نزدیک عملیات رمضان بود، سیدمحمد به من گفت: مصطفی بیا یک وصیت نامه بنوبسیم شاید با هم شهید شدیم و من به سیدمحمد گفتم؛ محمد حوصله داری ما که چیزی نداریم...
پشت خاکریزداشتیم تیراندازی می کردیم که یکدفعه دیدم که سنگر رو زدند و سنگر آتش گرفت فکر می کنم که شریعتی همونجا شهید شد به نحوي كه من ديگر حتي پيكر مطهر ايشون رو هم نديدم.