همرزم شهید - صفحه 5

همرزم شهید

عشق به اهل بیت ( ع ) در صدایش موج می زد

بهمن جمیاری همرزم" شهید شهاب خالصی" روایت می کند: نوایش آشنا بود و نایش گرم و زینت بخش بزم و مجلس عاشقان شهادت. در صدایش آهنگ عشق و علاقه به اهل بیت و شهادت موج می زد.

ز سوگت دیده شده خونبار سردار!

شعر زیبایی برای شهادت این سردار بزرگ منتشر کرده بودند که با «ز هجرت روزمان شد تار سردار/ ز سوگت دیده شد خونبار سردار»، شروع می‌شد، رزمندگان نیز در خطوط نبرد و در پشت جبهه‌ها عزاداری می‌کردند...آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «مهدی زین‌الدین» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

نامه شهید «عبدالهی پور»

همرزم شهید "ولی الله عبدالهی پور" می گوید او همیشه با شجاعت می گفت: ((ملتی که انقلاب کرده و رهبری چون امام خمینی دارد، نه از صدام می ترسد، نه از کارتر و نه از ریگان)). نوید شاهد ایلام در سالگرد این شهید همیشه جاوید یادداشتی از شجاعت وی منتشر می کند.
روایت فرمانده سابق سپاه امام سجاد (ع)استان هرمزگان از سردار دلها "فرمانده لشکر 41 ثارالله"

فرماندهی که نگاهش انسانی بود

سردار رضا ترابی فرمانده سابق سپاه امام سجاد(ع) استان هرمزگان ، از رزمندگان گرانقدر دوران دفاع مقدس و از نیروهای تحت فرماندهی سردار حاج قاسم سلیمانی درباره او اینطور می گوید: همه رزمندگان را به چشم یک انسان والامقام نگاه می کرد و نگاهش با رزمندگان انسانی بود .

شهیدی که دعای همیشگی اش رسیدن به دوستان شهیدش بود

همرزم شهید "رحیم مجیدی" چنین بیان می کند : هميشه يك ساعت مشخصی عبادت مي كرد و قرآن مي خواند وگريه مي كرد. وقتي از او پرسيدم چرا اينقدر گر يه مي كني مي گفت خدا مرا دوست ندارد اگر دوست مي داشت مرا هم مثل ديگران شهيد مي كرد
شهیدان زنده اند؛

شهیدی که پس از سال ها، به خواب همرزمش می آید

نوید شاهد- دکتر علیرضا رشیدی همرزم شهید " غلامعلی رزلانسری" گفت: طی گذشت این سال ها شاید بیش از 50 بار خواب شهید را دیده ام و تعبیر اش را این طور می دانم که شهیدان زنده اند.
زندگینامه شهید/

سردار شهید "یادگار امیدی"

محمدرضا فیض اللهی همرزم شهید "یادگار امیدی"می گوید:ای کاش شجاعت و دلاوری حاج یادگار را از زبان دشمنانش که با او روبه رو می شدند و یا از زبان همرزمان شهیدش شنید. خاطراتی که که من از او به یاد دارم مربوط به سال های جنگ است.وقتی غروب ها با گروه عملیات به سمت کمین های عراق حرکت می کردند و از دیدگان همه ما محو می شدند و بعد قبل از اذان صبح به قرارگاه بر می گشتند و حرکات و صحبت های عراقی ها را بازگو می کردند و همه گروه با هم می خندیدند، هرگز فراموشم نخواهد شد.رهایی خاطره جالب از رها بودن بودن شهید"یادگار امیدی" از قید و بند دنیاست که برای علاقمندان در سایت نوید شاهد ایلام منتشر شد.

خاطراتی از شهید مهدی نریمی روایت هم رزم شهید محمود جمشیدی

زمستان سال 64 بود، سرما از راه رسیده بود و باران های شدید و گاه و بیگاه رفت و آمد در جزیره را سخت تر کرده بود. برای واحد مخابرات که در هر شرایط آب و هوایی باید ارتباط را برقرار می کرد شروع زمستان سنگینی وظایف را بیشتر می کرد .

خاطره ای از شهید مهدی نریمی به روایت محمد رضا کلاه کج، هم رزم شهید

در طول خدمتم در منطقه حاج مهدی یکی از افراد نادری بود که با دغدغه و پشت کار برای انجام هر کاری تفکر و برنامه ریزی می کرد و دست به ابتکارات و خلاقیت هایی می زد که باعث شگفتی می شد . با آن که او هیچ آموزشی ندیده بود اما استعداد بالایی داشت و تخصص اش در واحد مخابرات واقعاً عالی و مثال زدنی بود .

جبهه او را به آرزویش رساند

همرزم شهید "نقدعلی ابراهیمی" می گوید: چند روز آخر که شهید نقدعلی کنارم بود خیلی حرف ها برایم گفت از آرزوهایش گفت، از اینکه به خدمت آمده ام و سواد نوشتن و خواندن را یاد گرفته ام، می گفت خیلی خوشحالم از اینکه به جبهه آمده ام و می توانم قرآن بخوانم. می گفت که دوست دارم شهید شوم و راه امامان را ادامه دهم.
خاطره ای خواندنی از شهید عباس بابایی

بلند پروازِ دل نواز

در حالی که از درون می‌سوختم، دستی بر سر پسر شهید عباس بابایی کشیدم و گفتم: پدرت چقدر آقا بود! سپس بی‌اختیار اشک از دیدگانم جاری شد...
خاطره ای از همرزم شهید اسد الله رضایی؛

نترسید اما فواره خون از چشمش جاری بود

بعد از زدن تانک خود او مورد اصابت گلوله قرار گرفت از چشم راستش خون فواره می زد، با دیدن آن صحنه دستپاچه شدم. او با صورت خونینش دستمال را از جیبش بیرون آورد و گفت: چیزی نیست لطفا" با این چشم مرا ببینید.
یادها و خاطره ها

ماجرای شهادت/ خاطره ای از شهید علیمرد شعبانی جانشین بازرسی لشکر 11 امیرالمؤمنین(ع) استان ایلام ، راوی همرزم شهید

شهید شعبانی در واپسین ماه های جنگ تحمیلی، سمت مسئولیت بازرسی گردان را بر عهده داشت. او در بیست و نهمین روز از خردادماه۱۳۶۷ در حین درگیری با منافقین بر اثر اصابت ترکش از ناحیه سر که منجر به جدا شدن سر از پیکرش شد، به شهادت رسید و به این سان به آرزویی که قبلاً داشته بود، دست یافت؛ زیرا در دست نوشته ای که از او به جای مانده، چنین نوشته است: خدایا! بدنم را آن چنان قطعه قطعه کن که هر قطعه ای از آن، کفاره ای باشد بر گناهانم...
خاطرات;

آخرین عکس شهید

شهید محمدعلی قنبرنیا در سال 1344 در بندر گناوه دیده به جهان گشود.با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با عزمی راسخ پس از گذراندن دوره آموزش از طرف بسیج گناوه عازم نبرد شد.و سرانجام در تاریخ 1361/02/10 به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت رسید.
خاطرات;

بی‌تابی برای خط مقدم

شهید خسرو نجدی در 1339/10/09 در یک خانواده مذهبی در گناوه دیده به جهان گشود.شهید با تشکیل بسیج سپاه پاسداران به عضو این ستاد درآمد. وی با آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران با نام نویسی خود در بسیج در ردیف اعزامی های به جبهه قرار گرفت و سرانجام در تاریخ 1361/02/15 به شهادت رسید.
خاطره ی از شهید محمد کرمی فرمانده گروهان - راوی خاطره سردار نوراللهی همرزم شهید

گاهی فکر می کنم من به محمد مدیونم

من و شهید کرمی در یک سنگر سر باز و کوچک نشسته بودیم زمانی که گلوله ها پایین می آمد محمد با دستانش سرم را به زیر می گرفت در آنجا وقتی که سرم را به زیر می آورد مرتب تکرار می کرد که :«نوراللهی سرت را به زیر بیاور» و محکم دستش دور گردنم حلقه زده بود که نکند یکدفعه سرم را بالا بگیرم ...
شهید فروردین ماه;

خاطره ای از شهید فریدون زنگی

شهید فریدون زنگی فرزند ابوالفتح در تاریخ ۱۳۴۴/۵/۲۸ در شهرستان آبادان متولد شد.فریدون در بسیج فعالیت چشمگیری داشت . او موفق شد در عملیات فتح‌المبین شرکت کند و سهمی بزرگ در این پیروزی درخشان داشته باشد . و در نهایت در تاریخ ۱۳۶۱/۱/۲ در همان جبهه شوش به خیل شهیدان راه حق پیوست .
خاطرات;

شهید محمود خاج از لسان همرزمان و خانواده

شهید محمود خاج در سال ۱۳۴۰ در چهار برج در یک خانواده کارگری به دنیا آمد.در سال ۵۹ در کمیته ۴۸ آبادان که جز سپاه پاسداران بود فی سبیل الله فعالیت کرد در روز ۲۸ اسفند به همراه کاروان روانه کربلا شد و پس از ۳ روز تلاش و خدمت در خط مقدم جبهه شوش بر اثر ترکش خمپاره به دیار حق شتافت.
خاطراتی از شهید سید جمال احمد پناهی

می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک است...

سید جمال بود بلند شد دست دادیم و احوالپرسی، می خندید و از شب سختی که گذرانده بود می گفت از آتش دشمن، از تلاش بچه ها، خیلی سرحال بود نمی دانم چقدر طول کشید خداحافظی کردم و از او دور شدم در حالی که برایم دست تکان می داد. ساعتی نگذشته بود که خبر دادند سید جمال شهید شده یکه خوردم و متاثر، آخر ما از یک محله و مسجد بودیم لحظات آخر را در ذهنم مرور می کردم خوشحالی سید جمال بی دلیل نبود او می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک شده است.
خاطره ای از شهید غلام بازدار- راوی همرزم شهید

شهادت هنر مردان خداست / خاطره ی از شهید غلام بازدار

شهيد غلام باز دار نيز از آن دلاور مرداني بود كه رفتن را بر ماندن ترجيح داد. تحصيل علم در كلاس مدرسه را رها كرد و بر تحصيل عشق و ايثار در دانشگاه جبهه را بر همه چيز و همه كس ترجيح داد برايش مهم نبود كه بر خاك بخوابد يا بر سنگ يا بر فرش،ايمانش برايش مهم بود...
طراحی و تولید: ایران سامانه