نوید شاهد - شهید "شیرمحمد رستمیان" به جرم مهربانی و صبوری دچار دردی بود که خواب و نشاط نوجوانی را از او ربوده‌بود. درد او رنج مردم روستایش بود. سردی خانه همسایه‌ای که نفت نداشت تا اجاق خانه‌اش روشن بماند. پیرمرد بیماری که چشم به در دوخته بود تا شیرمحمد برایش دوا ببرد. نویدشاهد سمنان شما را به مطالعه زندگی این معلم شهید دعوت می‌کند.

ی


امانتی خدایی

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ چهار سال از زندگی مشترک گل‌محمد و فاطمه می‌گذشت. گل‌محمد در شرکت زغال‌سنگ به کار شرافتمندانه کارگری مشغول بود. روزهایی که فاطمه خانم به تنهایی بار مشکلات زندگی را به دوش می‌کشید، گل‌محمد نیز در سیاهی و تاریکی معدن، رنج دوری و تنهایی فاطمه را می‌فهمید و به یادش بود.

گل‌محمد از خداوند رحیم پسری را می‌خواست تا در تمام لحظه‌های سخت مرهمی باشد بر زخم‌های تنهایی فاطمه و آرامشی برای خودش. چهاردهم شهریورماه ۱۳۴۰ گل‌محمد در حالی که هنوز گرد و غبار سیاه معدن را از چهره‌اش پاک نکرده‌بود، چشمانش به غنچه نوشکفته‌ای افتاد که در آخرین ماه تابستان مهمان خانه‌شان شد. نام او را شیر محمد گذاشتند.

روستای تویه‌دروار محل زندگی گل‌محمد و خانواده‌اش بود. با آمدنش نوید روسپیدی‌اش را نزد پروردگار با خود آورد. آنها که همیشه نگاهشان به آسمان بود شیرمحمد را امانتی خدایی دانستند. تلاش کردند تا رسم امانت‌داری را خوب به جا آورند.

شهیدشیرمحمد رستمیان بردباری و صبوری را از مادر و شجاعت و جوانمردی را از پدرش به خوبی آموخت.

دوران خوش کودکی را در دامن زیبا و سرسبز روستای تویه‌دروار گذراند. هنگامی که دستان لرزان و خسته مادر را لمس می‌کرد، آموخته بود که شیرینی و لذت رزق حلال را با رنج فراوان می‌توان به دست آورد. هر چه بزرگ‌تر می‌شد، سهمش از دنیا رنجی بود که به واسطه روح بلندش نصیبش می‌شد.

دغدغه‌ای از جنس عشق

دوره تحصیل ابتدایی را در روستای تویه و راهنمایی را در روستای مجاور یعنی دروار گذراند. شیرمحمد به جرم مهربانی و صبوری دچار دردی بود که خواب و نشاط نوجوانی را از او ربوده‌بود. درد او رنج مردم روستایش بود. سردی خانه همسایه‌ای که نفت نداشت تا اجاق خانه‌اش روشن بماند. پیرمرد بیماری که چشم به در دوخته بود تا شیرمحمد برایش دوا ببرد. مادری که منتظر بود شیرمحمد در جمع‌آوری محصول کمکش کند. در کنار تمام دردهایی که دچارش بود باید درسش را نیز می‌خواند. بنابراین برای ادامه تحصیل در دبیرستان به دامغان رفت و رشته اقتصاد را در دبیرستان دکتر شریعتی با نمرات عالی به پایان رساند.

مردی از طایفه درد

در آن هنگام ماورای همه رنج‌هایش در جستجوی حقیقتی بود که در سال‌های تاریک و جهالت انسان، زیر انبوه فساد و ظلم مدفون شده‌بود.

ندای مردی از طایفه درد در تاریکی شب حقیقتی را فریاد کرد و جوانانی چون شیر‌محمد با گوش جان پذیرای آن شدند. سایه‌های سنگین ظلم و تردید را از آسمان شهر و روستای‌شان کنار زدند و مردمانشان را با حقیقت مدفون شده آشنا ساختند.

محمد در همان روزها در همنوایی با مردم تشنه حقیقت به روستا می‌رفت و جوانان مشتاق را با خود همراه می‌کرد تا در برافرازی پرچم دین خدا یک صدا شوند. در انجمن اسلامی روستا ثبت نام کرد. همچنین در آزمون دانش‌سرای تربیت معلم شرکت نمود و قبول شد. پس از شکل گیری انقلاب، فعالیت‌های شیرمحمد به شکل گسترده‌ای ادامه داشت. یکی از اعضای فعال انجمن روستای تویه دروار، او بود.

سلاح معنوی

با شروع جنگ تحمیلی شیرمحمد دوره خدمت به نظام مقدس را در ارتش آغاز کرد. دوران آموزشی خود را در شهر بیرجند از توابع خراسان جنوبی گذراند. ادامه دوران سربازی را در اصفهان و از آنجا نیز در عملیات آزادسازی خرمشهر در میدان نبرد حضور یافت. هر روز آتش خشم دشمن این سرزمین شعله‌ورتر می‌شد اما در مقابل محبت عمیق جوانان ایران به اهل بیت (ع) و وطن با سلاح‌هایی از جنس تقوا و وطن‌خواهی به زمین خوردند.

سال شصت و یک او دیگر خود پرتوی از انوار درخشان حقیقت سرخ انقلاب شده و رسالتش رنگ تازه‌ای به خود گرفته‌بود. باید به سراغ کودکانی می‌رفت که نسل جدیدی از طایفه روشنی را می‌ساختند.

پس از گذراندن دوره آموزشی دانش سرای تربیت معلم، قدم در راهی داشت که با هر کلامش شمعی از جنس حقیقت در دل کودکان روشن می‌کرد.

معلمی دلسوز

مهرماه سال ۶۱ روستای دشتبو از توابع شهرستان دامغان - که در پنج کیلومتری تویه قرار داشت - میزبان معلمی جدید بود. شیرمحمد مسافت روستای خود تا دشتبو را هر روز با پای پیاده به عشق دیدن بچه‌های باصفای آنجا طی می‌کرد. دانش‌آموزان نیز برای رسیدن آقامعلم لحظه‌ها را می‌شمردند.

تا دوباره با چهره خندانش آنان را بر خوان گسترده آگاهی بنشاند و جرعه‌ای از چشمه‌سار علم خداوندی بر ذره‌ذره وجودشان لبریز کند.

سه ماه از روزگار درس و مدرسه می‌گذشت؛ اما روح بلندش در کالبدش آرام نداشت و دلش گله‌مند از ماندن بود. اشک‌هایش همراه با نوای نی‌اش در خلوت دشت، زمانی که تنش را برای استراحت به سایه درخت می‌سپرد، مرهم زخم‌های دل دردمندش بود. معلم روستای دشتبو در این سه ماه به دانش‌آموزان خود آموخته‌بود که نشانه‌های ایمان به خدا را در پاکیزگی جسم و نشاط و شادابی روح برای عبادت خداوند، با ورزش می‌توان به دست آورد. او در دی ماه سال ۶۲ به تمام بی‌قراری‌هایش پاسخ گفت و در بسیج روستا برای حضور مجدد در میدان نبرد ثبت نام کرد.

بیست و هشت روز بود که باغ‌های میوه تویه و دشت‌های آرام و جاده خلوت دشتبو دل تنگ نوای نی شیرمحمد شده‌بودند.

جزیره عاشقی

هفدهم اسفندماه سال ۶۲ پس از گذراندن دوازده ماه و بیست و سه روز، خیمه تدارکات گروهان با لبخندهای مسئولش، شیرمحمد کم‌کم وداع می‌کرد و نامش در امتداد نام مجنون‌صفتانی نوشته می‌شد که در جزیره عاشقی گرد هم آمده‌بودند.

چه خوب! محمد نیز خودش را در آن پیدا کرده‌بود. عملیات خیبر و جزیره مجنون امن‌ترین پناهگاه دلتنگی‌ها و دردهای قلب مومن شیرمحمد شد. آرامشی که خداوند وعده‌اش کرده‌بود. او حالا در صف آزموده شدگان پیروز قرار گرفته‌بود. رسالتش را در مقام هدایتگری کامل کرد.

اولین شهید روستای تویه بود. امامزاده میرجبرئیل، میزبان جسم پاک و شمع وجود معلم شهید روستای دشتبو شد.


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان / نشر فاتحان-قائمی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده