روایتی خواندنی از مادر شهید «اصغر محمودی امین آبادی» منتشر شد؛
یک روز بعدازظهر بود. تازه نمازم را تمام کرده بودم که دیدم اصغر، پسرم، که شانزده سال بیشتر نداشت، به خانه آمد. کنارم نشست دستم را بوسید و با مهربانی گفت: مادر، اگر اجازه بدهید، تصمیم گرفته ام به جبهه بروم. به او گفتم: سنت کم است و در جبهه، نمی توانی آن کمک را که آنان می خواهند انجام بدهی.