عجب‌شیر

عجب‌شیر
خاطره ای به‌قلم شهید «محمدتقی ابراهیمی»؛

روزهایی که در پادگان عجب‌شیر گذشت

پانزده روز در برف رژه می رفتیم و بعد از آن به ما پتو دادند. در خیابان موشک زده بودند و دو طرف خیابان، تمام ساختمان ها خراب شده بود.
خاطره ای به‌قلم شهید «محمدتقی ابراهیمی»؛

«روز اعزام»

نوبت قرعه کشی ما که شد، یک نفر جلو آمد و گفت: من سید هستم. بگذارید من قرعه را بردارم. کمی هم پوستش تیره و موهایش فرفری بود. بالاخره سید آمد و قرعه را برداشت. نام « عجب‌شیر » درآمد. ما افتادیم عجب‌شیر . بچه ها از ناراحتی نزدیک بود گریه کنند.
طراحی و تولید: ایران سامانه