برای زندگی ام

برای زندگی ام
پیرامون شهید "جلال محمدی"؛

جلال بعد از 5 ماه رضایت پدر را برای اعزام به جبهه گرفت

نوید شاهد – همينجا بمان و به جبهه ها خدمت كن. اما شوق و ذوق جبهه و دفاع و فدا شدن نمي گذاشت. 4تا 5 ماه كار او شده بود راضي كردن پدر. يك ماه بود كه عمويش رفته بود. اما برگشت و مي گفت كه در بازار اهواز كسي در درونم ندا مي داد، برگرد و جلال را با خودت بياور. برادر را راضي كرد و جلال خوشحال از رضايت پدر براي حضور در جبهه.
پیرامون شهید "جلال محمدی"؛

رمضان ماه جلال بود

نوید شاهد - رمضان ماه جلال بود. چند روز قبل تر به پيشواز مي رفت. اما يك كارش عجيب بود و هرگز علتش را نمي گفت، به هنگام افطار مقداري آب ليمو در ظرف مي ريخت و با تكه ناني روزه اش را افطار مي كرد و ده ها بار خدا را شكر مي گفت.
پیرامون شهید "جلال محمدی"؛

شفای جلال با یک جلد قرآن کریم

نوید شاهد - پدر برای درمان جلال و گرفتن دارو رهسپار كرمان شد و برای خوشحال كردنش قرآن را برايش خريد، انگار آن جلد قرآن برايش دنيايی ارزش داشت و كمك كرد تا زودتر بهبود يابد.
برش هایی از خاطرات شهید «جلال محمدی»:

او سن كم، اما روح و قلبي بزرگ داشت

او سن كمي داشت.اما روح و قلبي بزرگ، فقط همينها نبود او بيش تر مرا به سوي خويش مي كشاند، انگار بايد بدانم كه كيست. چه شد كه به اينجا آمدي و چه شد كه انتخاب شدي؟
با مشارکت معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امورایثارگران استان کرمان

چاپ خاطرات نوجوان شهید جلال محمدی در کتاب « برای زندگی ام »

مجموعه خاطرات نوجوان شهید جلال محمدی تحت عنوان " برای زندگی ام " مشارکت معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امورایثارگران استان کرمان منتشر شد.
طراحی و تولید: ایران سامانه