شهدا با تمام وجود ولایی بودند
به گزارش نوید شاهد سمنان، فاطمه اخلاقی فرزند سردار شهید محمود اخلاقی، کارشناس مسئول امور بانوان و مشاور مدیرکل آموزش و پرورش استان سمنان در گفتگو با نوید شاهد بیان کرد: پدرم از دوران دبیرستان فعالیتهای انقلابی خود را شروع کرد و برای این کار یک تیم تشکیل داده بود. پس از پایان دوران دبیرستان و ورود به دانشگاه تیم او فعالیتهای خود را چندین برابر کرد به طوری که از مرز کردستان و افغانستان اسلحه وارد میکردند و طرز استفاده از آن را آموزش میدادند و همیشه ساواک به شدت دنبال ایشان بود.
پدربزرگم تعریف میکرد پدرم بسیار زیرک بود و زمانی که ساواک در تعقیب او بود یک قبر در باغ کنده بود و مدتی در آنجا پنهان میشد؛ هیچ وقت دست ساواک به ایشان نرسید. ایشان بسیار در زمینه سیاسی فعال بود و جزو همان تیمی بود که مجسمه شاه را از میدان امام فعلی پایین آوردند. ایشان دانشجوی رشته طراحی صنعتی دانشگاه سمنان بود و تا فوق دیپلم خواند و با شروع جنگ وارد جبهه شد. در آغاز جنگ در اطلاعات و عملیات سپاه بود و هنوز وارد آموزش و پرورش نشده بود. چون منافقین در داخل شهر زیاد بودند، فرمانده سپاه در آن زمان از پدرم خواسته بود که به جبهه نرود و در داخل شهر بماند و ایشان نتوانست این مسئله را بپذیرد، لذا از سپاه بیرون آمد و وارد آموزش و پرورش شد و به عنوان معلم در روستای چاشم شروع به کار کرد. پس از مدتی به جبهه اعزام شد و معاون طرح و عملیات شهید مهدی زینالدین در لشگر ۱۷ علی بن ابیطالب شد. من و برادرهایم آن قدر پدر را ندیده بودیم که ایشان را نمیشناختیم. پدرم در این هشت سال ۹۶ ماه سابقه جبهه داشت و فقط در زمانهایی که مجروح بود در بیمارستان بستری شده و نتوانسته بود در جبهه باشد. گاهی اوقات حتی از بیمارستان هم فرار میکرد و به جبهه میرفت.
معلمی دلسوز
این فرزند شهید در ادامه اضافه کرد: ایشان در سال ۶۱ زمانی که من به دنیا آمدم وارد سپاه شد. شش ماه بیشتر در سپاه خدمت نکرد و پس از آن از سپاه بیرون آمدند و دبیر ریاضی روستای چاشم شد و به اهالی روستا بسیار کمک میکرد. مادر تعریف میکند: «روزی پدرتان به خانه آمد و گفت: «پیرزنی در روستا است که در خانه وسیله گرمایشی ندارد و ما در خانه دوتا چراغ علاءالدین داریم، یکی را برایش میبرم.» بچههای بیمار روستا را به شهر نزد دکتر میبرد و تمام کتابهای خانه را به مدرسه برده و در آنجا یک کتابخانه درست کرده بود.»
شهدا با عمق وجود خود ولایی بودند
وی مهمترین خصوصیت اخلاقی همه شهدا را ولایتمداری آنها برشمرد و خاطرنشان کرد: آنها با عمق وجود خود ولایی بودند و حرف امام برای آنها حجت بود و همین مسئله موجب اتحاد و پیروزی آنها در هشت سال دفاع مقدس شد. هرگاه من در مقام یک مدیر و معلم توانستم در عمل نشان دهم که شهید چه کسی بوده و برای چه شهید شده است، دانشآموزان نیز میتوانند شهید را بشناسند و یاد میگیرند که چگونه راه او را ادامه دهند.
پدرم خنده را بر لبان مادرم مینشاند
اخلاقی درخصوص حال و هوای خانه در غیاب پدر گفت: بیشترین دلتنگی را مادرم تحمل میکرد. آنها مرداد ۵۹ با هم ازدواج کردند و شهریور ۵۹ جنگ آغاز شد یعنی کمتر از یک ماه از آغاز زندگی مشترکشان نگذشته بود که پدر به جبهه رفت، ولی به خاطر دارم هر وقت از جبهه برمیگشت آنقدر در حیاط بگو بخند میکرد تا زمانی که خنده بر لبان مادرم میآمد آنگاه وارد خانه میشد و همیشه اولین جایی که میرفت باغ پدربزرگم بود، او به کارهای کشاورزی خیلی علاقه داشت. من و دخترعمو و پسرعموهایم را سوار ماشین میکرد و در راه برای ما شعر میخواند و ما را به باغ میبرد طوری رفتار میکرد تا در مدت یکی دو هفتهای که پیشمان است جبران زمانی شود که نبوده است.
بسیجیها، پاکترین انسانهای روی زمین هستند
این فرزند شهید اظهار داشت: کسانی که شهید اخلاقی را میشناختند میگویند ایشان به اندازهای مهربان بود که همه با او احساس راحتی میکردند، اما زمانی که کار انجام نمیشد از شدت خشم و عصبانیت او میترسیدند. بچههای جوان و بسیجی را بسیار دوست میداشت و آنها را پاکترین انسانهای روی زمین میدانست. ایشان در جای خود معلمی مهربان و در زمانی دیگر هم چهرهای کاملاً نظامی داشته است. شهدا تمام کارهای خود را برای رضای خدا انجام میدادند و هیچگاه بخاطر یک حزب سیاسی کار نمیکردند.
رویایی که به حقیقت پیوست
فرزند شهید محمود اخلاقی گفت: پدرم شب قبل از آخرین اعزام خواب میبیند که منافقین به شهر حمله کردهاند و درگیری صورت گرفته است ولی او دست خالی است. سردار حاجیزاده به او میگوید برایم نیرو بیاور منافقین حمله کردهاند، در همین حال شهید کیومرث نوروزی نیز به او میگوید درها دارند بسته میشوند زودتر بیا! ایشان از خواب بیدار میشود و به مادرم میگوید من به جبهه میروم و ۱۵ روز دیگر برمیگردم و برای همیشه پیش شما میمانم و خواب خود را برای مادرم تعریف میکند؛ پانزده روز بعد از اعزام به عملیات مرصاد، پیکرش بازگشت. بخاطر دارم بار آخری که به جبهه میرفت ظهر بود، من دویدم و به پشت بام رفتم در آن زمان لبه پشت بامها کوتاه بود و از آنجا پدرم را میدیدم؛ تا سر کوچه برسد هر از چند گاهی برمیگشت و من را نگاه میکرد و این آخرین دیدارمان بود. من به این آیه اعتقاد دارم که شهدا زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند؛ در تمام لحظههای زندگیام او را حس میکنم. شاید درک این موضوع برای دیگران سخت باشد و آن را شعار بخوانند، ولی حضور پدر برای من در زندگی واقعیت دارد.
وداع با پیکر پدر
اخلاقی درخصوص عکس وداع خود و خانوادهاش با پیکر پدر گفت: این عکس را نخستین بار در دفتر آقای مظاهری مشاور استاندار سمنان دیدم؛ در این عکس محمد چهار سال، محسن دو سال و نیم و من شش سالم بود. خاطرم است یک گل گلایل سفید به من دادند تا روی جنازه پدر بگذارم، یک نفر گل من را برداشت و به بیرون پرت کرد و من آن لحظه گریه کردم و به مادرم گفتم: «چرا گل من را بیرون انداختند؟» با دیدن جنازه پدر هیچ حسی به ما دست نداد، چون ما همیشه عمویمان را به عنوان پدر میشناختیم که از نظر چهره به پدرم شباهت داشت و همیشه عمو احمد را بابا صدا میزدیم چون پدرم همیشه در جبهه حضور داشت و شاید من کمتر از پنج شش بار او را دیده بودم. حتی یادم است یکبار بچههای قم به پدرم گفته بودند: «تو زن و بچه نداری که مدام در جبهه هستی؟» پدرم گفته بود: «من سه فرزند دارم.» آنها باور نکرده بودند. یکبار که با او از جبهه به سمنان آمده بودند، پدرم من را روی پای خود نشاند و از من پرسید: «بابا جان! من را میشناسی؟» من در جواب گفتم: «تو عمو هستی و بابا در جبهه است.» همه دوستانش خندیدند و گفتند: «آنقدر بچهها تو را ندیدهاند که تو را نمیشناسند.» جنازه پدرم را بعد از یک هفته آورده بودند، تغییر کرده بود و ما ترسیده بودیم طوری که پس از دفن بابا تا چندین وقت خواب میدیدم یک نفر را در باغچه حیاط سر میبُرند و با جیغ از خواب میپریدم. در آن زمان شش سال بیشتر نداشتم. یادم است خردادماه همان سال مادر مرا در مدرسه آمنه ثبت نام کرده بود برای اینکه سال تحصیلی جدید به مدرسه بروم. پدرم به مادرم گفت: «برای چه فاطمه را در این مدرسه را ثبت نام کردی؟ او به این مدرسه نمیرود.» گویی میدانست قسمت این است که در مدرسه شاهد درس بخوانم.
فداکاری همسران شهدا و ایثارگران عامل پیروزی انقلاب است
اخلاقی در ادامه تصریح کرد: پدرم پیش از شهادت جانباز ۷۰ درصد بود؛ ایشان از چند ناحیه مجروح شده بود و یک چشمش را هم از دست داده بود. بخاطر دارم زمانی که ایشان شهید شد داییام با مادرم تماس گرفت و به او گفت: «محمود و محمدرضا خالصی باهم هستند» ولی خبر شهادت را به او نداد. ما در خانه مادربزرگم بودیم و خاله مادرم به آنجا آمد و به مادرم گفت: «اگر الان به تو بگویند که محمود چشم دیگرش را نیز از دست داده است چه میکنی؟» مادرم نگاهی به او انداخت و گفت: «نمیدانم!» دوباره از او پرسید: «اگر بگویند دست و پایش قطع شده است چه میکنی؟» مادرم با گریه از او پرسید: «محمود شهید شده است؟» و از هوش میرود. اگر همسران شهدا و ایثارگران و فداکاریهای آنان نبود هیچگاه انقلاب به پیروزی نمیرسید، اما نقش آنان خیلی کمرنگ دیده شده است درحالیکه آنان از تمام خواستهها و جوانی خود گذشتند و این اجازه را به همسران خود دادند تا وارد جبهه شوند و بعد از شهادت یا جانبازی همسرانشان تمام تلاش خود را برای تربیت فرزندانشان به کار بستند.
برای جبران کاستیها باید مسئولان و مردم یکدل شوند
فرزند معلم شهید محمود اخلاقی در پایان گفت: با توجه به فرمایشات مقام معظم رهبری (حف) در مورد جهاد تبیین و تاکید ایشان بر مسئله فضای مجازی و با توجه به شرایط حساسی که هم اکنون جامعه ما دارد باید در زمینه فضای مجازی سطح سواد رسانهای خود را بالا ببریم؛ در درجه اول مسئولان و پس از آن مردم باید تلاش کنند تا کاستیها و کوتاهیها را جبران کنند و کشور را به جایگاهی که شایسته است و آرمان شهدا بوده برسانند.
گفتگو از حمیدرضا گلهاشم