مادر شهید "حمید مستوری"؛
دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۵۹
نوید شاهد - مادر شهید "حمید مستوری" نقل می‌کند: «سیزده سال طول کشید. من زیر ناودون طلا نماز خوندم و دعا کردم که مفقودین ما بیان. چند وقت بعد خواب دیدم که تو خونه خدا هستم. یه نفر روبه‌روی کعبه ایستاده با یه لباس آبی کم رنگ. خیلی قد بلند و زیبا بود. یه میوه مثل گیلاس مشهدی جلوی من گذاشت و گفت: بخور. به محض این‌که خوردم آروم شدم. گفت: این همون چیزی بود که خودت می‌خواستی. مدتی نگذشت که پیکر پسرم رو آوردند.»

حمید، پس‌انداز آخرتم است/ناگفته‌های مادر شهید


به گزارش نوید شاهد سمنان؛ دانش‌آموز شهید حمید مستوری دهم تير ۱۳۴۷ در بخش ايوانكی از توابع شهرستان گرمسار ديده به جهان گشود. دانش‌‏آموز دوم متوسطه بود. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و يكم بهمن ۱۳۶۴ در اروندرود بر اثر اصابت گلوله و تركش به شهادت رسيد. پيكر وی مدت‌ها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص، در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. نوید شاهد سمنان به مناسبت روز دانش‌آموز مصاحبه اختصاصی با "اشرف بهرامی" مادر گرامی این شهید والامقام داشته‌است که تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.


نوید شاهد سمنان: لطفا خودتان را معرفی کنید.

مادر شهید: اشرف بهرامی هستم مادر شهید حمید مستوری.


نوید شاهد سمنان؛ شما مادر یک جانباز و یک شهید دفاع مقدس هستید؟

مادر شهید: بله، فرزند اولم وحید مستوری رزمنده جنگ تحمیلی است. سه سال جبهه بود و به دلیل موج گرفتگی به خانه برگشت و دچار درد کمر و پا شد. وقتی اومد حمید رو فرستاد جبهه و حمید هم در عملیات والفجر هشت شهید شد. بچه‌ام خیلی خوب بود. تو همه کارهای خونه به من کمک می‌کرد و نمی‌گذاشت من کاری انجام بدم.


نوید شاهد سمنان؛ حمید چند ماه جبهه بود؟ در آن زمان خبری از ایشان داشتید؟

مادر شهید: سه ماه بیشتر نشد. وقتی رفت، من خودم شب خواب دیدم.

توخواب حس کردم گفت: «قلبم تیر خورد.» از خواب پریدم و دوباره خوابیدم. این‌بار یکی از غیب به من گفت: «حمید شهید می‌شه.»

صبح که رادیو را روشن کردم و شنیدم عملیات شده، به شوهرم گفتم: «حاجی حمید شده.»

گفت: «چرا این حرف رو می‌زنی؟»

گفتم: «دیشب خواب دیدم که جگرم سوخت و یکی ازغیب بهم گفت بچه‌ام شهید می‌شه.»

فرداش چند تا شهید آوردند. پسر خواهر شوهرم که همراهش بود از جبهه اومد و یکی از فامیل‌هامون شهید شده‌بود.

من مدام از رزمنده‌های دیگه می‌پرسیدم: «چرا پسر من نمی‌آد؟»

همسایه‌مون فرمانده بود و من ازش می‌پرسیدم: «چراحمید نمی‌آد.»

می‌گفت: «حمید شما خیلی خودخواه است. هرکاری کردیم نیومده و گفته من می‌خوام چند روز دیگه جبهه باشم. با قطارهای دیگه برمی‌گرده.» همه می‌دونستند که شهید شده ولی به من نمی‌گفتند.

من هر روز غذا که درست می‌کردم، سهم حمید رو کنار می‌گذاشتم. شوهرم می‌گفت: «چرا این کار رو می‌کنی»؟

گفتم: «بچه‌ام بیاد گرسنه است.»

من نمی‌دونستم چی به سر بچه‌ام اومده، تا اینکه برادر شوهرم به من گفت: «دیگه امید برگشت حمید رو نداشته باش.»


حمید، پس‌انداز آخرتم است/


نوید شاهد سمنان؛ مادر جان از زمانی که خبر شهادتش را دادند تا روزی که پیکر شهید را آوردند، چقدر طول کشید؟

مادر شهید: سیزده سال طول کشید. من زیر ناودون طلا نماز خوندم و دعا کردم که مفقودین ما بیان. از اقوام ما سه نفر نیومده‌بودند. من گفتم: «خدایا هر چی از بچه‌ام بیاد من راضی‌ام. فقط می‌خوام بدونم که پیدا شده.»

چند وقت بعد خواب دیدم که تو خونه خدا هستم. یه نفر روبه‌روی کعبه ایستاده با یه لباس آبی کم رنگ. خیلی قد بلند و زیبا بود. یکی گفت: «شما خودت تازه از مکه اومدی بازم دیدن ایشون می‌ری؟»

گفتم: «بله.»

دیدم خونه خیلی بالا است. گفتند: «کسی نمی‌تونه بره بالا، نه پله داره و نه چیزی که بتونی بری بالا.» من به هرسختی که بود رفتم بالا.

دیدم این خانم خیلی زیبا است. یه میوه مثل گیلاس مشهدی جلوی من گذاشت و گفت: «بخور.»

یکی که خوردم آرام شدم.

گفتم: «این چی بود که من رو این‌قدر آرام کرد؟»

گفت: «همون چیزی بود که خودت می‌خواستی.»

مدتی نگذشت که پیکر پسرم رو آوردند.


نوید شاهد سمنان؛ مادرجان تو این سال‌ها که نگران بازگشت شهید بودید و بی‌تابی می‌کردید، هیچ وقت پیش آمد که خوابش را ببینید؟

مادر شهید: بله، یه بار خواب دیدم یکی اومده به من می‌گه: «می‌آی بریم تشییع جنازه شهیدت.»

گفتم: «آره چرا نیام.» همان‌طور چادرم رو انداختم روی سرم و با پای پیاده رفتم دنبالش.

دیدم جنازه بچه‌ام داره روی هوا می‌ره و جمعیت هم دنبالش است، ولی کسی زیر تابوت و نگرفته. دیدم توی تابوت نشست. گفتم: «خدایا! شکر، بچه‌ام چقدر سرحال است.» تو امامزاده عاقب ایوانکی هم بود.


حمید، پس‌انداز آخرتم است/


نوید شاهدسمنان؛ بعد از آن جریان، پیکر شهید پیدا شد؟

مادر شهید: مدتی بعد پیدا شد. وقتی هم استخوان‌هایش رو آوردند خیلی ناراحت بودم که بعد از چند سال چند تکه استخوان آوردند.

خواب دیدم دو تا خانم توی خانه ما نشستند و نقاب دارند. من اون خانم‌ها رو نشناختم ولی سر بچه‌ام روی زانوی من بود. من دست کشیدم روی سرش و گفتم: «چقدر بچه‌ام زیبا شده.» گفتم: «این که سبزه بود، چقدر سفید شده.»

اون دو تا خانم به من گفتند: «تو دائم می‌گی بچه‌ام هشتاد کیلو رفته و دو کیلو اومده. ببین بچه‌ات چقدر زیبا است و سرحاله.»


نوید شاهد سمنان؛ شهید هیچ‌گاه اشاره‌ای به شهادتش کرده بود؟

مادر شهید: به مادرم گفته‌بود: «مادربزرگ! من شهید می‌شم ولی به مادرم حرفی نزن.»


نوید شاهد سمنان؛ مادر جان شما تو این سال‌ها خیلی سختی کشیدید، هیچ وقت پیش آمد از این‌که فرزندتان شهید شده، پشیمان بشوید؟

مادر شهید: نه، من با شهادت فرزندم برای اسلام سرمایه‌گذاری کردم. اون پس انداز آخرتم است.


نوید شاهد سمنان؛ به عنوان مادر شهید و جانباز، از مردم و مسئولین چه انتظاری دارید؟

مادر شهید: مسئولین باید قدر مملکت رو بدونند که ما چقدر برایش زحمت کشیدیم. ابر قدرت‌ها بر سرما تسلط پیدا نکنند که شرایط ما هم مثل سوریه بشه. ما از برکت خون شهدا داریم زندگی می‌کنیم.

گفتگو از زهرا شاهینی



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده