مادر شهید دامادی:
ننه باجی مادر شهید محمدعلی دامادی میگوید: خواستم جنازهاش را ببینم میگفتند اگر داخل بروی نمیتوانی تحمل کنی و سر و صدا میکنی. روسری ام را جلوی دهانم بستم و گفتم حالا منو داخل ببرید. ۵ تا کشو سردخانه را باز کردیم. پنجمین جنازه محمد بود. دیدم لبش را گاز گرفته بود، اما روی صورتش لبخند داشت.