ایشون اسلحه داشت ، تو تدارکات نبود ؟
نه ، تدارکات نبود .
- اسم دوستان شهید که همراهش جبهه بودند ، یادتون هست ؟
سید رضا کسائیان بود ویکی هم حسین بود که فامیلش یادم نیست . سید رضا فوت کرده شهید نشده . ولی اون دوست دیگرش زنده هست .
- روزی که داشتین ساک شهید ومی بستین ، بهش سفارش نکردین ؟
انقدر خوشحال بود که متوجه نبود اطرافش چه خبره . ما داشتیم گریه می کردیم واو میخندید . اصلا وقت نشد که به ما نامه بده و...
- شما با رفتنش مخالفت نمی کردین ؟
- پدرشهید اون موقع جبهه بود ؟
بله . بهش گفته بودند بیابریم و ایشون گفته بود ، من هنوز پانزده روز از خدمتم مونده . خلاصه آمده بودند وجلوی درحیاط که پارچه ها رو میبینه و حجله رو میبینه بهش میگن ، مادرت فوت کرده . وقتی اومد خونه کم کم بهش خبر دادند .
- شهید که رفته بود غرب کشور ، پدرش میدونست رفته جبهه ؟
بله .
- وقتی شهید به شما زنگ میزد ، احوالش وبه پدرش میگفتین ؟
بله ، حسین که زنگ میزد میگفت ، مامان جان ، بابام پیرمرده بگو مراقب خودش باشه .
روز آخری که رفت من میدونستم همون کبوتری که روز تولدش تو بغلم نشست ، نشون امام حسین (ع) بود .
- بعد ازشهادتش خواب هم دیدین ؟
شب سالگردش من خودم قرآن خوندم ومداحی کردم . چون خودم هم مداح هستم .
گفتم ، خدایا امشب بچه ام به خوابم بیاد که دیگه گریه نکنم وآرام بشم . دیدم یه دشتی همه برف باریده وکوه ها پر ازبرف هست . یه دربزرگی بود تا دروباز کردم دیدم بچه ام ازدورداره میاد ومن بغلش کردم ، گفتم بیا مامان برات برنج آوردم . تو که ساکت هم نیاوردی ووسیله نداری .
گفت ، همه چی دارم .
اون شب من برای مراسمش خیلی غذا پخته بودم . چهار تا قابلمه شام هم برای همسایه هایی که نبودند کنار گذاشته بودم .میگفت ، امشب خیلی غذا خوردم . تو نگران نباش بیا میوه بهشتی بخور . من دارم خدمت میکنم وبعد ازخدمت هم برمیگردم .
- بعد ازاون خواب آرام شدین ؟
بله .
- وسایل شهید رو براتون آوردند ؟
بله ، ولی یه ساکش رو نیاوردند و وصیت نامه اش هم به دست ما نرسید .
فقط توساکش یه دفترچه خاطرات بود که نوشته بود مادروپدروعزیزم اگر من اذیتتون کردم من رو ببخشید . نوشته بود ، مادرعزیزم من اگر بعد ازصد سال هم ازدنیا برم اسم شما روی قلبم هست و شما رو دوست دارم . دفترچه اش تاریخ همه چیز رو داشت ولی تو اثاث کشی خونه مون گم شد .
- همرزم ها ودوستان شهید بعد ازمراسمش خاطره ای براتون نگفتند ؟
چرا میگفتند، اونجا چکار میکردیم واینکه شهید تو جبهه خیلی هوای ما رو داشت .
- اگر خاطره ای دارید بفرمایید ، اگر نه من سوال بپرسم .
بفرمایید . خیلی یادم نمیاد . همین ها رو هم که گفتم ، باورم نمیشه یادم بوده .
- وقتی شهدای مدافع حرم رو میبینید ویاد شهیدتون میافتین ، ازاینکه حسین رفته پشیمون نیستین ؟
نه ، تو راه خدا رفته . خودش هم همیشه میگفت ، بلاخره که باید بریم وقتی شهید بشیم چه بهتر .
- ببخشید که با سوالاتم شما رو متاثر میکنم ، شما رو بالای سرپیکر شهید هم بردند ؟
بله ، ما رو بردند .
- اولین بار بعد ازشهادتش چی بهش گفتین ؟
بوسیدمش وگفتم ، سلام من وبه پدر خودم وپدرشوهرم برسون . شهادتش وتبریک گفتم وازش خواستم شفاعت من وبکنه .
- به عنوان مادرشهید ازمردم ومسئولین چه درخواستی دارید ؟
دولت وملت باید دست به دست هم بدهند ونگذارند که ملت ناراضی باشند . گرونی شده ، فقر وبدبختی اومده . خیلی ها به نون شبشون هم محتاج شدند .
- برای مردم چه سفارشی دارید ؟
مسجد رو ترک نکنند . بچه های پسر بزرگم همیشه تو مسجد هستند . من خودم هم مداح وروضه خوان هستم .
- از همون ابتدا مداح بودین ؟
نه ، الان بیست سال هست که مداح شدم . اون موقع ها انقدر کار داشتم که وقت نمیکردم ، فقط قرآن خوانی میرفتم .
- وقتی از علی اکبر میخونید ، یاد شهیدتون نمیافتین ؟
چرا ، همیشه یاد شهدای کربلا وشهید خودم هستم . خیلی شهداء سختی کشیدند . هربار نامه مینوشت میگفت ، سرده و داره برف وبارون میاد .
- تمام مدت تو پیرانشهر بود ؟
بله .
- شهید تو جهادنبود ؟
نمیدونم .
- ممنونم مادرجان که وقتتون روبه ما دادین . انشاالله خداوند به شما عمر باعزت بده .