وقتی داشت می رفت؛ دلم یه جوری بود، نمی تونستم ازش جدا بشم!
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید حسن قربانی
در خدمت خانواده ی شهید بزرگوارحسن قربانی هستیم .
- سلام علیکم .
علیک سلام .
- خوبی مادرجان ؟
الحمدالله .
- خودتون رو معرفی کنید و نسبتتون روربا شهید بفرمایید ؟
من طاهره کریمی مادر شهید حسن قربانی هستم .
- مادرجان ما اومدیم درمورد شهید تون یه سری سوال بپرسیم . از پدر شهید یه سری سوال پرسیدیم و ایشون تا جایی که میتونست به ما کمک کرد . ولی تاریخ شهادت وخیلی ازموارد دیگه رو یادش نبود . با توجه به اینکه شما مادر شهید هستین وبا ایشون انس و الفت بیشتری داشتین ، از شما میپرسم . ابتدا ازلحظه ی تولد شهید بفرمایید . خیلی از مادر شهداء میگن لحظه ی اذان فرزندشون به دنیا اومده . شهید شما کی به دنیا اومد ؟
اذان صبح به دنیا اومد .
- اون زمان که دکتر ودرمان نبود وباید میرفتند دنبال قابله درسته ؟
بله .
- چه مناسبتی بود ؟
بهار بود .
- نام شهید رو کی انتخاب کرد ؟
پدرم انتخاب کرد .
- کی تو گوش شهید اذان گفت ؟
اول پدرم تو گوشش اذان گفت . بعد ازاینکه بردیمش حمام آقای نمازی تو گوشش اذان گفت .
- زمانی که حسن بزرگتر شد ، چه جور بچه ای بود ؟
مثلا میومد میگفت ، مامان یه مقدار عدس و برنج بده . خودشون اونجا غذا هم درست می کردند .
- اسم هیئتشون چی بود ؟
حضرت علی اکبر .
- قبل ازانقلاب بود ؟
بله .
- پدر شهید گفتند ، پانزده سال گنبد بودین ولی بچه ها شاهرود به دنیا اومدند ، درسته ؟
بله .
- قبل ازاون تو گنبد غریب بودین ؟
بله .
- پس تا پانزده سالگی شهید اونجا بودین ؟
بله .
- پدر شهید گفتند ، شاهرود رفته مدرسه درسته ؟
نه ، تا سوم ابتدایی گنبد بود وبعد ازاون اومدیم شاهرود .
- برامون از روزهایی که گنبد بودبفرمایید . اکثرا پدر شهید سرکار بود و شما با بچه ها بودین . خودتون هم کمک خرج خونه بودین ؟
نه ، من فقط بچه داری و خونه داری می کردم .
- شاهد اتفاقی اونجا نبودین ؟
نه ، زیاد اطلاع ندارم .
- اونجا وضعیت بهداشت چطور بود ؟
خیابان هاش خیلی کثیف بود . مسجد هم نداشت و خیلی بهمون سخت میگذشت . شاهرود خیلی خوب بود .
- وقتی اومدین شاهرود ، پدر شهید فرمودند که همراه دو تا فرزندش زمینه ی انقلابی داشتند ، دراین مورد توضیح بدین ؟
مدتی هم پلیس دنبالشون بود و ما هواشون وداشتیم . یکی شون مسئول بود و ما پول ها رو جمع میکردیم ومیدادیم بهش و خوراکی میخرید . شبها هم موقع سخنرانی ؛ پدرش دیگه خسته بود ونمیامد . من هرشب باهاش میرفتم که پسرم تنها نباشه . اون موقع هم مثل الان خیابان نبود و همه کوچه پس کوچه بود . برای اینکه پلیس ها گیرمون نندازند . تو برف و یخ کفش ها رو دستمون میگرفتیم و میدویدیم تا خونه .
- شاهد اتفاقی هم بودین ؟
نه ، ولی وقتی می رسیدیم خونه میگفتند ، دیشب فلانی رو دستگیر کردند یا تیرخورده .
- حسن چه کارهایی زمان انقلاب انجام می داد . مثلا اعلامیه و نوار و عکس امام (ره) میاورد ؟
بله ، نوارهای انقلابی میاورد . من هم اعلامیه قایم میکردم . چون سواد قرآنی داشتم یه مقدار میتونستم بخونم .
- تو جریانات انقلابی از طرف ساواک با مورد خاصی برخورد نکردین ؟
نه ، ولی اگر هم برخورد کرده بود به ما نمیگفت . خیلی تو دار بود .
- از دوستانش کسی خاطرت نیست ؟ ازکسانی که شهید شدند یا هنوز هستند ؟
محمود شاهی بود . یه نفر هم بود به اسم علی اصغر بوجار که شهید شد . اکبری هم شهید شد .
- زمانی که هنوز انقلاب نشده بود ، پایگاه ها هم شکل نگرفته بود بچه ها تو مسجد تجمع می کردند ، درسته ؟
بله .
- کی بچه ها رو راهنمایی میکرد و بهشون خط می داد ؟
آقای طاهری و اقای توحیدی و آقای نمازی و آقای شاهرودی و همچنین آقای اشرفی که همه روحانی بودند . و اگر هم حسن سرکار یا مدرسه بود ، باز شبها دوستاش اعلامیه ها رو بهش میرسوندند .
- زمانی که میخواستند آقای طاهری رو دستگیر کنند ، چیزی یادتون هست ؟
سخنرانی بود و پلیس ها ریختند توی مدرسه قلعه و شلوغکاری شد . فرداش گفتند ، آقای طاهری رو دستگیر کردند .
- زمانی که انقلاب شد و بچه ها میرفتند پایگاه . شما هم به گفته ی خودتون میرفتین تو صف نفت که برای پایگاه ببرید و بچه ها سرما نخورند . دیگه چه کارهایی انجام میدادین ؟
ما نفت میگرفتیم و به مساجد میرسوندیم و پول میگذاشتیم و خرید میکردیم . مثلا حسن میومد میگفت ، فلان وسیله رو بده .
- پدر شهید گفتند ، ایشون قبل ازانقلاب سربازی رفتند و به دستور آقا فرار کردند و بعد ازانقلاب دوباره رفتند . دراین مورد توضیح بدین ؟
به دستور امام (ره) فرار کرد و دوباره تو طیبات خدمتش رو تموم کرد .- کم کم جنگ شروع شده بود و قائله ی گنبد شروع شد . پدر شهید گفتند ، که شهید همراه ایشون به گنبد رفته بود . اون موقع خدمتش تمام شده بود ؟
نه ، هنوز طیبات بود .
- وقتی خدمتش تموم شد ، اولین بار به صورت چه نیرویی رفت ؟
بسیجی بود . یه استادیوم ساخته بودند تو شاهرود و دوره هاش و اونجا گذرونده بود .
- شهید تا زیر دیپلم درس خونده بود ؟
بله .
- اینکه به یه سری زمین داده بودند ، جریانش چی هست ؟
از طرف دولت به دوزاده نفر زمین داده بودند . (به کسانی که دیپلم داشتند میدادند ) .
یه مقدار زمین داده بودند که مثلا کشاورزی کنند . حسن درختکاری هم کرده بود و قبل ازاینکه محصولاتش به بار بشینه شهید شد . گندم و نخود ولوبیا کاشته بود .
- از طرف بسیج رفته بود ؟
بله .
- اولین بار کجا اعزام شد ؟
رفته بود سومار .
- پدر شهید گفت ، چند بار رفت واومد درسته ؟
بله ، خیلی رفت . فرمانده دسته ودیده بان و تیرانداز هم بود .
- همه رو از طریق بسیج رفته بود ؟
بله ، ازاول تا آخر که شهید شد از بسیج رفته بود .
- به ما گفتند ، شهید پانزده ماه سابقه ی جبهه داشت و یک بار هم مجروح شده بود که همزمان با عمل آپاندیس ایشون بود ، درسته ؟
بله . جلوتر هم یه بار رفته بود دیده بانی روی کوه که موقعیت دشمن رو ببینه و ازروی کوه پرتاب شده بود . بعد ازاون اومد مرخصی و زنداداشش بهش گفت ، چرا دستت اینجوری شده ؟ چرا قاشق رو به دست چپ میگیری ؟
گفت ، اینجوری راحت ترم . ولی بعدش فهمیدم که هم دستش شکسته و هم دراومده .
بردیمش پیش حاج قنبر و گفت ، خیلی کهنه شده . ولی براش جاانداخت .- وقتی از ارتفاع افتاده بود ، تو کدوم منطقه بود ؟
همون سومار بود .
- پدر شهید گفتند ، شما بهش پیشنهاد داده بودین که ازدواج کنه و ایشون قبول نکرده ، درسته ؟
نه ، عموش بهش گفت . حسن هم گفت ، من نمیگم زن نمی خوام . فقط کسی رو میخوام که از پدرومادرش هیچ توقعی نداشته باشه و من هم از پدر ومادرم چیزی نگیرم . بعد هم با جبهه رفتنم مخالف نباشه و پیش پدر ومادرم بمونه . عموش هم گفته بود ، پس باید بشینیم که مادرش همچین زنی رو به دنیا بیاره . بعد ازاین جریان هم رفت جبهه .
- تو این مدت به کاری هم مشغول شده بود ؟
نه ، فقط کشاورزی میکرد .
-
زمانی که آخرین بار رفت جبهه حس
نکرده بودین که شهید میشه . خیلی از مادر شهداء به ما گفتند ، قبل از شهادت
فرزندشون خواب دیده بودند ، شما چطور ؟
موقعی
که میخواست بره یه کسیه نخود جمع کرد و گفت ، مادر به همون مقدار که نیاز داری
بردار و بقیه رو نیازمندان بده . یه جعبه هم زردآلو آورده بود . گفت ، می خوام برم
گفتم ، مادر درخت هات تازه به بار نشسته کجا میری ؟
گفت ، مامان دیگران کاشتند و ماخوردیم . ما بکاریم دیگران بخورند .
دنیا تا بوده همین بوده ، باید ازاسلام دفاع کنیم . وقتی داشت میرفت ، دلم یه جوری بود و نمیتونستم ازش جدا بشم .
هربار تا جلوی چهارراه نادر میرفتم . این بار تا پلیس راه رفتم . گفت ، مامان چرا نمیری ؟
گفت ، نمیدونم نمی تونم برم . اومد یه مقدار کنارم نشست . گفت ، ناراحت نباش . میرم سه ماه دیگه میام .
رفت و دیگه هیچ وقت برنگشت .
- تو این مدت براتون نامه هم نوشت ؟
بله ، نامه میداد . تو نامه ی آخرش هم نوشته بود نگران نباش مامان . مادر وهب وقتی فرزند شهید شد ، سرپسرش و گذاشتند توی دامنش . او هم سرو پرتاب کرد طرف دشمن و گفت ، من نه خودش و نه سرش و میخوام . من پسرم و به خدا هدیه دادم . مثل مادر وهب باش و برای دوستانم شیرینی پخش کن ولباس نو بپوش . من هم مثل داماد که حنا میبنده با خون خدا حنا میبندم . لباس شادی بپوشید .
- پس توی نامه زمینه ها رو فراهم کرده بود ؟
بله .- مادرجان شرمنده ام اگر با سوالاتم شما رو متاثر میکنم . این ها قراره درتاریخ شفاهی ثبت بشه تا آیندگان بدونند چه کسانی برای این آب وخاک از خون خودشون گذشتند .
بفرمایید .
- خبر شهادتش رو چطور به شما دادند . قبل از شهادتش خواب ندیده بودین ؟
هنوز هم خواب میبینم . ولی بصورت شهید نمیبینمش . مثلا میاد تو خونه و بهم میگه مامان بهم غذا بده . همین چند وقت پیش به نیتش صبحانه دادم . خواب دیدم میگه ، مامان برام صبحانه نمیاری ؟
میگم ، چرا ندم . کاش برات نون سنگکک میخردیم . نون هام تازه نیست . براش کره و پنیرآوردم و گفت ، عسل هم میخوام . بعد رفت تو راهرو ودیدم یه بسته نون سنگکک بزرگ برام آورد . گفتم ، تو از کجا میدونستی من نون میخوام پسرم . من برای تو میخواستم بیارم .
گفت ، اشکال نداره حالا هم من میخورم هم تو بخور .بعد هم از خواب بیدار شدم .
- شهید تو عملیات والفجر 4 به شهادت رسید ، درسته ؟
بله .
- وقتی خبر شهادتش ودادند شما کجا بودین ؟ اون موقع مناسبت خاصی بود ؟
قرار بود رزمنده ها بیان مزار شهداء من هم رفتم . وقتی پسرم اومد گفتم ، مامان حسن کو ؟
گفت ، حسن رفت پیش خدا . (گریه) دیگه چیزی نفهمیدم .
- باهم رفته بودند ؟
بله ، ولی پیش هم نبودند .
- پسر بزرگتون رفته بود ؟
نه ، پسر سومم محمدعلی .
- مادرجان از وقتی خبر شهادتش و دادند تا وقتی که پیکر شهید وآوردند سیزده سال طول کشید . تو این مدت با خودتون نمیگفتین شاید اشتباهی شده . یا وقتی اسراء یمومدن شما نمیرفتین ؟
خیلی جاها رفتم . رویان ، دیزج ، بسطام و پشت بسطام ولی خبری ازش نبود . همه جا با خودم عکسش و میبردم . اون موقع یه نفر بود به اسم اقای نصیری که اصالتا بسطامی بود . به من گفت ، من و حسن باهم بودیم . رفته بود بالای یه تپه و ما پایین بودیم . نفهمیدیم چی شد ، چون ما رو اسیر کردند و دیگه حسن رو ندیدیم . ولی کسانی که جروح شده بودند ورفته بودند بیمارستان میگفتند ، حسن رو دیدیم که شکمش پاره شده بود .- اونجا فرمانده دسته بود ؟
بله ، دوستش میگفت ، بهش گفتیم بیا بریم پشت جبهه و او قبول نکرده و شهید شده .
- تو گردان کربلا بود ؟
نمی دونم .
- وقتی تو تفحص پیدا شد ، کی به شما خبر داد ؟
روزی که به من خبر دادند چهل ام امام حسین (ع) بود . وقتی هم آوردنش چهل و هشتم بود .
- پیکر شهید رو کجا دفن کردند ؟
همین شاهرود دفنش کردیم .
- برامون ازاون روزها بفرمایید ؟
این ها شش نفر بودند و پنج نفر زود تر پیدا شدند ولی حسن از همه دیرتر پیدا شد .
- یعنی دیر تر پیدا شده بود ؟
بله ، البته اون ها رو هم یکی یکی آوردند . یکی صداقت بود ویکی حلوانی . یکی شون شریعتی بود و یکی هم جواهری و عباسی بودند و بعد هم حسن من بود .
- خاطره ای ازشهید یادتون نیومد ؟
نه ، فقط یه بار بهش گفتم ، این همه جبهه میری چرا هیچ وقت برام ازاونجا تعریف نمیکنی . گفت ، یه بار جبهه بودم دشمن بالای سرمون و محاصره کرده بود و ما هم پایین بودیم . اون روز دویست نفر بودیم . همش بهم دیگه نگاه می کردیم و هیچ کار هم نمیتونستیم کنیم . اگر تیراندازی میکردیم اون هاهم ما رو هدف میگرفتند . یه نفرگفت ، امام زمان (عج
) رو صدا کنید . یه هم همه با هم گفتیم یا امام زمان (عج) ودیدم یه اسب سوار اومد و همه ی دشمن ها رفتند و اسب سوار هم رفت و دیگه هیچ وقت ندیدمش .
- مادرجان ممنونم که وقتتون رو به ما دادین . اگر خاطره ای دارید ما منتظریم وگرنه من سوال بپرسم .
بفرمایید .
- با توجه به اینکه پا درد دارید ، ما زیاد مزاحم شما نمیشیم .
خواهش میکنم .
- سال 62 که فرزندتون شهید شد ، جنگ پنج سال دیگه ادامه داشت . تو این مدت دیدن مادر شهدای دیگه میرفتین؟
مرتب بهشون سرکشی میکردم . چهار شنبه ها جلسه داشتیم و خودم هم تو خونه برگزار می کردم . میگفتم ، اگه بچه ام زندههست برای سلامتی اش و اگر شهید شده برای شادی روحش صلوات . همه ی این میرفتم . چه تو مدرسه قلعه و چه مسجد افتخاری با خانم افتخاری میرفتم . تا پارسال هم میرفتم ولی دیگه نمیتونم برم .
- مادرجان ازاینکه فرزندتون شهید شده ، هیچ وقت پشیمون نشدین ؟
نه ، چون خودم ایمان داشتم ومیگفتم ، تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمیافته . خوش به حالش که شهید شد و راه خلاف نرفت .
- مادرجان حالا که شهدای مدافع حرم ومیارن با خودتون نمیگین اگر فرزندم زنده بود برای دفاع از حرم می رفت ؟
من میگم ، قسمت بوده که بچه ام اونجا شهید بشه . مهم این هست که همه شون دفاع ازاسلام رو انتخاب کردند .
- به عنوان مادر شهید از مردم ومسئولین چه انتظاری دارید ؟
همین که پدر شهید گفتند ، که اینقدر به ما سرکوفت نزنند .
به خاطر اینکه همیشه میگن به خانواده شهداء پول میدن و رسیدگی میکنند . به خدا به ما هنوز هیچی ندادند . این پسرم از مغز سر تا کمرش همه ترکش هست . یه قرون بهش ندادند و فقط یه دفترچه داره . هرکسی هم اومده ملاقات ما گفتیم یه کاری براش کنید . چون بناست وعیال واره برای همین ناراحتم . وقتی میبینم که اینطوری بهمون سرکوفت میزنند میگم ، جوانم ودادم که حالا استفاده کنم .
- صحبت دیگری ندارید ؟
نه ، فقط اینکه دولت به جوان ها رسیدگی کنه . اگر کار باشه طلاق هم نیست .
- مادر جان شهید وصیت نامه هم داشت ؟ تاکیدی هم کرده بود ؟
بله . میگفت ، راهم رو ادامه بدین وبی تابی نکنید .
*********************************************درخدمت خانواده ی شهید بزرگوار حسن قربانی هستیم .
- سلام علیکم .
علیک سلام .
- خوب هستین ؟
الحمدالله .
- خودتون رو معرفی کنید و نسبتتون رو با خانواده ی شهید بفرمایید ؟
هاشم آقا قربانی هستم مادرشهید حسن قربانی .
- پدرجان ما ازاستان سمنان اومدیم تا درمورد شهیدتون حرف بزنیم . و خاطرات شما رو ازابتدای تولد تا روزی که به شهادت رسید یه سری سوال بپرسیم . این ها قراره در تاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه .
ابتدا ازدوران طفولیت شهید میپرسم . زمانی که شهید به دنیا اومد اسمش رو کی انتخاب کرد ؟
پسربزرگم حسین بود . پسردومم حسن بود و تو همین شبدری شاهرود هم به دنیا اومد . البته اون موقع گنبد زندگی میکردیم ولی بچه هام اینجا به دنیا اومدند و شناسنامه گرفتند .
- شغل شما چی بود ؟
بنایی میکردم .
- چقدر سواد دارید ؟
تا ششم ابتدایی .
- با همسرتون نسبت فامیلی داشتین ؟
یه مقدار .
- از ابتدای ازدواجتون شاهرود بودین ؟
حدود یک سال شبدری بودیم . تو گنبد تو شرکت نفت برام یه کار پیدا شد . رفتم اونجا و چهارده پانزده سال هم اونجا بودیم .
- وضعیت معیشتی تون چطور بود ؟
بد نبود . الان هم این زندگی برای کار کردن همون موقع هاست- پدرجان با توجه به اینکه شما تا ششم قدیم سواد دارید . اون موقع نسبت به خیلی ها که بی سواد بودین ، شما سواد داشتین . ازاوضاع اون موقع برامون بفرمایید .
با توجه به اینکه اون موقع خیلی فقر فرهنگی و بهداشتی بود من پسر ارشد خانواده بودم و پدرم هم کارگر بود . وقتی یه مقدار بزرگتر شدم هم برای خودم کار میکردم وهم کمک خرج خانواده بودم . به همین خاطر زیاد نتونستم درس بخونم .
- پس قصد ادامه تحصیل داشتین ؟
بله ، ولی شرایط نداشتم . من حتی برای خرج تحصیلم هم شب ها میرفتم کارگری میکردم . اون موقع قطار تا شاهرود بیشتر نبود . من میرفتم سرکاروبا همون پول کمی که میگرفتم ، دفتر وقلم می خریدم .
- پدرجان اون زمان رسم بود که تا مدتی بعد ازازدواج عروس و داماد با خانواده ی شوهر زندگی میکردند ، شما هم همین طور بودین ؟
سه چهار ماه با اونها زندگی کردیم و بعد مستقل شدیم .
- زمانی که رفتین گنبد ، مستاجر بودین ؟
بله ، چهار سال مستاجر بودیم . بعد هم زمین خریدیم و شاختیم . دوباره اون و فروختیم و اومدیم شاهرود خونه خریدیم .
- شهید گنبد به دنیا اومد ؟
نه ، شاهرود متولد شد .
- چند سال گنبد بودین ؟
چهارده سال .
- حسن چند سال بعد از تشکیل زندگی تون به دنیا اومد ؟
سه سال . ما گنبد بودیم و خانمم اومد شاهرود و بچه ها به دنیا اومدند .
- تمام پانزده سالی که گنبد بودین ، بنایی میکردین ؟
بله ، چند سال همون کارشرکت نفت بود . بقیه اش دیگه کار بنایی شخصی میکردیم .
- خاطره ای ازگنبد دارید ؟ چه شرایطی اون جا حاکم بود ؟
ماقبل ازانقلاب اومدیم شاهرود . اون موقع پسرهام سوم و چهارم ابتدایی بودند که اومدیم شاهرود و کم کم بزرگ شدند . پسر بزرگم دیپلم گرفته بود و حسن هم دیپلم ردی بود . بعد رفتند مرکز گسترش ، چون به دیپلمه ها زمین می دادند . بعد هم که جنگ شد . البته قبل از جنگ هم میرفتند ، مسجد و پایگاه و...
- مرکز گسترش کجا بود و توش چه کارهایی انجام می دادند ؟
زراعت کاری میکردند .- زیر نظر کجا بود ؟
فرمانداری .
- وقتی از گنبد اومدین ، هنوز انقلاب نشده بود درسته ؟
بله .
- وقتی انقلاب شد . شما و حسن وپسربزرگتون چه نقشی داشتین ؟
وقتی انقلاب شد و همه جا شلوغ شد ؛ من و دوتا پسرهام رفتیم گنبد . البته رفتیم مینودشت چون اون موقع گنبد محاصره بود . چند روز موندیم و برگشتیم اومدیم . حسن اون موقع سرباز بود ، البته قبل از جنگ سرباز شده بود . امام خمینی (ره) دستور داده بود که سرباز ها فرار کنند وحسن هم فرار کرده بود .
- حسن کجا سرباز بود ؟
از شاهرود تقسیم شدند و رفتند نوده و ازاون جا هم رفتند طیبات . از همون جا فرار کرد ووقتی انقلاب پیروز شد ، دوباره رفتند و سربازیش و تموم کرد .
- کجا رفت خدمت کرد ؟
دوباره رفت طیبات .
- مدرسه ی ابتدایی وراهنمایی اش و کجا خوند ؟
تو همین شبدری بود .
- کم کم که زمینه های انقلاب فراهم شد ومردم میومدن تو کوچه و خیابون وشعار میدادند ، حسن از کی الگو میگرفت ؟
با چند تا ازدوستاش میرفت . از این مسجد امام حسین بالاتر یه مسجد بود به اسم کل صفر و پایگاه شون همونجا بود . مسجد امام حسین هنوز درست نشده بود . مسجد کل صفر بیشتربه خیابون خورده و الان کوچیکه .
- زمانی که میخواست انقلاب بشه ، هنوز پایگاه شکل نرفته بود و بچه ها پنهانی فعالیت داشتند . از افرادی که به حسن خط می دادند وبا حسن پای صحبت هاشون میرفت ، نام ببرید ؟
پسرهای آقای ترابی بودند . محمود شاهی و آقای اکبری هم که بعدا شهید شد بودند .
- خاطره ای ازاون دوران ندارید ؟
همین آقای اکبری در قائله ی گنبد شهید شد .
- نحوه ی شهادتش چطور بود ؟
من نمیدونم .- زمانی که خودتون رفتین قائله ی گنبد و درمینودشت مستقر شدین ، چیکار میکردین ؟
چریک ها و ترکمن ها با هم یکی شده بودند و ازتهران اومدند و سرکوبشون کردند .
- شما چکار کردین ؟
من چون تو سربازی یاد گرفته بودم ، خمپاره و این ها میزدم .
- حسن چکار میکرد ؟
نیروی معمولی بود .
- مجروح نشدین ؟
نه .
- اتفاق خاصی برای کسی نیافتاد ؟
نه ، ولی مردم عادی هم خیلی شهید شدند . زخمی شدند ولی ما جاهامون جدا بود .
- چند روز طول کشید ؟
بیست روز .
- جزشهید اکبری کس دیگری هم یادتون هست ؟
نه ، البته دو نفر دیگه هم بودند ولی یادم نیست .
- زمانی که انقلاب شد ، شما تظاهرات هم میرفتین و فعال بودین ؟
بله .
- برامون ازاون روزها بفرمایید . برای کسی هم اتفاقی افتاد ؟
من و دو تا ازپسرهای دیگه ام بودیم . یکی از پسرهام هم مجروح جنگ هست .
شاهد زخمی شدن هم بودیم . شهید بیاری رو دربسطام شهید کردند .
- خود شما هم بودین ؟
من ، نه ولی شاید پسرهام بودند .
- شهید احسان فر چطور ؟
نه ، نمیدونم .
- تو جریان آتش زدن سینما بودین ؟
اونجا هم نبودیم .- خودتون خاطره ای ازانقلاب ندارید ؟
با مردم میرفتیم دیگه ، حسن هم با جوان ها میرفت . فامیل هامون تو شهربانی بودند و میگفتند ، نیایین و شرکت نکنید . اما ما میرفتیم بچه ها هم کار خودشون و انجام میدادند . یه فامیلمون تو ساواک بود .
- پدر جان کم کم انقلاب شد و همه چیز تو کشور اون ابندا بهم ریخته بود . تو اداره ها هم هرج ومرج شده بود . خیلی از مردم و جوان ها اومدند نگهبانی دادند . خود شما چطور ؟
من هم میرفتم نگهبانی .
- روستاها نمیرفتین ؟
نه ، همین اطراف بودیم .
- وقتی جنگ شد ، اول قائله ی گنبد بود و بعد هم غرب و جنوب . اولین بار شهید کجا رفت ؟
بی پاسخ .
- وقتی به دستور امام (ره) از سربازی فرار کرد ، کسی دنبالش نیومد ؟
نه ، دیگه .
- برای ادامه ی خدمت نرفت جنوب ؟
چرا رفت برای تکمیل شدن خدمتش رفت .
- یادتون هست کجا مستقر شده بود ؟
طیبات بود .
- اونجا چیکار میکرد ؟
اونجا لب مرز نگهبانی می داد .
- چقدر طول کشید ؟
حدود چهار ماه نوده بود .و بقیه اش هم طیبات بود .
- وقتی خدمتش تموم شد و برگشت ، نگفت اونجا چه خبر بوده ؟
نه ، حرفی نزد .
- مجروح نشده بود ؟
نه .
- اولین بار بصورت نیروی سپاهی رفت یا بسیجی بود که رفت جبهه ؟
دیگه حسن از همه ی بچه هام بیشتر رفت جبهه .- جزء نیروهای جهادی نشده بود ؟
تو همون مرکز گسترش بود .
- کارش چی بود ؟
فرمانده دسته بود ، چون خدمت کرده بود ووارد بود وقتی هم شهید شد فرمانده بود .
- اززمانی که جبهه میرفت ، خاطره ای ندارید ؟
اینکه مادرش همیشه بهش میگفت ، بیا ازدواج کن .
میگفت ، تا جنگ تموم نشه من زن نمیگیرم .
- رفتارش با شما چطور بود ؟
خیلی مهربون بود و دلسوز و مهربا و شجاع بود . بازوهای محکمی داشت و قوی بود .
- دیگه جبهه نرفتین ؟
نه ، به شرکار خودمون مونده بودیم .
- کمک های مردمی که برای نیروهای جبهه جمع می کردند ، شما هم کمک کردین ؟
بله ، تا جایی که درتوانمون بود .
- موقع بسته بندی و جمع آوری آجیل برای مدرسه قلعه نبودین ؟
چرا ، میرفتم .
- تو این مدتی که حسن رفت وآمد می کرد ، مجروح نشده بود ؟
چرا ، مجروح شده بود .
- برامون تعریف کنید ؟
مجروح شده بود ولی به ما نگفته بود . تو همین حال آپاندیس هم گرفته بود و عمل کرده بود . هنوز شکمش خوب نشده بود که دوباره رفت و شهید شد .
- همین دفعه به شهادت رسید ؟
بله .
- به ما گفتند ، تیپ علی ابن ابی طالب بوده درسته ؟
تیپ محمد رسول الله هم بود . گردان کربلا هم بود .
- میتونی برامون از لحظه ی شهید شدنش بگین ؟
پسرم بهتر میدونه ، چون اونجا هم با هم بودند .- خاطره ی دیگری ندارید ؟
نه ، اینکه فقط خیلی تو دل برو بود .
- شهید رو مدت ها بعد توی تفحص پیدا کردند . میتونی بگی تو این مدت خوابش هم دیدین ؟
بله ، سیزده سال بعد آوردنش . هروقت هم خوابش و دیدم میگفت ، خیالت راحت باشه ، من جام خوبه تو نگران نباش .
- به عنوان پدر شهید از مردم ودولت هیچ درخواستی ندارید ؟
ازدولت که درخواستی ندارم . فقط اینکه مردم انقدر به ما سرکوفت نزنند و با احترام رفتار کنند .
- متشکرم پدرجان ، انشاالله خدابهتون عمر باعزت بده .
خواهش میکنم ، خسته نباشید .