هر شب كه از تمرين بر مي گشتيم، از خودم سؤال مي کردم: « چگونه با اروند بجنگيم ؟!» شب عمليات باد و باران و موج و طوفان مأمور شدند ما را به آن سوي اروند ببرند، بدون آنکه با اروند بجنگيم.
حاج قاسم از همان بندرعباس به امام جمعهي رفسنجان تلفن کرده بود، چون روز بعد يک لندکروز خرما از راه رسيد. به قدري خرمايش مرغوب بود که وقتي لندکروز ايستاد. شيره هاي خرما روي زمين جاري شد.
بخشی از وصیت شهید: اگر در زندگانیم نتوانستم بر دین تو و دوستان تو و بندگان خالص تو خدمتی کرده باشم، امیدوارم خون سرخ من رهگشای ره گم کرده ای باشد و خدمتی کند. گویا می بینم که دوستان شهیدم منتظر من هستند و مرا می خوانند، باید رفت آن هم با مرگی افتخار آفرین.