ولی‌الله محمدی

ولی‌الله محمدی
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

خط را شکستیم!

«رودرروی ما دشمن حدود چهل، پنجاه دقیقه اول را مقاومت کرد تا خط نشکند، اما خط را شکستیم. دیگر هیچ‌کس نبود ما هم سرمان را انداختیم پایین و رفتیم تا روبه‌روی پاسگاه زید و مرز خودمان ایستادیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

جنازه برادرم ناپدید شده بود!

«تمام بیمارستان‌های صحرایی را هم گشتیم. نبود. جنازه برادرم ناپدید یا بهتر بگویم در خاک کشور خودش مفقود شده بود. رفتیم معراج شهدا. آن‌جا یک سری جنازه‌هایی بود که ناشناخته بودند. مثلاً پا بود، دست بود، دندان بود و به این شکل، نگاه می‌کردیم تا شناسایی کنیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

بچه‌ات به دنیا آمده احمد!

«دم دمای ظهر بود که بی‌سیم، احمد کاظمی را خواست. پشت خط، آقای رحیم صفوی بود که با آقای کاظمی کلی شوخی کرد و وسط بحث، جدی بهش گفت: بچه‌ات به دنیا آمده احمد! روحیه بچه‌ها خیلی بهتر شد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

عملیاتی با عبور از رودخانه!

« بعد از مانور کلیه برادرهای گردان حضرت زهرا(س) متوجه شدند عملیاتی با عبور از رودخانه را در پیش داریم. قرار بر این بود که نیروهای ما با عبور از عرض اروندرود و گذر از ساحل غربی آن، به جاده البحار بصره بروند و دو، سه بُنه‌ای که آنجا بود را پاک‌سازی و تصرف کنند و جاده فوق را در اختیار بگیرند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس « ولی‌الله محمدی » است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات خواندنی « ولی‌الله محمدی » از عملیات بیت‌المقدس

«خبر نداشتیم که به زودی عملیات بیت‌المقدس برگزار می‌شود. به هر تیپ یک گروهان دادند و گروهان ما را به تیپ بیت‌المقدس معرفی کردند که بچه‌های مشهد بودند. رفتیم و با مسئول یگان هماهنگ شدیم و راه فتادیم در راه رمز عملیات را گفتند. یگان‌ها هم درگیری را شروع کرده بودند. تا صبح نزدیک کارخانه سپنتا رسیدیم. خط دشمن حدود سه، چهار کیلومتر آن طرف‌تربود. هیچ کاری پیش نرفت. یعنی نیرو‌های پیاده نتوانسته بودند جلو بروند و عراقی‌ها هم مقاومت می‌کردند ...» ادامه این خاطره را از رزمنده دفاع مقدس « ولی‌الله محمدی » در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/از درگیری با عراقی‌ها تا تنبیه شدن!

نوید شاهد - «گفتم باشد کاری می‌کنم که فردا و پس فردا خودتان من را بیرون کنید. صبحگاه که برگزار می‌شد اسامی را که می‌خواندند، من از زیر پتو و بالای کانکس می‌گفتم حاضر، من اینجا هستم! آن‌ها هم یکدیگر را نگاه می‌کردند ...» ادامه این خاطره را از رزمنده دفاع مقدس " ولی‌الله محمدی " در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات / شیمیایی و تاول‌های صورتم!

نوید شاهد - «اول بوی سیر را احساس کردم و بعد بدنم تاول زد. احساس کردم کشاله رانم دارد می‌سوزد. ماسک داشتیم، اما این اولین باری بود که عراق شیمیایی می‌زد. بلند شدم و به سمت بهداری حرکت کردم، اما چند بار نشستم، چون حالت تهوع داشتم ...» ادامه این خاطره را از رزمنده دفاع مقدس " ولی‌الله محمدی " در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/مگه شهادت شوخیه؟!

نوید شاهد - «روز قبل سرِ ما را بُرد از بس که با همه چیز خداحافظی کرد مثلا می‌گفت شاید این آخرین حمام ما باشد، یا می‌گفت‌ ای حمام خداحافظ. بچه‌ها شوخی می‌کردند و می‌گفتند مگه شهادت شوخیه؟! تو می‌روی قزوین و دیگر به جبهه برنمی‌گردی! جواب می‌داد نه اصلاً از اینجا به بعد را نمی‌بینیم ...» ادامه این خاطره را از رزمنده دفاع مقدس " ولی‌الله محمدی " در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه