دغدغه محمدحسین کارهای فرهنگی و جهاد تبیین بود
به گزارش نوید شاهد سمنان، زهره باایمان خانشیر، مادر بسیجی شهید مدافع امنیت وطن محمدحسین سروری راد در گفتگو با نوید شاهد گفت: محمدحسین در سال ۱۳۸۰ در شهرستان گرمسار به دنیا آمد. فرزند آخر خانواده بود و دو خواهر و یک برادر بزرگتر از خودش داشت. در دو سالگی پدرش را از دست داد. ۱۰ سالش بود که وارد بسیج شد و پس از مدتی به علت فعالیتهایش عضو فعال بسیج شد.
اوقات فراقتش را در بسیج و هیئت اباعبدالله الحسین (ع) میگذراند و در تحصیلش بسیار موفق بود. سال گذشته دیپلم گرفت و امسال توانست در کنکور در رشته حقوق قبول شود و قرار بود در مهرماه وارد دانشگاه شود.
دغدغهاش کار فرهنگی و جهاد تبیین بود
این مادر شهید اضافه کرد: محمدحسین از کارهایی که در بسیج انجام میداد هیچوقت صحبتی در خانه نمیکرد. من پس از شهادتش فهمیدم که او در کارهای جهادی در مناطق محروم شرکت میکرده و در این زمینه بسیار فعال بوده است. مطیع امر ولی فقیه و دغدغهاش کار فرهنگی و جهاد تبیین بود و با کسانی که شبهه زیادی در ذهن داشتند صحبت میکرد و آنها را قانع میکرد. همیشه معتقد بود که باید به جای حرف زدن، عمل کنیم.
محمد به مکتب امام حسین (ع) وصل شده بود
باایمان با بیان اینکه محمدحسین فعال فرهنگی بود، گفت: پسرم در کار فرهنگی نخبه بود. او طرحهایی ارائه میداد که در بسیج و سپاه مورد استقبال قرار میگرفت. روزهای آخر طرحی داده بود که در شهرستان گرمسار به عنوان رتبه نخست برگزیده شده بود و قرار بود بابت آن در آبانماه به سفر زیارتی کربلا برود. زیاد مطالعه میکرد و به کتاب شهدا بیشتر از همه علاقه داشت، به همین خاطر اطلاعات تاریخی، سیاسی و فرهنگیاش بسیار بالا بود. یک سال هم برای خدمت به زائران اباعبدالله الحسین (ع) به کربلا رفت. امسال در محرم خیلی گریه میکرد و حال و هوای دیگری داشت واقعا یک جورایی به امام حسین (ع) وصل شده بود. یادم نمیآید که هیچگاه نمازش قضا شده باشد. همیشه آرزوی شهادت داشت و میگفت: «مادر! من شهادت را دوست دارم» و من در جوابش میگفتم: «الان جنگی نیست که تو بخواهی شهید شوی!» میگفت: «مادر! برای شهادتم دعا کن.»
نگران، اما بیخبر
این مادر شهید مدافع امنیت وطن درخصوص نحوه شهادت فرزندش گفت: سیام شهریورماه وقتی که اغتشاشات شروع شد آمد پیش من و گفت: «مادر یک عده در شهر اغتشاش کردهاند و به همین خاطر برای برقرای امنیت باید با دوستانم به آنجا برویم.» او رفت و پس از اذان بود که نگرانش شدم. چند بار با او تماس گرفتم، اما جواب نداد. پس از مدتی دوباره با او تماس گرفتم و این بار جواب داد، گفتم: «محمد!» گفت: «بله مادر جان!» بلافاصله پس از این کلمات، تماس قطع شد و دیگر پاسخگو نبود. خیلی نگران شدم و شروع کردم به تماس گرفتن. لحظاتی بعد همسر برادرش تلفنش را جواب داد و گفت: «محمد به سپاه رفته و تلفنش در دست من است.» اما محمد تیر خورده بود و برای اینکه من نگران نشوم به من چیزی نگفت. مثل اینکه وقتی محمد مجروح میشود دوستانش با برادرش تماس میگیرند و ماجرا را برای او تعریف میکنند و آنها به بیمارستان میروند. وقتی برادر محمد به بیمارستان میرسد محمد او را میبیند و میگوید: «داداش! تیر خوردم!» و همان جا بر روی تخت میافتد؛ تیر به شکمش اصابت کرده و از پشتش خارج شده بود. پزشکان میگوید: «تمام اعضای بدنش از کار افتاده بود و تنها قلبش کار میکرد.» به همین خاطر نتوانستند کاری برای او انجام دهند و همان جا به شهادت میرسد.
به امر رهبرتان عمل کنید
باایمان در پایان خطاب به مردم و مسئولان گفت: واقعاً مگر این جوانان چه کار کردند جز برقراری امنیت کشور که یک عده آمدند و این طور آنها را به شهادت رساندند. از مردم و مسئولان میخواهم پشتیبان ولایت فقیه باشند و به امر رهبرشان عمل کنند و نگذارند خون شهدا پایمال شود. این جوانان بخاطر امنیت کشور رفتند و به شهادت رسیدند. انقلاب ما به راحتی به دست نیامده است که بخواهد به راحتی از دست برود. برای این انقلاب جوانان زیادی فدا شدهاند.
گفتگو از حمیدرضا گلهاشم