خاطرات زیبایی از سردار شهید والامقام ابوالفضل مهرابی
دريايي از خون رو به روي بچهها موج ميزد. براي رفتن به جزيره مجنون راه زميني وجود نداشت. هاوركرافت[1] شهدا و مجروحين را تخليه ميکرد و نيروهاي تازه نفس را به جزاير ميرساند. شهيد مهرابي به مقر فرماندهي که آن موقع آقاي شمخاني اداره ميکرد،[2] رفت تا هم تجهيزات تهيه کند و هم از منطقه آگاهي پيدا کند. آقاي شمخاني آب پاکي روي دست مهرابي ريخت و گفت:«بايد با دست خالي بجنگيد و بدانيد نيروهاي شما در جزيره شهيد ميشن!».
بالاخره يک تويوتا مهمات جنگي بيشتر نبود. آن را گرفت. با هاورگرافت از لابهلاي نيزارها ميرفتيم. هرقدر به جزيره نزديک ميشديم، اميدمان از بازگشت کمتر ميشد. مهرابي به يکي از دوستان گفته بود:«بال بگشاييد اينجا کربلاست! بوي خون شهدا رو احساس ميکنم. اينجا قتلگاه بچههاست!».
علیاصغر هراتی
شرایط در عمليات خيبر، خيلي حساس بود. اطراف خط را آب گرفته بود. باران خمپاره و گلوله روی جاده میبارید. منطقه زير آتش موج ميزد. زمينگير شده بوديم. تا کسي سرش را بلند ميکرد، دشمن او را هدف ميگرفت. در اين حالت مهرابي در ميان انبوهي از آتش با موتور اين طرف و آن طرف ميرفت. باعصبانیت به او گفتم:«حاج ابوالفضل! چرا سوار موتور شدي؟ توي ديد دشمني؛ می زننت!».
گفت:« بايد بچهها رو هدايت کنم. وگرنه خط میافته دست دشمن.».
حسین رضایی
دستور امام بود. بايد جزيره مجنون حفظ ميشد. مهرابي به بچههاي گردان گفت:«عزيزان! بايد حسينوار بجنگيم و حسینوار کشته بشيم!».
امکانات ما محدود بود. دشمن فشار سنگيني روی منطقه داشت. منطقه توسط توپخانهي دشمن و نيروي هوايي عراق بمباران ميشد. روحيهي بچهها ضعيف شده بود. در اين ميان حاجابوالفضل شروع به صحبت کرد:«ما حاضريم. به همين خاطر اينجا آمدهايم. امروز صحنه عاشورا و کربلا دوباره تکرار شده. مگه خون ما رنگينتر از خون یاران امام حسينه.».
حاج حبیب خورزانی
توی جاده خندق درجزیره مجنون من وحاجابوالفضل رفتیم دژ پیش بچهها.[3] زيارت عاشورا و دعاي توسل ميخواندند. او گريه ميکرد و امام زمان را صدا ميزد. بعد از دعا به سجده افتاد. صدايش را ميشنيدم ميگفت:«اللهم ارزقنا توفيق زيارة الحسين!».
حاج حبيب خورزانی
حفر سنگرهاي عميق فراهم نميشد. سنگرها رو باز بود. اکثر گلولهها داخل آب فرود ميآمد. لغزندگي جاده، حمل مجروحين و تجهيزات را با مشکل جدي مواجه کرده بود. مهرابي در آن دنياي آتش به سنگرها سرکشي ميکرد و تذکر ميداد که سرتان را از سنگر بيرون نياوريد. در اينحال به خودم جرأت دادم و سرم را از سنگر بيرون آوردم تا ببينم اطراف چه ميگذرد. مهرابي را ديدم که با دلي کاملاً آرام نشسته و صورت مجروح يکي از بسيجيها را ميشويد. او در آن شرايط کلاه آهني هم بر سر نداشت ولي ارادهاش آهنين بود. ديدن فرمانده، با آن حالت قلبم را آرام کرد.
علیاصغر هراتی
دهها فروند هواپيماي دشمن به شدت جزيرهي مجنون را بمباران ميکردند. سلاحهاي سبک و نيمه سنگين دشمن هم از زمين خط را زير باران گلوله گرفته بود. شهيد مهرابي را توي اين وضع ميديدم که با يک آرامش خاصي همراه با سرعت فوقالعاده در خط مقدم نسبت به مقابله با دشمن تصميمگيري ميکرد و نيروها را به سنگرهاي مناسب هدايت ميکرد. جزيره از شدت آتش دشمن مثل گهواره ميلرزيد. شعلههاي آتش تا سه چهار متر از زمين بالا ميرفت ولي مهرابي مثل شير بود و اصلاً ترس و وحشتي نداشت.
حجتالاسلام حسن ملک محمدی
[1] - وسيلهايست شبيه قايق كه هم در خشكي و هم در آب قابل استفاده است. معمولاً براي جابجايي نيرو و امكانات در جاهايي كه امكان تردد خودرو نباشد مورد استفاده قرار ميگيرد.
[2] - دريابان علي شمخاني
[3] - جاده خندق با خاك دستي در آب احداث شده بود. دژ به انتهاي اين جاده ميگفتند كه تا عراقيها حدود شصت متر فاصله داشت. در انتهاي جاده توي خاكها كانال كنده و روي آنرا پوشانده بودند، مثل سنگر.