خاطرهای از شهید «غلام رنجبر خیرآباد»
همرزم شهید تعریف میکند: وقتی میخواستم بروم و تیربار را خاموش کنم، یک کلاه عراقی برای محافظت بر روی سرم گذاشته بودم و یادم رفته بود آن را بردارم، بچهها هم به همین خاطر من را با عراقیها اشتباه گرفته بودند و من هم غافل از این قضیه با فریاد زدن و صدا زدن غلام به طرف او رفتم.