عروس من جبهه است
نوید شاهد سمنان: سید تقی حسینی بيستم فروردين 1345، در شهرستان گنبد کاوس به دنيا آمد. پدرش سيدعلياكبر و مادرش ساره نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و يكم اسفند 1363 با سمت آرپی جی زن در جزيره مجنون عراق بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. پيكر وي را در گلزار شهداي شهرستان شاهرود به خاك سپردند.
بسم الله الرحمن الرحیم
در خدمت خانواده ی بزرگوار شهید تقی حسینی هستیم .
- سلام علیکم .
سلام علیکم .
- خوبی مادر جان ؟
الحمدالله .
- خودتون رومعرفی کنید و نسبتتون رو با شهید بفرمایید ؟
من مادر شهید سید تقی حسینی هستم .
- مادرجان ما ازاستان سمنان اومدیم تا در مورد شهدیتون حرف بزنیم . وخاطرات شما رو ازابتدای طفولیت شهید تا روزی که به شهادت رسید بشنویم . این ها قراره در تاریخ شفاهی کشورمون ثبت بشه . لطفا تا جایی که می تونید به ما کمک کنید .
چشم .
- زمانی که خدا سید تقی رو به شما داد ، نام شهید وکی انتخاب کرد ؟
خودم ومادرم انتخاب کردیم .
- اون زمان هم درشاهرود زندگی می کردین ؟
بله .
- تو کدوم محله بودین ؟
در شهرک امام (ره) توی بلوار مصطفی خمینی بودیم . از وقتی که پدر شهید مرحوم شد خونه مون و عوض کردیم .
- زمانی که پدرشهید اومد خواستگاری شما ، شغل ایشون چی بود ؟
کشاورز بود .
- در کدوم منطقه کشاورزی می کرد ؟
در قدس اطراف میامی بود .
- زمین وزراعت هم داشتین ؟
خیلی کم داشتیم . وقتی ازدواج کردیم ، با حاج آقا رفتیم مینو دشت . سید تقی تو همون مینو دشت هم به دنیا اومد .
- ابتدای زندگی تون که تغییر مکان دادین ورفتین گنبد هم کشاورزی می کردین ؟
نه ، اونجا شوهرم نیسان داشت .
- با نیسان چکار می کرد ؟
به روستاهای اطراف بار میبرد . به طور کل کارش رانندگی بود .
- تو خود شهر گنبد زندگی می کردین ؟
نه ، مینو دشت بودیم .
- خونه برای خودتون بود ؟
اول مستاجر بودیم ، بعدا خدا بیامرز شوهرم یه خونه درست کرد .
- زمانی که ایشون نیسان داشتند ، و به روستاها میرفتند هم وسیله برای فروش می برد ؟
نه ، اون منطقه همه پنبه کار وشالی کار بودند . پنبه بار میزد وشالی برای مغازه دارها میبرد .
- زمانی که گنبد بودین ، خودتون هم کمک خرج خانواده بودین ؟
نه ، من فقط خونه داری می کردم .
- خود همسرتون اونجا زمین نداشت ؟
نه ، چند سال زمین اجاره کردیم وپنبه کاری کردیم . ولی از خودمون چیزی نداشتیم . روی زمین من خیلی کار می کردم .
- تا چند وقت این کار وادامه دادین ؟
سه سال .
- پدر شهید تغییر شغل ندادند ؟
چرا ، اومدیم شاهرود و یه مینی بوس شریکی با پسرعمه ام آقای حسن طالع زاری خریدند .
- وقتی خدا سید تقی رو به شما داده بود ، فرزند اول بود ؟
بله ، سید تقی فرزند اولم بود و تو گنبد به دنیا اومد .
- اون زمان وضعیت بهداشت خیلی توی کشور نامناسب بود . بچه ها بیشتر توی خونه به دنیا میومدند . شهید هم تو خونه به دنیا اومد ؟
بله .
- ازروز تولد شهید بفرمایید . خیلی از مادر شهداء میگن شهید لحظه ی اذان به دنیا اومده ، سید تقی هم همین طور بود ؟
اذان مغرب به دنیا اومد .
- تولد شهید تو مناسبت خاصی نبود ؟
نه ، هوا خیلی گرم بود وتابستون هم بود .
- قبل ازتولد شهید خواب ندیده بودین ؟
من و پدرش هردو خواب دیده بودیم . خواب پدرش همون روز اثر گذاشت و دوباره تغییر شغل داد . اون موقع پدرش مینی بوس وفروخت ویه کمپرسی خرید . خودش کلیه درد داشت ونمی تونست کار کنه . ماهم یه راننده از حسین آبادکالپوش گرفتیم . اونجا خودش هم می رفت ، تو همون تاریخ هم عملیات بدر شروع شده بود . نصفه شبی ساعت دو اومد ومن صبح دیدم ناراحته . گفت ، دیشب خواب سید تقی رو دیدم . برای من تعریف نکرد چه خوابی دیده . برای حاج آقا طاهری تعریف کرده بود . خواب دیده بود که سید تقی شهید شده و خودش داره می شورش و تمیزش می کنه و به خاک می سپارش . عملیات بدر هم شروع شده بود . همون روز نامه اش اومد ، یه آقای رضوانی تو سپاه که با سید تقی خیلی دوست بود و خودش هم نامه رو آورد . نامه رو که آورد خیالمون راحت شد که سید تقی سالمه .
ولی قبل هردومون همون موقع صدا داد . نزدیک های عید بود . من بهم الهام شده بود ، اومده بودم خیابان خرید کنم که حواسم پرت شد . شلوار و خریدم وگذاشتم روی گاری و رفتم خونه .
قندم وشکستم و خونه مو تمیز کردم وهمه ی کارهام و کردم . دلم انگار خبر دار شده بود . پسر عمه ی خودم هم خبر داشت . غروب اومد خونه مون .
گفتم ، چه خبر ازسید تقی داری ؟
گفتم ، هیچی سلامتی .
گفتم ، حسین به خدا از دیروز قلب من صدا کرده . تو رو خدا هرچی هست به من بگو .
گفت ، هرچی باشه صبح بهت خبر میدم .
این ها خبر دار شده بودند . رفته بودند خونه ی برادرم و عزا گرفته بودند . گریه هاشون وکرده بودند وخرید هم کرده بودند . فقط من بی خبر بودم .
خدابیامرز آقاش هم خبر داشت . من دیدم ، پدر خدا بیامرزش صبح زود صبحانه حاضر کرد و بچه ها رو بیدار کرد وگفت ، پاشین صبحانه بخورید که زودتر جمع و جور کنیم . می خواهیم بریم .
گفتم ، ما که روز اول عید جایی نمی خواهیم بریم .
گفت ، حالا شاید یه جایی رفتیم .
همون موقع صدای در اومد و حاجی دروباز کرد . حسین بود .
قلبم صدا کرد .
گفتم ، چه خبر حسین ؟
گفت ، هیچی دختر دایی . سید تقی مجروح شده .
گفتم ، حسین من آمادگی دارم . هرچی هست بگو .
جمعیت پشت در ایستاده بود که اون ها هم بیان داخل . چون ما خیلی فامیل گسترده ای داریم . حسین که اومد تو و درگوش حاجی گفت ، شهید شده . همون موقع شروع کردند به گریه کردن .
من هم با خبر شدم و جمعیت ریختند توی خونه .
- مادرجان قبل ازتولد شهید هم خواب دیده بودین ؟
ما قبلش خواب ندیدیم .
- کم کم وقتی سید تقی بزرگتر شد و راه افتاد . ازاون روزها خاطره ای ندارید ، پیش نیومد که شهید بیمار بشه و شما براش نذرو نیازی کنید ؟
چون بچه هامون رو روز اول عقیقه می کنیم ونیت خدایی داریم براشون شکر خدا اتفاقی نمیافته . ولی سید تقی یک سال تو شناسنامه خودشو بزرگتر کرد که بره جبهه . چون پدرش می خواست بره جبهه ، قصد داشت با پدرش بره . می خواست بره ساکش و بیاره که تصادف کرد . اون موقع ته حافظ زندگی می کردیم . ماشینی که بهش زده بود و پدرش نگه نداشته بود . به اون آقا گفته بود ، تو برو مهم نیست . اون موقع کلاس پنجم بود و رفت جبهه . کمک راننده پدرش بود .
- مادرجان شهید تا چه مقطعی درس خوند ؟
تا دوم راهنمایی شاهرود خوند وبقیه رو تو منطقه خوند . تا دیپلم درس خونده بود .
- به حرفه ی خاصی رو نیاورده بود ؟
چرا عکاس وفیلم بردار هم بود . یه ساک پر ازعکس هم داشت . من دادم به محمد بنی وگفتم ، شما خانواده هاشونو می شناسی این ها رو براشون ببر .
- مادرجان زمانی که شهید درس میخوند وکم کم انقلاب شد ، یادتون هست تو چه مقطعی بود ؟
ده ساله بود .
- فعالیت انقلابی هم داشت ؟
خیلی زیاد ، کارهاش به سنش نمی خورد .
- از کسی خط می گرفت ؟
با حسین طالع زاری پسر عمه ام تا نصفه شب می رفتند وشعار می نوشتند . حتی یکبار هم کلی کتکشون زده بودند .
- وقتی اومد خونه ، براتون تعریف نکرد ؟
نه ، دیگران به ما گفتند . یه بار هم روی یه دیوار شعار نوشته بودن و صاحبخونه یه چک تو گوشش زد . پدرش گفت ، اشکال نداره بزن . این چوک و روی خدا زدی و بچه ی من هم کارخودش و می کنه .
- هیچ وقت پیش اومد که نوار واعلامیه بیاره وبه شما بگه براش پنهان کنید ؟
بله ، خودش می آورد . آقاش هنوز که خدا سید تقی رو به ما نداده بود از امام (ره) پیروی می کرد و عکس ایشون وداشتند . ما یه دوستی داشتیم به اسم آقای شریفی که ژاندارم بود . با هم می رفتند نوار امام رو می گذاشتند و گوش می دادند .
- پس پدر شهید هم جزء فعالان انقلابی بودند ؟
بله .
- شما کی از مینودشت اومدین ؟
ما قبل ازانقلاب آمدیم .
- پس درزمان قائله ی گنبد اونجا حضور نداشتین ؟
نه ، ما نبودیم .
- پدر شهید برای قائله ی گنبد نرفته بود ؟
نه ، ولی همین جا خیلی فعالیت داشت .
- کم کم انقلاب که شد و حضرت امام (ره) دستور دادند که جوان ها به روستاهای دورافتاده که فقر فرهنگی واقتصادی داشتند بروند و به زارعین ومردم کمک کنند . پدر شهید هم رفتند ؟
پدر شهید اون موقع مینی بوس داشت و می رفت گنبد .
- پدر شهید هم برای قائله ی گنبد هم رفته بود ؟
نه ، همین جا فعالیت داشت .
- وقتی انقلاب شد ، تو کشور خیلی فقر فرهنگی واقتصادی بی داد می کرد . امام خمینی (ره) دستور داده بود . جوان ها در قالب نیروهای انقلابی به روستاهای دورافتاده بروند و به زارعین ومردم کمک کنند . پدر شهید هم رفته بود؟
پدرشهید اون موقع مینی بوس داشت . می رفت گنبد و تا می تونست ، سرباز قایم می کرد . ما لباس بهشون می دادیم و راهی روستاهاشون می کردیم . من بهش می گفتم ، آخر می گیرنت . می گفت ، آخر می خوان بکشن دیگه .
- زمانی که انقلاب شد ، تو جامعه خیلی هرج ومرج شده بود . جوان ها در پایگاه نگهبانی می دادند برای جلوگیری ازاین بی نظمی ها . سید تقی وپدرش هم برای نگهبانی رفته بودند ؟
سید تقی از ده سالگی تو پایگاه بود . ما خودمون شب ها تو آبشار براش غذا درست می کردیم و می بردیم . خیلی فعال بود .
- ابتدای جنگ ، قائله ی گنبد بود . بعد هم جنگ جنوب و غرب شروع شد . پدر شهید ازهمون ابتدا رفت ؟
آره ، ازهمون ابتدا رفت .
- به عنوان نیروی تدارکات میرفت ؟
بله ، سید تقی هم دوباره باهاش رفت . ازاون جا به بعد نامه داشت و خودش می رفت ومیومد .
- ماشین چی داشتین ؟
کمپرسی داشتیم .
- ابتدای جنگ تو شهر وروستاها ، کمک های مردمی جمع می کردند برای رزمنده ها . نقش پدر شهید دراین زمینه چی بود ؟ ایشون هم کمک میکرد ؟
خیلی زیاد بود . من خودم تو خونه لبو می پختم و تافتون درست می کردم ومی فروختم . تا نصفه شب مشغول بودم و پولشو می فرستادم برای رزمنده ها .
- هیچ وقت تو بسیج محل نبودین ؟ که مثلا خیاطی کنید ؟
خیاطی نمی کردم ولی پایگاه می رفتم .
- خود پدر شهید هم به روستاهای اطراف می رفتند ؟
بله ، روستای قدس که روستای خودمون بود خیلی کمک می کردند . خیلی نان پختند و تافتون ها رو پدرش با ماشین میاورد و مدرسه قلعه نو تحویل می داد .
سید تقی هم باهاش می رفت .
- تو مدرسه ی قلعه به کی تحویل می دادند ؟
یادم نیست .
- مادرجان کم کم پدر شهید به جبهه رفت وآمد داشت وپسرش هم همراه ش میرفت . تو این مدت براشون اتفاقی نیافتاد ؟
نه ، خیلی نمی گفت . عملیات مرصاد هم حاج آقا برای تدارکات رفت .
- به ما گفتند ، سید تقی استخدام سپاه شده بود . اولین بار به صورت نیروس بسیجی رفت ؟
بله .
- پس سربازی شهید با دوران حضورش درجبهه تلفیق شده بود ؟
بله ، پاسدار بود .
- سید تقی غرب کشور هم رفته بود ؟
بله ، تو عملیات بدر و خندق رفته بود . درعملیات بدر هم شهید شد . در شرق دجله ، عملیات فتح المبین هم بود . اونجا نزدیک بود اسیر بشه ، من همیشه از اسارت می ترسیدم . بهش می گفتم ، کاش شهید بشی ولی اسیر نشی .
می گفت ، دوستم سید جواد صداقت که از دوستانش بود و تو کله قندی شهید شده بود . همونجا گفته بود ، یا خدا من و اسیر نکن ، مادرم از اسارت می ترسه .
دیگه وقتی چشم باز کرده بود خودش وتو بیمارستان دیده بود . شیمیایی شده بود و چهار روز چشمهاش نمی دید . البته به من نگفته بود .
- مسئولیت ایشون چی بود ؟
زمان شهادتش فرمانده دسته بود . یه مدت آرپیچی زن بود ، عکاس بود و فیلم بردار و... فعالیت زیاد داشت تو جبهه .
- مدرجان زمانی که سید تقی شهید شد و خبر شهادتش و دادند . چه مناسبتی بود ؟ (مادرجان من خیلی معذرت میخوام که با سوالاتم شما رو ناراحت می کنم )
شما وپدر شهید اون موقع کجا بودین ؟ کی اولین بار باخبر شدین ؟
اولین بارپدر شهید و خودم با خبر شدیم . اون موقع شهادت ها رو از طرف سپاه خبر می دادند . ولی پسرعمه ام که تو سپاه بود ، گفته بود من خودم بهشون خبر میدم .
- ساک ووسایل شهید هم براتون آوردند ؟
بله .
- مادرجان خیلی از مادرشهداء میگن ، ازروزی که خبر شهادت فرزندشون ودادند تا روزی که پیکرش وآوردند . خیلی سال طول کشیده . برای شما هم همین طور بود ؟
نه ، دوروز بعد پیکرش وآوردند .
- شهید وکجا دفن کردین ؟
تو مزار شهدای شاهرود .
- بعد ازشهادتش خواب شهید هم دیدین ؟
خیلی خواب میبینم . ولی الان مدتی میشه که دیگه خوابش رو ندیدم .
شب سوم بعد ازشهادتش خواب دیدم . مجلس سید تقی بی نظیر بود . یه خرماهایی آورده بودند که (ناتمام)
تا شب چهل ام بچه ام درخونه مون بسته نشد . از مینودشت ، مینی بوس مینی بوس آدم میومد . تا شب چهل ام هرشب حاج آقا شام میداد . هرشب دعا ی توسل وکمیل بود ومن خیلی از این مجالس خوشحال بودم . شب مراسمش خرما آورده بودند و من گفتم ، این خرماها خوب نیست . مسئول خرید پسردایی ام بود . گفتم ، این ها رو بذارید برای سرمزارش وتوی مجلس نیارید .
به ولای علی شب خوابش رو دیدم اومده بود کنار بخاری . ما همیشه جامون روکنار بخاری پهن می کردیم .
گفت ، مامان تو که اینجوری نبود ی که وسیله ی خوبتو نبری سرمزار ؟
فوری بلند شدم وگفتم ، برای مزارش خرمای تازه بگیرین . اون ها رو بدین به فقراء. زیاد خوابش ومیدیدم .
- بعد ازشهادتش پدرش بی تابی نمی کرد ؟
ایشون خیلی با ایمان بود . وقتی هم من گریه می کردم می گفت ، صبوری کن . آدم چیزی که درراه خدا داده رو پس نمی گیره . خدا خودش وقتی میده باید خوشحال باشی ووقتی هم می گیره باید خوشحال باشی .
- آموزه های مذهبی رو اولین بار کی به شهید یاد داد ؟
پدرش بهش یاد داد .
- تو مراسم ها ی مذهبی مداحی نمی کرد ؟
همیشه کارش رفتن به مسجد بود ولی مداحی نمی کرد ؟
- بعد ازشهادت خیلی ازهمرزم ها و فرماندهای به دیدار خانواده ها می رفتند ، کسی از شهید برای شما خاطره ای نگفت ؟
چرا خیلی ها اومدند . پسردایی خودم حاج آقا طالع زاری اومده بود . یه دایی رضا هم هست که برای بسطام هست (روستای میغان) . می گفتند ، هیچ کس به اندازه سید تقی نمی تونست ما روشبها به دعا خواندن وادار کنه . با پنج کیلویی روغن صندلی درست کرده بود . گفت ، امشب باید دعای توسل بخونیم وهمین که رفتیم شروع کنیم ، صدای توپ وخمپاره بلند شد . همه چیز بهم خورد .
آقای جواهری تعریف می کرد ، شب عملیات بدر دستش شکسته بود . براش تخم مرغ محلی آورده بودند و روی دستش گذاشته بودند . بهش گفته بودند ، تو دیگه نباید بیای .
گفته بود ، من دستم خوب شد . من مدتهاست که منتظر شب عملیات بودم حالا چطور نیام ؟
سید تقی میره یه مجروح رو از توی عملیات بیاره و خودش ترکش می خوره .
- درمورد نحوه ی شهادتش این وگفتند ؟
بله .
- در این مورد بیشتر توضیح بدین ؟
این جریان رو آقای جواهری برای ما تعریف کرد . و آقای حسن قهابی هم گفت .
حسن آقا درعملیات بدرنصف پاش قطع شده بود . من وحاج آقا بعد ازختم سید تقی رفتیم ملاقاتش بیمارستان تهران . این حسن آقا یه نامه برای ما نوشته بود که وقتی خواندیم همه گریه کردیم . روز پنجم سید تقی رفتیم ملاقاتش تهران . دیدیم سیاه پوشیده و دورتادور تختش هم عکس سید تقی رو زده . وقتی ما رفتیم با ویلچر اومد پایین .
- چی براتون تعریف کرد ؟
اینکه چرا سید تقی رفت واون نرفته . خیلی هم بی تابی می کرد .
- ایشون کی به شهادت رسید ؟
تو سالگرد پسرم شهید شد .
- مادرجان از اقای جواهری بفرمایید ؟
گفت ، سید تقی رفته بود مجروح بیاره و ما بهش گفتیم ، نرو . ولی سید تقی گفته ، چطور بریم وقتی اونجا مجروح افتاده . شاید زنده باشه ، باید بریم بیاریمش . رفته بود بیارش که تیر خورده بود شهید شده بود .
- کس دیگری برای شما خاطره ای نگفت ؟
نه ، کسی چیزی نگفت .
- از خصوصیات اخلاقی شهید بفرمایید ؟
همه ی بچه های جبهه مشتاق بودند .
- دایی رضا و آقای قندهاری ، چیزی ازایشون نگفتند ؟
چرا دوباراومدند وازایشون تعریف کردند .
- درکدوم قسمت سپاه استخدام شده بود ؟
یادم نیست . فکر میکنم درقسمت فرهنگی بود .
- با توجه به اینکه ایشون به عکاسی وفیلم برداری علاقه داشت ، هیچ فیلمی از خودش باقی نگذاشت ؟
فیلم سید تقی رو داریم . وقتی خودش زنده بود فیلم برداری کرده بود . الان هم اون فیلم تو سمنان هست .
شب عملیات گفت ، مامان آقای زاهدی می خواد فیلم بسازه شما آمادگی داری ؟
گفتم ، نه سید تقی جان . مگه تو می خوای شهید بشی
گفت ، نه مثلا می خوام شهید بشم .
یه دختر بچه ی کوچک هم بغل کرده بود . بعدا فیلمش وبهتون نشون میدم . یه بار هم جلوی سپاه یه سید رو بجای پدرش برده بود و فیلم گرفته بود . خجالت کشیده بود به پدرش بگه . حاجی بعد ازشهادتش فیلمش وکامل کرد . ولی آنقدر دست به دست چرخید که خراب شد . شبی که می خواست بره جبهه ، سه بار با من نیم رخ خداحافظی کرد . هربار برمی گشت و من رو نگاه می کرد . من بی تاب شده بودم . به خونه دایی اش نزدیک بودیم . به زندایی اش گفته بود ، نمی دونم چرا مادرم امشب آنقدر بی تاب شده . پدرش رفته بود حسین آباد کالپوش و سید تقی به زندایی اش گفته بود بیاد پیش من بخوابه . وقتی زندایی اش اومد خونه ی ما گفتم ، چی شده که تو اومدی ؟
گفت ، سید تقی گفته بیام . قبل ازرفتن هم بچه هامو بوسیده و به درس خواندن سفارش کرده . بعد هم دایی اش برده رسوندش .
- خاطره ای از شهید یادتون نیومد ؟
نه .
- هیچ وقت بهش نگفته بودین ، قصد دارید براش برید خواستگاری ؟
چرا ، دفعه ی آخر گفتم . گفت ، عروس من فعلا جبهه هست . انشاالله وقتی پیروز شدیم ازدواج می کنم .
- شهید وصیت نامه هم داشت ؟
بله .
- تو وصیت نامه اش به مورد خاصی اشاره نکرده بود ؟
به صبر واستواری سفارش کرده بود .
- مادرجان اگر خاطره ای دارید من منتظر هستم که بشنوم .
یادم نیست .
- به عنوان مادر شهید از مردم ومسئولین چه انتظاری دارید ؟
سفارش رو کی قبول می کنه ؟ باید به فکر جوانها باشند . وقتی بیکار هستند ، دست به هرکاری می زنند . جوان ها خوبند وباید بهشون بهاء داد .
- هیچ وقت پیش اومد وقتی دلتنگ شهید میشین ، از اینکه شهید شده پشیمون بشین ؟
نه ، چون خدا بهم صبر داده . من درراه خدا سید تقی رو دادم . وقتی دلم می گیره گریه میکنم ، وقتی فیلمش ومی گذارم ونوحه شو گوش میدم ، ضعف می کنم . (ارشاد فیلمش وگذاشته بود )
- پدر شهید کی از دنیا رفت ، ایشون بیمار بود ؟
سال 68 تصادف کرد . بعد ازشهادت سید تقی خداوند یه سید تقی دیگه هم به من داد .
- پس نام شهیدتون وزنده کرد ؟
بله .
- ممنونم مادرجان که وقتتون رو به ما دادین . انشاالله خدا بهتون عمر باعزت بده .
ممنونم شما هم خسته نباشید .