گفتم «بیا از خیر کلاس بگذریم باشد برای هفته بعد تا جا و مکان بهتری را تهیه کنیم»، اما شهید چگینی با لحنی قاطع گفت: «نه، عوض این حرفها، برو جارو و خاکانداز را بیاور»...
شهید حقشناس در وصیتنامهاش آورده است: وحدت را حفظ و از تفرقه پرهیز کنید که بزرگترین عامل خطرناک برای تداوم انقلاب اسلامی، همانا از هم گسیختگی مردم است...
سربازها شروع به پچپچ کردند و وقتی دیدند من حسابی ترسیدهام، گفتند: اینا چیه؟... راستشو بگو!... و من هم حقیقت ماجرا را - که در ظاهر حمل بار و در باطن انتقال و پخش اعلامیهها است – گفتم!...
در حالیکه قطار با سرعت هرچه تمام در حال حرکت بود تلاش کرد تا از برخورد آن با موانعی که معترضین در مسیر حرکت گذاشته بودند جلوگیری کند اما سرعت قطار آنقدر زیاد بود که ناخواسته شهید را پرت کرد و شد آنچه نباید!
حمید به من گفت: عبدلی این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست، اما وقتی ترکش به بازویش اصابت کرد، من هم به شوخی گفتم: دیدی این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست...
شهید نورعلی رشوندهرانکی، پنجم مرداد ۱۳۴۱، در روستای هرانک از توابع شهر قزوین به دنیا آمد و نهم فروردین ۱۳۶۱ در هفتتپه بر اثر اصابت گلوله به شکم شهید شد.
سراسیمه پرسیدم: شهید کیه؟ ولی قبل از اینکه از او جوابی بگیرم، انگار خودش صدایم کرد. به دنبال خواهرزادهام دویدم تا رسیدم به تابوت چوبی که پرویزم آرام در آن خوابیده بود.
محمدرضا پیلهفروش،بیستم تیر ۱۳۴۷، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش حسین و مادرش بتول نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. پاسدار بود و از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.