روایتی مادرانه از زندگی شهید «جواد کریمی» را در سالروز شهادتش می خوانید؛
آن زمان مصادف بود با آغاز اعترافی ها و اعتصابهای مردم در سرتاسر ایران . جواد را که به دفتر خواستند آمد جلوی آقای ناظم قامتش را صاف کرد و گفت : من از عکس این آدمها خوشم نمی آید . خوشبختانه ناظم مدرسه مرد مومنی بود . آرام و آهسته به من گفت : مواظب این پسر باش که کار دست شما ندهد . و البته چشم پوشی کرد و من از مدرسه در آمدم .