تک تیراندازی که ۳۰ بار به جبهه اعزام شد
به گزارش نوید شاهد البرز؛ در صبحگاهی پاییزی، ششم مهرماه سال ۱۳۳۸، در روستای کوهپایهای هیو از توابع ساوجبلاغ، در خانوادهای زحمتکش و مذهبی، کودکی چشم به جهان گشود که او را سعدی نام نهادند. روستای هیو با کوچههای خاکی و خانههای خشتیاش، در دامنههای سرسبز البرز آرمیده بود. پدرش علی با دستان پینهبستهاش در معدن زغالسنگ محلی کار میکرد و مادرش فاطمه، زنی پارسا بود که در خانهای محقر با سقفی چوبی، پنج فرزند را با قناعت پرورش میداد.
تحصیلات و مشاغل:
سعدی دوران ابتدایی را با موفقیت در مدرسه روستا گذراند. معلمش به یاد میآورد: «همیشه اولین نفری بود که سؤال میپرسید و اشتیاق عجیبی به یادگیری داشت.» اما فقر خانواده او را مجبور به ترک تحصیل کرد. روزها در معدن کار میکرد و شبها به صورت خودآموز درس میخواند. بعدها مهارت لولهکشی را نیز آموخت و به گفته هممحلهایها: «با همان دستان پینهبسته، لولهکشی خانههای بسیاری از همسایگان را رایگان انجام میداد.»
فعالیتهای انقلابی:
در آستانه انقلاب، سعدی نوجوانی هجدهساله بود که با شور و شوق در تظاهرات شرکت میکرد. یکی از دوستانش تعریف میکند: «در راهپیماییها همیشه جلوتر از همه حرکت میکرد و شعار میداد. یک بار در تظاهرات ساوجبلاغ، با وجود تیراندازی مأموران، به کمک مجروحان شتافت.»
دوران سربازی و اعزام به جبهه:
در شهریور ۱۳۵۸ به خدمت سربازی رفت. ابتدا در لشکر ۲۱ حمزه مستقر در تهران خدمت کرد، اما با شروع جنگ تحمیلی، داوطلبانه به جبهههای جنوب اعزام شد. پس از پایان خدمت، تنها پنج ماه در خانه ماند و آنهم برای نامزدی کوتاهمدتی که به دلیل عشقش به جبهه ناتمام ماند.
دوران رزم:
در تیپ حضرت رسول(ص) تحت فرماندهی شهیدان متوسلیان و همت به تکتیرانداز ماهری تبدیل شد. در عملیات فتحالمبین، آنچنان شجاعتی از خود نشان داد که فرماندهاش گفته بود: «سعدی آنقدر به خطوط دشمن نزدیک شد که ما نگران حالش بودیم، اما او با آرامش خاصی هدفگیری میکرد.»
وصیتنامه:
در بخشی از وصیتنامهاش خطاب به خانواده نوشته بود: «پدر و مادر عزیزم! اگر در این راه کشته شدم، گمان نکنید فرزندتان را از دست دادهاید. من به آرزوی دیرینهام رسیدهام. از شما میخواهم با چشمانی خشک و دلی مطمئن به رحمت خدا، مرا بدرقه کنید. خواهران و برادرانم! همیشه در راهپیماییها شرکت کنید و مانند حضرت زینب(س)، پرچمدار حق باشید.»
شهادت:
در غروب دهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در جاده اهواز-خرمشهر، هنگام مقابله با تانکهای دشمن، آخرین جملهاش این بود: «خدایا! شکرت که این توفیق را به من دادی.» سپس ترکش خمپارهای به سینهاش اصابت کرد و او را به فیض عظمای شهادت رساند.
تشییع و خاکسپاری:
پیکر پاکش پس از انتقال به زادگاهش، در میان اشک و آه مردم روستا تشییع شد. مادرش در حالی که بر مزارش ایستاده بود، گفت: «همانطور که با لبخند به جبهه رفتی، امروز هم با لبخندت ما را دلداری میدهی.»
یادبودها:
امروز نام شهید سعدی سامانیپور بر تابلوی مدرسهای در زادگاهش میدرخشد. هر ساله در سالگرد شهادتش، مردم روستا با برگزاری مراسمی پرشور، از این شهید بزرگوار تجلیل میکنند.
سخن پایانی:
سعدی سامانیپور، روستازادهای ساده و بیآلایش بود که با ایمان راسخ و عشق به وطن، نام خود را در دفتر زرین شهیدان این مرز و بوم ثبت کرد. او ثابت کرد که برای دفاع از میهن، نه ثروت نیاز است و نه موقعیت اجتماعی بالا، فقط ایمانی پاک و ارادهای استوار کافی است.
انتهای پیام/