مادرم همیشه منتظر بود می گفت : احمد اومده پشت درو من نبودم ناراحت میشه !
مصاحبه نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهیداحمد میرحاج
در خدمت خانواده شهید بزرگوار احمد میرحاج هستیم .
- سلام علیکم .
علیک سلام .
- خودتون رومعرفی کنید و نسبتتون رو با شهید بفرمایید ؟
من غلامحسن میرحاج هستم ، برادر شهید احمد میرحاج .
- آقای میرحاج ما از استان سمنان آمدیم . تا خاطرات شما رو ازابتدای طفولیت تا روزی که به شهادت رسید بشنویم ویه سری سوال بپرسیم . این ها قراره در تاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه . خدا مادر شهید رو رحمت کنه . پدر شهید هم به علت کهولت سن نتونستند جواب کاملی بدن . پس لطفا شما به ما کمک کنید . با توجه به اینکه برادر شهید هستین ورزمنده هم بودین . شهید چه جور خصوصیات اخلاقی داشت ؟ شما خاطره ای ازدوران طفولیت شهید دارید ؟
شهید احمد میرحاج در سال 1342 متولد شد . تقریبا شانزده ماه تفاوت سنی داریم . از کودکی با هم بودیم . ایشون خیلی مذهبی بود واهل مسجد بود . ما تو یه مدرسه درس خواندیم وهمبازی بودیم . با توجه به اینکه در یک خانواده مذهبی بودیم . آموزه های مذهبی رو از خانواده مادرم به طور کامل یاد گرفته بودیم . کاملااهل مسجد ومسائل مذهبی بودیم .
- تو خانواده مادری تون روحانی هم داشتین ؟
بله ، پدر بزرگ و پدرپدربزرگم شیخ بودند . نام احمد هم به خاطر ایشون گذاشتن . درمحله ی فیروزکوه روحانی بودند . پدر بزرگ مادری من هم از طریق چشم عاجز بودند ولی از نظر عبادت فوق العاده قوی بودند . مسجد رو ترک نمیکردند ، حاج آقا سیادتی که برای عموم سمنان معروف هستند . شوهرخاله ی بنده هم هستند . و به همین خاطر خانواده ی مذهبی بودیم .
- خانواده ی پدری تون هم همین طور مذهبی بودند ؟
بله ، حتما همین طوربود . پدر بزرگ پدری من هم اهل مسجد بود . خوشبختانه تا زمان ابتدایی و راهنمایی ما ، مغازه های حاج آقا خیلی به مسجد نزدیک بود . همیشه سروقت میرفت نماز وما هم همراه مادرم با ایشون می رفتیم .برادرشهیدم هم مکبر بود . ایشون عضوء بسیج مسجد عابدینیه بود . خیلی هم خدمت می کرد . تا زمان شهادت هم عضوء بسیج بود .
- منطقه ای که توش زندگی می کردین ، اسمش عابدینیه بود ؟
نه ، اون منطقه عابدینیه حاج آقا مغازه داشت . ما درنوابیه سمنان بودیم که الان اطراف میدان مشاهیر میشه . دقیقا تو اون نقطه مسجد جوادالائمه قرار داره .
- وضعیت مالی تون چطور بود ، امکانات کافی داشتین ؟
با توجه اینکه حاج آقا کاسب محل بود ، مشکل مالی نداشتیم .
- شهید تا زیر دیپلم درس خوانده بود . به درس خواندن علاقه داشت یا دنبال یه حرفه ی خاصی بود ؟
عرض کنم ، ایشون دبیرستان وبه پایان رسوند . بعد ازاینکه انقلاب شد خیلی دوست داشت ، مکانیکی رو ادامه بده . رفته بود برق ماشین و باتری سازی رو پیش عباس کمالی یاد گرفته بود . وسایل همه چیز رو فراهم می کرد ووقتی جنگ شروع شد ، تمایل پیدا کرد که جذب سپاه بشه و یه مدت هم در بسیج بود . وقتی جذب سپاه شد ، در واحد ترابری مشغول به کار شد . یعنی تو همون واحد هایی که مربوط به تعمیرات ومکانیکی بود ، مشغول شد . وقتی هم جبهه رفت تو همون واحد ترابری بود .
- مدت حضورشهید در جبهه پنج ماه وهفده روز بود ، شهید چند بار رفت جبهه ؟
رفت وآمد میکرد . با توجه به اینکه مسئولیت تیپ و قبول کرده بود رفت وآمد هم میکرد . یک بار هم از ناحیه ی پا زخمی شده واین مرحله ی دوم وسوم و چهارم بود . مدت طولانی هم میومدند و سری آخر هم در عملیات محرم در حین کمک رسانی به رزمنده ها بود . این جوری که همکارانش تعریف کردند ، گفتند شبی بوده که عملیات خیلی سنگین بوده . برای حمل مهمات با یک تویوتا عازم اونجا میشن . مهمات وتخلیه میکنند و فردا صبح در حین برگشت پاتک دشمن دچارمیشن . با چند نفر دیگه که همراه شون بودند مورد حمله ی توپ قرار میگیرند و دریک گودال میافتند و شهید می شن . در مرحله ی عین خوش هم این اتفاق میافته .
شهید میشن . درمرحله ی عین خوش هم این اتفاق میافته .
- آخرین بار که ایشون رفتند در لشکر 17 علی ابن ابی طالب بودند . در منطقه ی عین خوش ، ابتدا از ناحیه ی پا مجروح شدند . گفته بودند ، ایشون نیروی موتوری بود . دراین مورد توضیح بدین ؟
اون زمان هرکس که در ترابری مشغول بود ، بهش می گفتند ، موتوری .
- وقتی این اتفاق براشون میافته ؛ ابتدا مجروح میشه وبعد شهید ؟
شش ، هفت نفر شهید بودند . توپ دقیقا در گودال منفجرمیشه و همه شهید می شن .
- اسم اون افراد خاطرتون نیست ؟
از بچه های سرخه بودند . آقای ادهم و آقای احسانی ، بقیه شو یادم نیست .
- بعد از اینکه خبر شهادتش رو دادند . مطمئنا از دور ونزدیک برای دیدن شما اومدند . با توجه به اینکه شهید چندین بار رفتن و اومدند و هیچ کس خاطره ای تعریف نکرد ؟
فقط اینکه فعال بوده و خیلی هم تحت اطاعت اونها بود . همون شبی هم که حرکت کرده بودند به طرف جبهه ایشون نرفته بود . فردا صبح میره و درخواست مهمات می کنه . ایشون داوطلبانه میگه من خودم می برم . خیلی هم شوخ طبع بود و رابطه ی خوبی باهاشون داشت . کلا وقتش وبا رفقای بسیجی و فعالیت بسیجی میگذروند .
- آقای میرحاج ، با توجه به اینکه شهید استحکام سپاه شد . هیچ وقت خانواده اقدامی برای خواستگاری رفتن نکرد ؟
نه ، با توجه به اینکه سن کمی داشت و خانواده اقدام نکرد . راهی که ایشون انتخاب کرده بود مشخص نبود ، کجاها استقرار داره .
- از خودتون بفرمایید . زمانی که احمد جبهه بود ، شما هم رزمنده بودین . پیش میومد که در منطقه ای با هم باشین ؟
نه ، با هم نبودیم . من درسردشت و پیرامون شهر بودم . ایشون درجنوب بود . من از نیروهای بسیجی بودم ووقتی ایشون به شهادت رسید (ناتمام)
وعموی من شش ماه زودتر از احمد شهید شد . عموی من درفتح خرمشهر شهید شد . وقتی عموی من شهید شد من در غرب بودم و سرباز بودم . وقتی ایشون شهید شد ، پدرم درخواست کردند که من برم سمنان . اونها هم موافقت کردند و من درژاندارمری سمنان شروع به خدمت کردم . سه چهار ماه ازش گذشت که اخوی من شهید شد .
- می تونید از اون روزها بگین ؟ آیا چشم انتظاراومدن پیکر شهید شدین ؟
نه ، خبر شهادتش وکه دادند ، با توجه به اینکه من تو بسیج بودم زودتر خبردارشدم . از طریق بستگان به مادرو پدرم اطلاع دادند . بعد ازسه چهار روز پیکر ایشون و آوردند .
- آیا شهید برای شما پیغام یا وصیت نامه گذاشته بود . مثلا سفارش کنه که جزع وفزع نکنید ؟
بله ، حتما سفارش کرده بود . هربار هم که می رفت به مادرم خیلی سفارش میکرد و چون قبل ازایشون از بستگان ما هم شهید شدن بودند و عموم هم شهید شده بود ، برای مادرم تحملش راحت تر بود . خواسته ی برادرم هم این بود که شهید بشه وراه عموش و انتخاب کنه . درنامه وتلفن هاش هم همیشه میگفت . حتی یه بار درغالب نامه به من گفت ، راه عموم وادامه بدین ونگذارید که اسلحه اش روی زمین بمونه .
- از عموتون بفرمایید . ایشون با شما چقدر تفاوت سنی داشت ؟
عموم متولد 1327 بود ومن 1341 بودم .
- ایشون زمانی که جبهه رفتند ، متاهل بودند ؟
بله ، دو تادختر ویه پسر داشت .
- مسئولیت ایشون چی بود ؟
آرپیچی زن بود .- پس با توجه به زمینه های مذهبی که در وجودتون بود ، عموتون الگوی شما بود ؟
بله .
- نحوه شهادت ایشون چطور بود ؟
در فتح خرمشهر بود و آرپیچی زن هم بود . با گلوله ی مستقیم که به سرش خورده بود شهید شد .
- ایشون روکجا دفن کردین ؟
تو سمنان درامامزاده یحیی بود .
- خودشهید هم همین جا دفن کردین ؟
عمو در داخل حیاط امامزاده هستند و شهید درداخل امامزاده .
- شهید در مراسم عمو شرکت کرد ؟
بله ، ولی من سرباز بودم و یک روز بعد رسیدم .
- وقتی برگشتین شهید خیلی بی تابی می کرد ؟
بله ، خیلی زیاد . دائما هم به بچه هاش دلداری می داد و میگفت ، من میرم و راه عمو رو ادامه میدم .
- خاطره ای ازشهید یادتون نیومد ؟
بی پاسخ .
- حاج آقا سیادت که نام بردین و ما شنیده بودم که یکی از افرادی بوده که بقیه رو راهنمایی وروشن می کرده . برای جریانات انقلاب ، پدر بزرگ شما هم که روحانی بود . میتونید بگین چه کسی برای اولین بار شما رو روشن کرد ؟
یکی از مشوق های اصلی ما خود عموی شهیدم بود . ایشون کارمند اداره برق هم بود . (شهید غلام علی میرحاج هم بود )
ایشون یه موتور سیکلت داشت که یه نفر جلو مینشست و یه نفر هم عقب . همه ی جاهایی که مربوط به فعالیت انقلابی بود ، ما رو می برد . یادم میاد یه بار در مسجد جهادیه سمنان سخنرانی بود . ایشون مسئولیت پخش اعلامیه ها رو داشت . به صورت مخفیانه پخش میکرد و می رفت پای کنتور می ایستاد و برق وقطع می کرد . تاریکی مطلق میشد و ما که کم سن تر بودیم ، اعلامیه ها رو میگرفتیم و درتاریکی پخش می کردیم . ( از بالکن اعلامیه ها رو می ریختیم )
- اسم مسجد همون جهادیه هست ؟
بله ، مسجد بزرگ جهادیه . در جاهایی که تظاهرات بود حتما شرکت داشت . در میدان امام (ره) یه بانک صادرات هم بود . تظاهرات شد و پلیس ها اومده بودند و گاز اشک آور هم انداخته بودند . ما هم همراه عموم رفته بودیم و ایشون ناراحت شده بود که چرا گاز اشک آور انداختند . یه آجر گرفت و پرتاب کرد سمت ماشین پلیس و شیشه ی جلوی اون وشکست . چند روز هم مورد تعقیب قرار گرفت .پلیس ها به صورت مخفی میومدن جلوی مغازه ی پدرم و حتی اداره ی ایشون . برادرم چهارروز مخفی بود و ما هم نمیدونستیم کجا هست . بعد ازانقلاب هم در بسیج میدان امام (ره) در مسجد مجمع حضرت ابوالفضل فعالیت می کرد . از بسیجی های فعال بود وآموزش آرپیچی هم دیده بود .
- زمان انقلاب شما وشهید چهارده ، پانزده ساله بودین . هیچ وقت شما وشهید شاهد تیرخوردن کسی بودین ؟
نه ، فقط یادم میاد که میدان سی سر سمنان تیراندازی شد . شهید بهروزی که پدرش هم اون جا نانوایی داشته شهید میشه . دو نفر هم از مهدیشهر در چهار راه شهربانی سمنان شهید شده بود .
- شما اونجا نبودین ؟
نه ، من خبر نداشتم .
- خود شهید هم اتفاقی براش افتاد ؟
نه ، ولی باباتوم و گاز اشک آور واین ها برخورد می کردند .
- شما هم در پایگاه مجمع حضرت ابوالفضل فعالیت می کردین ، یا پایگاه تون جدا بود ؟
ما جدا بودیم ، چون سن ما کمتر بود . ایشون در اونجا با رفقای قدیمی خودش که در سمنان و تهران بود فعالیت می کرد . اخوی من درمسجد عابدینه بود و من در مسجد جوادالائمه فعلی بودم . اون زمان به مسجد نوابیه معروف بود .
- ابتدای جنگ هنوز هم نیروها سازماندهی نشده بود . همه دست به دست هم دادند برای جمع آوری کمک های مردمی برای پشت جبهه ، شماچکار می کردین ؟
ما خودمون فعالیت داشتیم . کمک های مردمی و جمع آوری می کردیم و حتی کمک مردمی هم می کردیم . اون زمان نفت کم بود و ما بشکه های نفت ودرروی گاری می گذاشتیم و در محل پخش می کردیم . کمک های بعدی هم پخش خوار وبار و برنج واین ها بود . لوازم غذایی و خانگی هم کوپنی پخش می کردیم .
- در قبالش پول هم دریافت می کردین ؟
نه ، اصلا .
- وقتی جنگ شروع شد ، ابتدا قائله ی گنبد بود وبعدش غرب وجنوب کشور . شما و برادر شهیدتون و عموش شهید تون هم نرفتین ؟
نه ، فقط در بسیج حمایت می کردیم . تا بسیج اجازه نمی داد کسی نمیتونست خودمختار تصیم بگیره .
- آموزش اسلحه شناسی رو همین جا در پایگاه ها می دیدن ؟
بله .
- اگر خاطره ای دارید ، بفرمایید ؟
عموی شهیدم یکی از مبلغین قبل ازانقلاب هم بود . یه روز قاب عکس از امام (ره) آورد و تو مغازه ی برادرم (میدان مشاهیر )
نصب کرد . گفت ، هیچ کس حق نداره به این دست بزنه .
میدان مشاهیر و باغ فردوس و این ها مکان هایی بود که نیروهای شهربانی سکونت داشتند . بعد ازظهرش حاجی زنگ زد و گفت ، بیا این عکس رو بردار . چند نفر زنگ زدند وبه ما اخطار دادند .
گفتم ، کاری باهات ندارند . با عموم تماس گرفتم و جریان رو گفتم . ایشون گفت ، من خودم جوابشون و میدم . کسی حق نداره به اون عکس دست بزنه . تازمانی که مغازه ی حاجی اونجا بود کسی دست بهش نزد .
- خود شهید هم این اندازه جسارت داشت ؟
ما کم سن تر بودیم . خیلی فعالیت نمیکردیم ولی جسارت داشتیم . با مادرم وعموم میرفتیم و شبانه اعلامیه میچسباندیم . با اسپری هم مینوشتیم واصلا به عقلمون نمیرسیدکه ساواک ممکنه دستگیرمون کنه .
- از خصوصیات رفتاری مادرتون بفرمایید . قطعا ایشون زن صبوری بودند که همه ی فرزندانشون درجبهه وجنگ بودند ؟
مادرم خیلی صبوربود . با وجود اینکه خیلی از مصیبت های روزگار رو پشت سرگذاشته بود . شهادت اخوی من تاثیری در روحیه ی ایشون نداشت . حتی به ما هم دلداری می داد که صبور باشیم .
- شهید ابتدای جنگ در سال 61 به شهادت رسید . هنوز تا پایان جنگ سالهامونده بود . مادر برای دلداری دادن به بقیه ی مادر شهداء هم میرفت ؟
بله ، تو محله خودمون هم چند تا شهید داشتیم . مادرم حتما تو مراسمشون شرکت می کرد و تا چند ماه هم بعد ازشهادتشون به خانواده شون سرکشی می کرد .
- مادرتون خواب شهید هم میدید ؟
خیلی زیاد خوابش رو میدید . مثلا میگفت ، احمد این کار وکرد و اون کار وکرد . میگفت ، باید برم احمد اومده پشت درو من نبودم ناراحت میشه .
- مادر قطعا آیه ای که گفته ، شهداء زنده اند و نزد ما روزی میخوردند رو درک کرده بود ؟
بله . همه ی خانواده درک کردیم . وقتی عکس برادرم رو میبینیم ، انگار زنده هست و روبه رومون نشسته .
- خودتون خواب شهید رو ندیدین ؟
من یکی دوبار خوابش ودیدم . معجزاتی ازایشون میبینم وهربار سرخاکش میرم آروم میشم .- مادر شهید کی از دنیا رفت ؟
سال 86 فوت کرد .
- ایشون بیمار بودند ؟
بله .
- اقای میرحاج اگر خاطره ای دارید بفرمایید . اگر نه من درمورد پدر شهید بپرسم ؟
بفرمایید .
- وقتی برادرتون میخواست بره جبهه پدر مخالفت نمی کرد ؟
نه ، خیلی با این امور کاری نداشتند . اگر دوروز هم نمیامدیم مطمئن بود که جای درستی هستیم . وقتی ه مغازه بود هردو سه ساعت یکبار از خونه سرکشی می کرد . خیلی اصرار داشت که با جوان ها ودیگران درگیر نباشیم و همواره انقلابی باشیم .
- بعد ازشهادت احمد ، پدر شهید صبوربود ؟
بله ، ایشون هنوز هم صبور هستند . خیلی از مصیبت ها رو تحمل می کنه . اخوی دوم ایشون و خیلی از بستگان نزدیکش در جوانی از دنیا رفتند . ولی هنوز هم صبور هستند . شهادت برادر و عموی من خیلی ایشون و محکم تر کرد .
- به عنوان برادر شهید و اینکه خودتون هم رزمنده بودین ، هیچ خواسته و سفارشی به مردم ودولت ندارید ؟
اینکه پیرو خط رهبری باشند . و رهبر رو تنها نگذارند . مملکت ما مملکت امام زمان (عج) هست . دعاکنیم ایشون زودتر ظهور کنند . این نا به سامانی هایی که درکشورهای دیگه هست تموم بشه و ملت ها به آسایش برسند .
- شهید وصیت نامه هم داشتند ؟
بله .
- چه سفارشی کرده بودند ؟
اینکه رهبری رو تنها نگذاریم و ازایشون تقلید کنیم . جنگ و جبهه رو تنها نگذاریم تا پیروز بشیم . به احکام و نماز و قوانین اسلامی هم پایبند باشیم .