شهید محمد کریمی نژاد

شهید محمد کریمی نژاد
خاطره ی از شهید محمد کریمی نژاد- راوی همرزم شهید

تفأل به دیوان حافظ در شاخ شمیران/ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

اوایل خیلی کم حرف بود، اما کم کم با هم دوست شدیم. گاهگاهی برایمان از زندگیش می گفت از رنج ها و دربدری ها، از تجربه های شغلی کارگری و چوپانی و ... حالا هم کارمند ساده جهاد سازندگی بود که داوطلبانه به جبهه آمده بود...
خاطره ای از «سیجی شهید محمد کریمی نژاد»از شهدای جهاد سازندگی استان ایلام

نماز شب

یک شب ساعت 3 صدای پایی مرا از خواب بیدار کرد صدایی که آهسته و پاورچین پاورچین قدم بر می داشت یک لحظه ترسیدم و با خودم گفتم نکند عراقی ها تا نزدیکی سنگر آمده باشند . چشم هایم را مالیدم و با احتیاط اسلحه را برداشتم دیدم سیاهی وارد سنگر شد از ترس به نفس نفس افتادم اسلحه نداشت زیر نور کمرنگ مهتاب یک لحظه شناختمش محمد بود سریع خودم را به خواب زدم دیدم آستین هایش را پایین کشید و به نماز ایستاده از خودم خجالت کشیدم سرم را یواشکی زیر پتو کردم و آهسته شروع کردم به گریستن...
روز شمار شهادت

مروری بر زندگینامه شهید محمد کریمی نژاد

نگاهی کوتاه بر زندگینامه شهید محمد کریمی نژاد
طراحی و تولید: ایران سامانه