صورت نورانی "امیرحسین"

خاطره ای از مادر شهید:
امیر در طول خدمتش تنها یک بار به مرخصی آمده بود و زمانی که می خواست به جبهه برود رفت حمام، و آمد و زمانی که وارد خانه شد برای چند لحظهای صورتی نورانی و ملکوتی داشت. من از این نورانیت نگران شدم و رو به قبله کردم و گفتم خدایا؛ پسرم را به تو میسپارم و پس از اعزام به جبهه بود که خبر شهادتش را آوردند.
خاطره ای از همرزم شهید:
نامهای از خانواده اش دریافت کرده بودم و میخواستم این نامه را ببرم و بدهم به امیر و در آنجا هم به امیر گفتم که نوبت مرخصیات رسیده. بیا با هم به مرخصی برویم. الان عراق شیمیایی می زند و هر لحظه امکان شهادت وجود دارد، ایشان برگشت گفت که شما اگر میخواهید بروید ولی من اینجا میمانم و هر چه قسمت باشد همان میشود و اگر هم شهید شوم به آرزویم میرسم.
منبع: گنجینه شهدای بهارستان(زندگینامه شهدای شهرستان بهارستان )