مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن قربانی
هربار تا جلوی چهارراه نادر میرفتم . این بار تا پلیس راه رفتم . گفت ، مامان چرا نمیری ؟ گفت ، نمیدونم نمی تونم برم . اومد یه مقدار کنارم نشست . گفت ، ناراحت نباش . میرم سه ماه دیگه میام . رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .

مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن قربانی

در خدمت خانواده ی شهید بزرگوارحسن قربانی هستیم .

- سلام علیکم .

علیک سلام .

- خوبی مادرجان ؟

الحمدالله .

- خودتون رو معرفی کنید و نسبتتون روربا شهید بفرمایید ؟

من طاهره کریمی مادر شهید حسن قربانی هستم .

- مادرجان ما اومدیم درمورد شهید تون یه سری سوال بپرسیم . از پدر شهید یه سری سوال پرسیدیم و ایشون تا جایی که میتونست به ما کمک کرد . ولی تاریخ شهادت وخیلی ازموارد دیگه رو یادش نبود . با توجه به اینکه شما مادر شهید هستین وبا ایشون انس و الفت بیشتری داشتین ، از شما میپرسم . ابتدا ازلحظه ی تولد شهید بفرمایید . خیلی از مادر شهداء میگن لحظه ی اذان فرزندشون به دنیا اومده . شهید شما کی به دنیا اومد ؟

اذان صبح به دنیا اومد .

- اون زمان که دکتر ودرمان نبود وباید میرفتند دنبال قابله درسته ؟

بله .

- چه مناسبتی بود ؟

بهار بود .

- نام شهید رو کی انتخاب کرد ؟

پدرم انتخاب کرد .

- کی تو گوش شهید اذان گفت ؟

اول پدرم تو گوشش اذان گفت . بعد ازاینکه بردیمش حمام آقای نمازی تو گوشش اذان گفت .

- زمانی که حسن بزرگتر شد ، چه جور بچه ای بود ؟

خیلی صبور وفامیل دوست بود . وقتی هم بزرگتر شد و چهار ده ساله شد ، هرکاری که از دستش برمی آمد برای دیگران انجام می داد . تو هیئت جوان ها هم شرکت میکرد .

مثلا میومد میگفت ، مامان یه مقدار عدس و برنج بده . خودشون اونجا غذا هم درست می کردند .

- اسم هیئتشون چی بود ؟

حضرت علی اکبر .

- قبل ازانقلاب بود ؟

بله .

- پدر شهید گفتند ، پانزده سال گنبد بودین ولی بچه ها شاهرود به دنیا اومدند ، درسته ؟

بله .

- قبل ازاون تو گنبد غریب بودین ؟

بله .

- با کسی ارتباط هم داشتین ؟
بله ، همسایه هامون سبزواری و ترک ونیشابوری بودند و یه سلام وعلیک داشتیم .

- پس تا پانزده سالگی شهید اونجا بودین ؟

بله .

- پدر شهید گفتند ، شاهرود رفته مدرسه درسته ؟

نه ، تا سوم ابتدایی گنبد بود وبعد ازاون اومدیم شاهرود .

- برامون از روزهایی که گنبد بودبفرمایید . اکثرا پدر شهید سرکار بود و شما با بچه ها بودین . خودتون هم کمک خرج خونه بودین ؟

نه ، من فقط بچه داری و خونه داری می کردم .

- شاهد اتفاقی اونجا نبودین ؟

نه ، زیاد اطلاع ندارم .

- اونجا وضعیت بهداشت چطور بود ؟

خیابان هاش خیلی کثیف بود . مسجد هم نداشت و خیلی بهمون سخت میگذشت . شاهرود خیلی خوب بود .

- وقتی اومدین شاهرود ، پدر شهید فرمودند که همراه دو تا فرزندش زمینه ی انقلابی داشتند ، دراین مورد توضیح بدین ؟

ما پشت بچه هامون بودیم . مثلا میرفتیم نفت میگرفتیم که بچه ها وقتی شب توی مسجد نگهبانی میدن ، گرم باشند . پول میگذاشتیم وبراشون خوراکی میخریدیم .

مدتی هم پلیس دنبالشون بود و ما هواشون وداشتیم . یکی شون مسئول بود و ما پول ها رو جمع میکردیم ومیدادیم بهش و خوراکی میخرید . شبها هم موقع سخنرانی ؛ پدرش دیگه خسته بود ونمیامد . من هرشب باهاش میرفتم که پسرم تنها نباشه . اون موقع هم مثل الان خیابان نبود و همه کوچه پس کوچه بود . برای اینکه پلیس ها گیرمون نندازند . تو برف و یخ کفش ها رو دستمون میگرفتیم و میدویدیم تا خونه .

- شاهد اتفاقی هم بودین ؟

نه ، ولی وقتی می رسیدیم خونه میگفتند ، دیشب فلانی رو دستگیر کردند یا تیرخورده .

- حسن چه کارهایی زمان انقلاب انجام می داد . مثلا اعلامیه و نوار و عکس امام (ره) میاورد ؟

بله ، نوارهای انقلابی میاورد . من هم اعلامیه قایم میکردم . چون سواد قرآنی داشتم یه مقدار میتونستم بخونم .

- تو جریانات انقلابی از طرف ساواک با مورد خاصی برخورد نکردین ؟

نه ، ولی اگر هم برخورد کرده بود به ما نمیگفت . خیلی تو دار بود .

- از دوستانش کسی خاطرت نیست ؟ ازکسانی که شهید شدند یا هنوز هستند ؟

محمود شاهی بود . یه نفر هم بود به اسم علی اصغر بوجار که شهید شد . اکبری هم شهید شد .

- زمانی که هنوز انقلاب نشده بود ، پایگاه ها هم شکل نگرفته بود بچه ها تو مسجد تجمع می کردند ، درسته ؟

بله .

- کی بچه ها رو راهنمایی میکرد و بهشون خط می داد ؟

آقای طاهری و اقای توحیدی و آقای نمازی و آقای شاهرودی و همچنین آقای اشرفی که همه روحانی بودند . و اگر هم حسن سرکار یا مدرسه بود ، باز شبها دوستاش اعلامیه ها رو بهش میرسوندند .

- زمانی که میخواستند آقای طاهری رو دستگیر کنند ، چیزی یادتون هست ؟

سخنرانی بود و پلیس ها ریختند توی مدرسه قلعه و شلوغکاری شد . فرداش گفتند ، آقای طاهری رو دستگیر کردند .

- زمانی که انقلاب شد و بچه ها میرفتند پایگاه . شما هم به گفته ی خودتون میرفتین تو صف نفت که برای پایگاه ببرید و بچه ها سرما نخورند . دیگه چه کارهایی انجام میدادین ؟

ما نفت میگرفتیم و به مساجد میرسوندیم و پول میگذاشتیم و خرید میکردیم . مثلا حسن میومد میگفت ، فلان وسیله رو بده .

- پدر شهید گفتند ، ایشون قبل ازانقلاب سربازی رفتند و به دستور آقا فرار کردند و بعد ازانقلاب دوباره رفتند . دراین مورد توضیح بدین ؟

به دستور امام (ره) فرار کرد و دوباره تو طیبات خدمتش رو تموم کرد .

- کم کم جنگ شروع شده بود و قائله ی گنبد شروع شد . پدر شهید گفتند ، که شهید همراه ایشون به گنبد رفته بود . اون موقع خدمتش تمام شده بود ؟

نه ، هنوز طیبات بود .

- وقتی خدمتش تموم شد ، اولین بار به صورت چه نیرویی رفت ؟

بسیجی بود . یه استادیوم ساخته بودند تو شاهرود و دوره هاش و اونجا گذرونده بود .

- شهید تا زیر دیپلم درس خونده بود ؟

بله .

- اینکه به یه سری زمین داده بودند ، جریانش چی هست ؟

از طرف دولت به دوزاده نفر زمین داده بودند . (به کسانی که دیپلم داشتند میدادند ) .

یه مقدار زمین داده بودند که مثلا کشاورزی کنند . حسن درختکاری هم کرده بود و قبل ازاینکه محصولاتش به بار بشینه شهید شد . گندم و نخود ولوبیا کاشته بود .

- از طرف بسیج رفته بود ؟

بله .

- اولین بار کجا اعزام شد ؟

رفته بود سومار .

- پدر شهید گفت ، چند بار رفت واومد درسته ؟

بله ، خیلی رفت . فرمانده دسته ودیده بان و تیرانداز هم بود .

- همه رو از طریق بسیج رفته بود ؟

بله ، ازاول تا آخر که شهید شد از بسیج رفته بود .

- به ما گفتند ، شهید پانزده ماه سابقه ی جبهه داشت و یک بار هم مجروح شده بود که همزمان با عمل آپاندیس ایشون بود ، درسته ؟

بله . جلوتر هم یه بار رفته بود دیده بانی روی کوه که موقعیت دشمن رو ببینه و ازروی کوه پرتاب شده بود . بعد ازاون اومد مرخصی و زنداداشش بهش گفت ، چرا دستت اینجوری شده ؟ چرا قاشق رو به دست چپ میگیری ؟

گفت ، اینجوری راحت ترم . ولی بعدش فهمیدم که هم دستش شکسته و هم دراومده .

بردیمش پیش حاج قنبر و گفت ، خیلی کهنه شده . ولی براش جاانداخت .

- وقتی از ارتفاع افتاده بود ، تو کدوم منطقه بود ؟

همون سومار بود .

- پدر شهید گفتند ، شما بهش پیشنهاد داده بودین که ازدواج کنه و ایشون قبول نکرده ، درسته ؟

نه ، عموش بهش گفت . حسن هم گفت ، من نمیگم زن نمی خوام . فقط کسی رو میخوام که از پدرومادرش هیچ توقعی نداشته باشه و من هم از پدر ومادرم چیزی نگیرم . بعد هم با جبهه رفتنم مخالف نباشه و پیش پدر ومادرم بمونه . عموش هم گفته بود ، پس باید بشینیم که مادرش همچین زنی رو به دنیا بیاره . بعد ازاین جریان هم رفت جبهه .

- تو این مدت به کاری هم مشغول شده بود ؟

نه ، فقط کشاورزی میکرد .

- زمانی که آخرین بار رفت جبهه حس نکرده بودین که شهید میشه . خیلی از مادر شهداء به ما گفتند ، قبل از شهادت فرزندشون خواب دیده بودند ، شما چطور ؟
موقعی که میخواست بره یه کسیه نخود جمع کرد و گفت ، مادر به همون مقدار که نیاز داری بردار و بقیه رو نیازمندان بده . یه جعبه هم زردآلو آورده بود . گفت ، می خوام برم

گفتم ، مادر درخت هات تازه به بار نشسته کجا میری ؟

گفت ، مامان دیگران کاشتند و ماخوردیم . ما بکاریم دیگران بخورند .

دنیا تا بوده همین بوده ، باید ازاسلام دفاع کنیم . وقتی داشت میرفت ، دلم یه جوری بود و نمیتونستم ازش جدا بشم .

هربار تا جلوی چهارراه نادر میرفتم . این بار تا پلیس راه رفتم . گفت ، مامان چرا نمیری ؟

گفت ، نمیدونم نمی تونم برم . اومد یه مقدار کنارم نشست . گفت ، ناراحت نباش . میرم سه ماه دیگه میام .

رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .

- تو این مدت براتون نامه هم نوشت ؟

بله ، نامه میداد . تو نامه ی آخرش هم نوشته بود نگران نباش مامان . مادر وهب وقتی فرزند شهید شد ، سرپسرش و گذاشتند توی دامنش . او هم سرو پرتاب کرد طرف دشمن و گفت ، من نه خودش و نه سرش و میخوام . من پسرم و به خدا هدیه دادم . مثل مادر وهب باش و برای دوستانم شیرینی پخش کن ولباس نو بپوش . من هم مثل داماد که حنا میبنده با خون خدا حنا میبندم . لباس شادی بپوشید .

- پس توی نامه زمینه ها رو فراهم کرده بود ؟

بله .

- مادرجان شرمنده ام اگر با سوالاتم شما رو متاثر میکنم . این ها قراره درتاریخ شفاهی ثبت بشه تا آیندگان بدونند چه کسانی برای این آب وخاک از خون خودشون گذشتند .

بفرمایید .

- خبر شهادتش رو چطور به شما دادند . قبل از شهادتش خواب ندیده بودین ؟

هنوز هم خواب میبینم . ولی بصورت شهید نمیبینمش . مثلا میاد تو خونه و بهم میگه مامان بهم غذا بده . همین چند وقت پیش به نیتش صبحانه دادم . خواب دیدم میگه ، مامان برام صبحانه نمیاری ؟

میگم ، چرا ندم . کاش برات نون سنگکک میخردیم . نون هام تازه نیست . براش کره و پنیرآوردم و گفت ، عسل هم میخوام . بعد رفت تو راهرو ودیدم یه بسته نون سنگکک بزرگ برام آورد . گفتم ، تو از کجا میدونستی من نون میخوام پسرم . من برای تو میخواستم بیارم .

گفت ، اشکال نداره حالا هم من میخورم هم تو بخور .بعد هم از خواب بیدار شدم .

- شهید تو عملیات والفجر 4 به شهادت رسید ، درسته ؟

بله .

- وقتی خبر شهادتش ودادند شما کجا بودین ؟ اون موقع مناسبت خاصی بود ؟

قرار بود رزمنده ها بیان مزار شهداء من هم رفتم . وقتی پسرم اومد گفتم ، مامان حسن کو ؟

گفت ، حسن رفت پیش خدا . (گریه) دیگه چیزی نفهمیدم .

- باهم رفته بودند ؟

بله ، ولی پیش هم نبودند .

- پسر بزرگتون رفته بود ؟

نه ، پسر سومم محمدعلی .

- مادرجان از وقتی خبر شهادتش و دادند تا وقتی که پیکر شهید وآوردند سیزده سال طول کشید . تو این مدت با خودتون نمیگفتین شاید اشتباهی شده . یا وقتی اسراء یمومدن شما نمیرفتین ؟

خیلی جاها رفتم . رویان ، دیزج ، بسطام و پشت بسطام ولی خبری ازش نبود . همه جا با خودم عکسش و میبردم . اون موقع یه نفر بود به اسم اقای نصیری که اصالتا بسطامی بود . به من گفت ، من و حسن باهم بودیم . رفته بود بالای یه تپه و ما پایین بودیم . نفهمیدیم چی شد ، چون ما رو اسیر کردند و دیگه حسن رو ندیدیم . ولی کسانی که جروح شده بودند ورفته بودند بیمارستان میگفتند ، حسن رو دیدیم که شکمش پاره شده بود .

- اونجا فرمانده دسته بود ؟

بله ، دوستش میگفت ، بهش گفتیم بیا بریم پشت جبهه و او قبول نکرده و شهید شده .

- تو گردان کربلا بود ؟

نمی دونم .

- وقتی تو تفحص پیدا شد ، کی به شما خبر داد ؟

روزی که به من خبر دادند چهل ام امام حسین (ع) بود . وقتی هم آوردنش چهل و هشتم بود .

- پیکر شهید رو کجا دفن کردند ؟

همین شاهرود دفنش کردیم .

- برامون ازاون روزها بفرمایید ؟

این ها شش نفر بودند و پنج نفر زود تر پیدا شدند ولی حسن از همه دیرتر پیدا شد .

- یعنی دیر تر پیدا شده بود ؟

بله ، البته اون ها رو هم یکی یکی آوردند . یکی صداقت بود ویکی حلوانی . یکی شون شریعتی بود و یکی هم جواهری و عباسی بودند و بعد هم حسن من بود .

- خاطره ای ازشهید یادتون نیومد ؟

نه ، فقط یه بار بهش گفتم ، این همه جبهه میری چرا هیچ وقت برام ازاونجا تعریف نمیکنی . گفت ، یه بار جبهه بودم دشمن بالای سرمون و محاصره کرده بود و ما هم پایین بودیم . اون روز دویست نفر بودیم . همش بهم دیگه نگاه می کردیم و هیچ کار هم نمیتونستیم کنیم . اگر تیراندازی میکردیم اون هاهم ما رو هدف میگرفتند . یه نفرگفت ، امام زمان (عج

) رو صدا کنید . یه هم همه با هم گفتیم یا امام زمان (عج) ودیدم یه اسب سوار اومد و همه ی دشمن ها رفتند و اسب سوار هم رفت و دیگه هیچ وقت ندیدمش .

- مادرجان ممنونم که وقتتون رو به ما دادین . اگر خاطره ای دارید ما منتظریم وگرنه من سوال بپرسم .

بفرمایید .

- با توجه به اینکه پا درد دارید ، ما زیاد مزاحم شما نمیشیم .

خواهش میکنم .

- سال 62 که فرزندتون شهید شد ، جنگ پنج سال دیگه ادامه داشت . تو این مدت دیدن مادر شهدای دیگه میرفتین؟

مرتب بهشون سرکشی میکردم . چهار شنبه ها جلسه داشتیم و خودم هم تو خونه برگزار می کردم . میگفتم ، اگه بچه ام زنده

هست برای سلامتی اش و اگر شهید شده برای شادی روحش صلوات . همه ی این میرفتم . چه تو مدرسه قلعه و چه مسجد افتخاری با خانم افتخاری میرفتم . تا پارسال هم میرفتم ولی دیگه نمیتونم برم .

- مادرجان ازاینکه فرزندتون شهید شده ، هیچ وقت پشیمون نشدین ؟

نه ، چون خودم ایمان داشتم ومیگفتم ، تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمیافته . خوش به حالش که شهید شد و راه خلاف نرفت .

- مادرجان حالا که شهدای مدافع حرم ومیارن با خودتون نمیگین اگر فرزندم زنده بود برای دفاع از حرم می رفت ؟

من میگم ، قسمت بوده که بچه ام اونجا شهید بشه . مهم این هست که همه شون دفاع ازاسلام رو انتخاب کردند .

- به عنوان مادر شهید از مردم ومسئولین چه انتظاری دارید ؟

همین که پدر شهید گفتند ، که اینقدر به ما سرکوفت نزنند .

به خاطر اینکه همیشه میگن به خانواده شهداء پول میدن و رسیدگی میکنند . به خدا به ما هنوز هیچی ندادند . این پسرم از مغز سر تا کمرش همه ترکش هست . یه قرون بهش ندادند و فقط یه دفترچه داره . هرکسی هم اومده ملاقات ما گفتیم یه کاری براش کنید . چون بناست وعیال واره برای همین ناراحتم . وقتی میبینم که اینطوری بهمون سرکوفت میزنند میگم ، جوانم ودادم که حالا استفاده کنم .

- صحبت دیگری ندارید ؟

نه ، فقط اینکه دولت به جوان ها رسیدگی کنه . اگر کار باشه طلاق هم نیست .

- مادر جان شهید وصیت نامه هم داشت ؟ تاکیدی هم کرده بود ؟

بله . میگفت ، راهم رو ادامه بدین وبی تابی نکنید .

*********************************************

درخدمت خانواده ی شهید بزرگوار حسن قربانی هستیم .

- سلام علیکم .

علیک سلام .

- خوب هستین ؟

الحمدالله .

- خودتون رو معرفی کنید و نسبتتون رو با خانواده ی شهید بفرمایید ؟

هاشم آقا قربانی هستم مادرشهید حسن قربانی .

- پدرجان ما ازاستان سمنان اومدیم تا درمورد شهیدتون حرف بزنیم . و خاطرات شما رو ازابتدای تولد تا روزی که به شهادت رسید یه سری سوال بپرسیم . این ها قراره در تاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه .

ابتدا ازدوران طفولیت شهید میپرسم . زمانی که شهید به دنیا اومد اسمش رو کی انتخاب کرد ؟

پسربزرگم حسین بود . پسردومم حسن بود و تو همین شبدری شاهرود هم به دنیا اومد . البته اون موقع گنبد زندگی میکردیم ولی بچه هام اینجا به دنیا اومدند و شناسنامه گرفتند .

- شغل شما چی بود ؟

بنایی میکردم .

- چقدر سواد دارید ؟

تا ششم ابتدایی .

- با همسرتون نسبت فامیلی داشتین ؟

یه مقدار .

- از ابتدای ازدواجتون شاهرود بودین ؟

حدود یک سال شبدری بودیم . تو گنبد تو شرکت نفت برام یه کار پیدا شد . رفتم اونجا و چهارده پانزده سال هم اونجا بودیم .

- وضعیت معیشتی تون چطور بود ؟

بد نبود . الان هم این زندگی برای کار کردن همون موقع هاست

- پدرجان با توجه به اینکه شما تا ششم قدیم سواد دارید . اون موقع نسبت به خیلی ها که بی سواد بودین ، شما سواد داشتین . ازاوضاع اون موقع برامون بفرمایید .

با توجه به اینکه اون موقع خیلی فقر فرهنگی و بهداشتی بود من پسر ارشد خانواده بودم و پدرم هم کارگر بود . وقتی یه مقدار بزرگتر شدم هم برای خودم کار میکردم وهم کمک خرج خانواده بودم . به همین خاطر زیاد نتونستم درس بخونم .

- پس قصد ادامه تحصیل داشتین ؟

بله ، ولی شرایط نداشتم . من حتی برای خرج تحصیلم هم شب ها میرفتم کارگری میکردم . اون موقع قطار تا شاهرود بیشتر نبود . من میرفتم سرکاروبا همون پول کمی که میگرفتم ، دفتر وقلم می خریدم .

- پدرجان اون زمان رسم بود که تا مدتی بعد ازازدواج عروس و داماد با خانواده ی شوهر زندگی میکردند ، شما هم همین طور بودین ؟

سه چهار ماه با اونها زندگی کردیم و بعد مستقل شدیم .

- زمانی که رفتین گنبد ، مستاجر بودین ؟

بله ، چهار سال مستاجر بودیم . بعد هم زمین خریدیم و شاختیم . دوباره اون و فروختیم و اومدیم شاهرود خونه خریدیم .

- شهید گنبد به دنیا اومد ؟

نه ، شاهرود متولد شد .

- چند سال گنبد بودین ؟

چهارده سال .

- حسن چند سال بعد از تشکیل زندگی تون به دنیا اومد ؟

سه سال . ما گنبد بودیم و خانمم اومد شاهرود و بچه ها به دنیا اومدند .

- تمام پانزده سالی که گنبد بودین ، بنایی میکردین ؟

بله ، چند سال همون کارشرکت نفت بود . بقیه اش دیگه کار بنایی شخصی میکردیم .

- خاطره ای ازگنبد دارید ؟ چه شرایطی اون جا حاکم بود ؟

ماقبل ازانقلاب اومدیم شاهرود . اون موقع پسرهام سوم و چهارم ابتدایی بودند که اومدیم شاهرود و کم کم بزرگ شدند . پسر بزرگم دیپلم گرفته بود و حسن هم دیپلم ردی بود . بعد رفتند مرکز گسترش ، چون به دیپلمه ها زمین می دادند . بعد هم که جنگ شد . البته قبل از جنگ هم میرفتند ، مسجد و پایگاه و...

- مرکز گسترش کجا بود و توش چه کارهایی انجام می دادند ؟

زراعت کاری میکردند .

- زیر نظر کجا بود ؟

فرمانداری .

- وقتی از گنبد اومدین ، هنوز انقلاب نشده بود درسته ؟

بله .

- وقتی انقلاب شد . شما و حسن وپسربزرگتون چه نقشی داشتین ؟

وقتی انقلاب شد و همه جا شلوغ شد ؛ من و دوتا پسرهام رفتیم گنبد . البته رفتیم مینودشت چون اون موقع گنبد محاصره بود . چند روز موندیم و برگشتیم اومدیم . حسن اون موقع سرباز بود ، البته قبل از جنگ سرباز شده بود . امام خمینی (ره) دستور داده بود که سرباز ها فرار کنند وحسن هم فرار کرده بود .

- حسن کجا سرباز بود ؟

از شاهرود تقسیم شدند و رفتند نوده و ازاون جا هم رفتند طیبات . از همون جا فرار کرد ووقتی انقلاب پیروز شد ، دوباره رفتند و سربازیش و تموم کرد .

- کجا رفت خدمت کرد ؟

دوباره رفت طیبات .

- مدرسه ی ابتدایی وراهنمایی اش و کجا خوند ؟

تو همین شبدری بود .

- کم کم که زمینه های انقلاب فراهم شد ومردم میومدن تو کوچه و خیابون وشعار میدادند ، حسن از کی الگو میگرفت ؟

با چند تا ازدوستاش میرفت . از این مسجد امام حسین بالاتر یه مسجد بود به اسم کل صفر و پایگاه شون همونجا بود . مسجد امام حسین هنوز درست نشده بود . مسجد کل صفر بیشتربه خیابون خورده و الان کوچیکه .

- زمانی که میخواست انقلاب بشه ، هنوز پایگاه شکل نرفته بود و بچه ها پنهانی فعالیت داشتند . از افرادی که به حسن خط می دادند وبا حسن پای صحبت هاشون میرفت ، نام ببرید ؟

پسرهای آقای ترابی بودند . محمود شاهی و آقای اکبری هم که بعدا شهید شد بودند .

- خاطره ای ازاون دوران ندارید ؟

همین آقای اکبری در قائله ی گنبد شهید شد .

- نحوه ی شهادتش چطور بود ؟

من نمیدونم .

- زمانی که خودتون رفتین قائله ی گنبد و درمینودشت مستقر شدین ، چیکار میکردین ؟

چریک ها و ترکمن ها با هم یکی شده بودند و ازتهران اومدند و سرکوبشون کردند .

- شما چکار کردین ؟

من چون تو سربازی یاد گرفته بودم ، خمپاره و این ها میزدم .

- حسن چکار میکرد ؟

نیروی معمولی بود .

- مجروح نشدین ؟

نه .

- اتفاق خاصی برای کسی نیافتاد ؟

نه ، ولی مردم عادی هم خیلی شهید شدند . زخمی شدند ولی ما جاهامون جدا بود .

- چند روز طول کشید ؟

بیست روز .

- جزشهید اکبری کس دیگری هم یادتون هست ؟

نه ، البته دو نفر دیگه هم بودند ولی یادم نیست .

- زمانی که انقلاب شد ، شما تظاهرات هم میرفتین و فعال بودین ؟

بله .

- برامون ازاون روزها بفرمایید . برای کسی هم اتفاقی افتاد ؟

من و دو تا ازپسرهای دیگه ام بودیم . یکی از پسرهام هم مجروح جنگ هست .

شاهد زخمی شدن هم بودیم . شهید بیاری رو دربسطام شهید کردند .

- خود شما هم بودین ؟

من ، نه ولی شاید پسرهام بودند .

- شهید احسان فر چطور ؟

نه ، نمیدونم .

- تو جریان آتش زدن سینما بودین ؟

اونجا هم نبودیم .

- خودتون خاطره ای ازانقلاب ندارید ؟

با مردم میرفتیم دیگه ، حسن هم با جوان ها میرفت . فامیل هامون تو شهربانی بودند و میگفتند ، نیایین و شرکت نکنید . اما ما میرفتیم بچه ها هم کار خودشون و انجام میدادند . یه فامیلمون تو ساواک بود .

- پدر جان کم کم انقلاب شد و همه چیز تو کشور اون ابندا بهم ریخته بود . تو اداره ها هم هرج ومرج شده بود . خیلی از مردم و جوان ها اومدند نگهبانی دادند . خود شما چطور ؟

من هم میرفتم نگهبانی .

- روستاها نمیرفتین ؟

نه ، همین اطراف بودیم .

- وقتی جنگ شد ، اول قائله ی گنبد بود و بعد هم غرب و جنوب . اولین بار شهید کجا رفت ؟

بی پاسخ .

- وقتی به دستور امام (ره) از سربازی فرار کرد ، کسی دنبالش نیومد ؟

نه ، دیگه .

- برای ادامه ی خدمت نرفت جنوب ؟

چرا رفت برای تکمیل شدن خدمتش رفت .

- یادتون هست کجا مستقر شده بود ؟

طیبات بود .

- اونجا چیکار میکرد ؟

اونجا لب مرز نگهبانی می داد .

- چقدر طول کشید ؟

حدود چهار ماه نوده بود .و بقیه اش هم طیبات بود .

- وقتی خدمتش تموم شد و برگشت ، نگفت اونجا چه خبر بوده ؟

نه ، حرفی نزد .

- مجروح نشده بود ؟

نه .

- اولین بار بصورت نیروی سپاهی رفت یا بسیجی بود که رفت جبهه ؟

دیگه حسن از همه ی بچه هام بیشتر رفت جبهه .

- جزء نیروهای جهادی نشده بود ؟

تو همون مرکز گسترش بود .

- کارش چی بود ؟

فرمانده دسته بود ، چون خدمت کرده بود ووارد بود وقتی هم شهید شد فرمانده بود .

- اززمانی که جبهه میرفت ، خاطره ای ندارید ؟

اینکه مادرش همیشه بهش میگفت ، بیا ازدواج کن .

میگفت ، تا جنگ تموم نشه من زن نمیگیرم .

- رفتارش با شما چطور بود ؟

خیلی مهربون بود و دلسوز و مهربا و شجاع بود . بازوهای محکمی داشت و قوی بود .

- دیگه جبهه نرفتین ؟

نه ، به شرکار خودمون مونده بودیم .

- کمک های مردمی که برای نیروهای جبهه جمع می کردند ، شما هم کمک کردین ؟

بله ، تا جایی که درتوانمون بود .

- موقع بسته بندی و جمع آوری آجیل برای مدرسه قلعه نبودین ؟

چرا ، میرفتم .

- تو این مدتی که حسن رفت وآمد می کرد ، مجروح نشده بود ؟

چرا ، مجروح شده بود .

- برامون تعریف کنید ؟

مجروح شده بود ولی به ما نگفته بود . تو همین حال آپاندیس هم گرفته بود و عمل کرده بود . هنوز شکمش خوب نشده بود که دوباره رفت و شهید شد .

- همین دفعه به شهادت رسید ؟

بله .

- به ما گفتند ، تیپ علی ابن ابی طالب بوده درسته ؟

تیپ محمد رسول الله هم بود . گردان کربلا هم بود .

- میتونی برامون از لحظه ی شهید شدنش بگین ؟

پسرم بهتر میدونه ، چون اونجا هم با هم بودند .

- خاطره ی دیگری ندارید ؟

نه ، اینکه فقط خیلی تو دل برو بود .

- شهید رو مدت ها بعد توی تفحص پیدا کردند . میتونی بگی تو این مدت خوابش هم دیدین ؟

بله ، سیزده سال بعد آوردنش . هروقت هم خوابش و دیدم میگفت ، خیالت راحت باشه ، من جام خوبه تو نگران نباش .

- به عنوان پدر شهید از مردم ودولت هیچ درخواستی ندارید ؟

ازدولت که درخواستی ندارم . فقط اینکه مردم انقدر به ما سرکوفت نزنند و با احترام رفتار کنند .

- متشکرم پدرجان ، انشاالله خدابهتون عمر باعزت بده .

خواهش میکنم ، خسته نباشید .
*********************************
قرباني، حسن: پانزدهم تير 1337، در شهرستان شاهرود به دنيا آمد. پدرش هاشم، بنا بود و مادرش طاهره نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. كشاورز بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. شانزدهم آبان 1362، با سمت آرپي‌جي‌زن در پنجوين عراق به شهادت رسيد. پيكر وي مدت‌ها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد. 
منبع:بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده