روی جاده های رملی - صفحه 2

روی جاده های رملی

برش 33 از کتاب "روی جاده رملی"/ شکار عقاب

محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: عقاب را عقب تر گرفتم و بهش زُل زدم. طلایی بود. دم مستطیلی شکل، بلند، پهن و قهوه ای مایل به خاکستری داشت. تاج برنزی آن از دور به سیاهی میزد. حسین گفت: عقاب طلایی سلطان پرنده هاست، به فال نیک بگیرش عرفان.

بُرش 32 از کتاب "روی جاده رملی"/ حتی گنجشک پَر نمی‌زد

محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده‌های رملی" روایت می‌کند: امشب برای شام دنبال شکار میگردیم. شکم مون کپک زده از بس غذای تکراری ارتش رو خوردیم. امروز حتّی گنجشک هم تو آسمون پر نمیزنه.

برش 27 از کتاب "روی جاده رملی"/ شورتر و تلخ تر از آب دریا

محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: بچه ها چاه کنده بودند. سطل قرمز رنگ را به سمت خودم کشیدم. دست هایم را کاسه کردم و توی آب سطل بردم. یک مشت از آب برداشتم. یک جرعه از را آب نوشیدم. بقیّه ی آب را روی زمین ریختم. حسین گفت: چی شد؟ دهانم را پاک کردم و گفتم: از آب دریا هم تلخ تر و شورتره.

برش 26 از کتاب "روی جاده رملی"/ پس فرمانده کو!

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: صدای گلوله هایی که به تانک می‎خورد، توی تانک موج برمی داشت و چند برابر میشد. چند متری که عقب رفتیم، به فرمانده گفتم: فرمانده می دونید کجا می ریم؟ جوابی نشنیدم. به عقب برگشتم. فرمانده سر جایش نبود. به فشنگ گذار گفتم: پس فرمانده کو؟ در برجک باز را نشانم داد.

برش 25 از کتاب "روی جاده رملی"/ درد و دل با گلوله ها

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: پشت پاسگاه رفتم. فرمانده در قسمتهای رملی، کنار یکی از گلوله هایی که توی رملها افتاده و عمل نکرده، نشسته بود. دستم را روی شانه اش گذاشتم و کنارش نشستم.

برش بیست و چهارم از کتاب "روی جاده رملی"/ عراقیها بهمون تک زدن

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: فرزاد صدایش را صاف کرد و گفت؛ دیشب عراقیها بهمون تک زدن، ولی بچّه ها مردانه جنگیدن. شهدا و زخمی های ژاندارمری، با خودرو به عقب منتقل شدند.

برش بیست و سوم از کتاب "روی جاده رملی"/ تیر اندازی نکن

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: کمی جلوتر که رفتیم عراقی ها ما را دیدند و تیراندازی کردند. بی توجّه به تیراندازی ها به راه خود ادامه دادیم. هر چه جلوتر می رفتیم، شدت تیراندازی ها زیادتر میشد. گلوله های توپ و خمپاره به سمتمان می آمد. یکی از گلوله ها به نزدیکی ما خورد. موج انفجار تانک را تکان داد. حسین طایفه گفت: عرفان! بسّه ... تیراندازی نکن.

برش بیست و یکم کتاب "روی جاده رملی"/ دسته گل

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: مش عباد کنارم ایستاده بود و به سمت نگاهم خم و راست میشد. گفتم: مش عباد بیچاره شدی، فرزاد خیلی سختگیره. اگه بفهمه چه دست گلی به آب دادی، فکر میکنه عمداً خواستی تو کار گروهان خلل ایجاد کنی و نذاری برن منطقه، احتمالاً همین جا محاکمه صحرایی بشی!

برش بیستم کتاب "روی جاده رملی"/ دندان های شکسته

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: چشم هایم را یک باره باز کردم. دندانها را از دست مش عباد گرفتم. نگاه کردم و با خنده گفتم: پس اینا چرا دو تیکه شده؟

برش نوزدهم کتاب "روی جاده رملی"/ عقرب ها

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: دوستم گفت؛ امروز تصمیم گرفتم بعد از درست کردن کولر، برم سراغ لونه های عقرب ها. چشم هایم گرد شد و پرسیدم: مگه میدونی کجان؟ بدون اینکه نگاهم کند، گفت: صبر کن تا هوا خنک شه، عصری می ریم سراغشون.

برش هفدهم کتاب "روی جاده رملی"/ حواست به همه چیز باشه

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: پوتین هایم را پایم کردم. پاهایم را به هم چسباندم. کپه ی گِل خشک شده از کفشم کنده شد و روی زمین ریخت. فرمانده نگاهم نکرد. روی گزارش کار خم شد و گفت: برو، حواست به همه چیز باشه.

برش شانزدهم کتاب "روی جاده رملی"/ ضایعه جبران ناپذیر

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: همه می دانستیم چون سروان فرزاد انقلابی است و فرماندهان رده بالا او را می شناسند، حرفهایش را قبول خواهند کرد. فرزاد در مورد آذری ها گفته بود که اینها از بهترین نیروهای یگان هستند و بیرون رفتن آنها از ارتش ضایعه جبران ناپذیری است.

برش پانزدهم کتاب "روی جاده رملی"/ جذبه من از این بیشتره!

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: مش عباد برایم دست تکان داد و گفت: چه عجب! آقا راه گم کردی؟ اینجا آبادانه، امیدیه نیس. دستم را سایه بان چشمم کردم. چرا رفتی اون بالا؟ بیا پایین ببینمت سیاه سوخته. دست تکان داد و مجسمه ی شاه را نشانم داد. جذبه ی من از این بیشتره!

برش چهاردهم کتاب "روی جاده رملی"/ نبودی که ببینی

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: نبودی که ببینی در مورد امام چی می گفتند. فرزاد اخم کرد و گفت: با دعوا که چیزی درست نمیشه. باید در عمل نشون بدی امام بر حقه، نه با کتک. دست فرزاد را فشردم. ما نمی تونیم تحمل کنیم بهمون توهین بشه.

برش سیزدهم کتاب "روی جاده رملی"/ نامه فرمانده تیپ

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: نامه را از دست صدیقی قاپیدم. روی میز انداختم و گفتم: هر کاری میخوان، بکنن. کارمند بانک سپه تو خونه های سازمانی ارتش خونه داره، اون وقت من باید وسایلم گوشه خیابون بمونه؟

برش دوازدهم کتاب "روی جاده رملی"/ جنازه ماشین دستت می رسونم!

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: مش عباد سوئیچ ماشین را کف دستم گذاشت و ابروهایش را درهم کشید.لبخند زدم و سوئیچ را در جیبم گذاشتم. به چشم هایم زل زد. اگه یه خط روی ماشین بیافته، خودت میدونی، دیگه بهت ماشین نمیدم! پشت فرمان نشستم و گفتم: خیالت راحت، جنازه ی ماشین رو به دستت می رسونم!

برش یازدهم کتاب "روی جاده رملی"/ پشیمانی

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: پدرم حق داشت، از کاری که انجام داده بودم، پشیمان شدم. با کیومرث و حبیب تماس گرفتم. آنها هم پشیمان شده بودند. دوست داشتند دوباره به هفتگل برگردیم. حبیب گفت: ما مرد روزهای سختیم، هر سختی باشه اون رو به جون میخریم. فکر میکنم اگه برگردیم بهتره.

برش دهم کتاب "روی جاده رملی"/ نفس عمیق

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: غلامحسین توی فکر فرو رفت و کمی مِنّ ومِنّ کرد: بابا از من و علیرضا قول گرفته مثل تو نظامی نشیم، درس بخونیم تا بریم دانشگاه. من بهش قول دادم، ولی نظامی گری رو دوست دارم. نفس عمیق کشید و دستپاچه از جایش بلند شد.

برش نهم کتاب "روی جاده رملی"/ عقبگرد

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: سرم را پایین انداختم و دستم را به کمرم گرفتم. فرمانده کنارم ایستاد و به آسمان نگاه کرد. تنهایی در دلم رخنه کرد و بغضی گلویم را گرفت. دلم برای عطر غذای مادر تنگ شد. نفس عمیق کشیدم و ریه هایم را از هوا پر کردم. فرمانده چوب توی دستش را به گوشه ی کفشش کوبید.

برش هفتم کتاب " روی جاده های رملی "

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: زنگ بعد امتحان جغرافی داشتیم. معلم جغرافیمان خانم عیسی بیگلو که در دبستان "آذر" تبریز هم معلم کلاس سوّم ابتدایی من بود، مرا شاگردی درس خوان می دانست. مطمئن بودم هر طوری شده نمره ام را خواهد داد، ولی دل نگران امتحان بودم و فکرم مشغول بود.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه