نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - شهید حسین عابدینی
قسمت پنجم خاطرات شهید «حسین عابدینی»
مادر شهید «حسین عابدینی» نقل می‌کند: «مثل مرغی که سرش را کنده باشند، بال‌بال می‌زد. با هزار زحمت انداختنش توی ماشین و بردنش بیمارستان فاطمیه. بین راه از همسرش خواسته بود: بگو من رو ببرن دیباج پیش بابات. پدر رقیه دیباج دفن بود. انگار می‌دانست که دیگر وقت سفر آخرت رسیده است.»
کد خبر: ۵۷۸۰۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۴

قسمت چهارم خاطرات شهید «حسین عابدینی»
دوست شهید «حسین عابدینی» نقل می‌کند: «گاهی قسمت می‌شد که حسین آقا و همسرش را می‌بردم اطراف سمنان برای تفریح. پسر کوچکم همراهم می‌آمد. توی صحرا حسین او را بالای کولش می‌گرفت و باهاش بازی می‌کرد. وقتی خبر شهادت حسین را به پسرم دادم، چیزی دیدم که پیش از آن هرگز ندیده بودم.»
کد خبر: ۵۷۷۹۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۳

قسمت دوم خاطرات شهید «حسین عابدینی»
همسر شهید «حسین عابدینی» نقل می‌کند: «تا آخر زندگی کوتاهمان بدون هم جایی نرفتیم و هرگز از هم فاصله نگرفتیم. هر روز به عشق او از خواب بلند می‌شدم. به عشق او غذا درست می‌کردم و... بعد منتظر می‌ماندم تا بگوید: بریم بیرون؟ مثل دو مرغ عشق با هم راه می‌افتادیم.»
کد خبر: ۵۷۷۶۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۷

قسمت نخست خاطرات شهید «حسین عابدینی»
همسر شهید «حسین عابدینی» نقل می‌کند: «با کاروان راهیان نور رفته بودم برای بازدید مناطق جنگی. جوانانی با سیمای نورانی دیدم با لباس‌های خاکی و سربند یا زهرا که به طرف خدا می‌رفتند. از من پرسیدند: تو در این راه چه کردی؟ پاسخی نداشتم. اما قول دادم که اگر باقیمانده‌ای از جنگ پیدا شود که بتوانم کمکش کنم تا کمتر رنج بکشد، دل به او می‌دهم.»
کد خبر: ۵۷۷۶۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۶

همسر شهید «حسین عابدینی» نقل می‌کند: «وقتی برگشتیم، کاروان رفت و ما مانده بودیم تنها در کشور عراق. بی سر و صدا دست به سوی حجت خدا، امام زمان(ع) دراز کردم. لحظه‌ای بعد آرامش وجودم را پر کرد. فهمیدم که تحت حمایتیم. عراقی‌ها ما را همراه کاروانی دیگر فرستادند.»
کد خبر: ۵۷۷۶۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۱۶