قسمت نخست خاطرات شهید «حمیدرضا ملایی»
خواهر شهید «حمیدرضا ملایی» نقل میکند: «حمید خندید و گفت: مگه اون دنیا بهم میگن مادرت به بچه شیر میداد، نتونستی بری بجنگی! عیبی نداره؟ نه، ازم میپرسن تو برای دفاع از دینت چه کار کردی؟ رضایتنامهاش امضا شد، آن هم بعد از چند ساعت صحبت کردن و دور مادر چرخیدن و بوسیدن او.»