شب عاشورا را دیدم...
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید سید جمال احمدپناهی» بیست و سوم دیماه ۱۳۴۳ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. پدرش سید جواد، مغازهدار بود و مادرش زکیه نام داشت. تا چهارم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. نوزدهم اسفندماه ۱۳۶۵ با سمت جانشین فرمانده گروهان در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش به خاک سپردند. برادرش سید مهدی نیز به شهادت رسیده است.
شب عاشورا
شهید سید جمال احمد پناهی در دیماه سال ۱۳۴۳ در شهر سمنان و در خانوادهای مذهبی در ماه نزول برکات، ماه مبارک رمضان چشم به جهان فانی گشود. در دوران تحصیل همیشه دانش آموزی موفق و ممتاز بود. حتی در دوران نوجوانی از وزیر آموزش تشویق نامهای دریافت کرد. ۹ ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی و با وجود سن کم به جبهههای نبرد شتافت. در عملیاتهای زیادی مثل آزادی بستان، والفجرمقدماتی، والفجر ۴، والفجر ۱، پاتکهای خیبر، عملیات بدر، کربلای ۵ و عملیات مقدماتی کربلای ۱ شرکت داشت و جمعاً حدود ۵ سال از عمر کوتاه و پر برکتش را در جبهه گذراند.
با این حال گفت: در مقابل خون شهیدان هرچه به جبهه بیایم کم آمده ام. ایمان- اخلاق خوب –اخلاص-نشاط-و مهربانی از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان بود و همین خصوصیات او را نزد آشنایان محبوب و دوست داشتنی ساخته بود. در عملیات والفجر ۴ از ناحیه پیشانی مجروح شده بود، ولی موهای بلند سرش مانع از دیده شدن زخم سرش میشد و تا مدتها خانواده از این ماجرا خبر نداشت.
یکبار از ناحیه پا و یکبار از ناحیه کتف دست شدیداً مجروح شد، ولی این عوامل باعث نشد که او از جبهه دست بکشد. او عاشق خدا بود و شهادت نزدیکترین راه رسیدن به معشوق. همیشه به دوستان میگفت: من عاشق خدا هستم نمیدانم چرا خدا جوابم را نمیدهد. این معشوق شهادت او را بر آن میداشت که با وجود اینکه جراحت هایش بهبود نیافته بودند به جبهه باز گردد.
بگذارید که وصف لیله القدر را از زبان خودش بشنویم: شاید امشب عملیات باشد. هرکس مشغول نوشتن وصیت نامهای است گویا میدانند چند روز دیگر به عمر بعضی هاشان نمانده است. اینها همه چیز را میدانند. میدانند دشمن قصد جانشان کرده است. میدانند دشمن از هیچ سلاحی برای نابودیشان دست نخواهد کشید. خمپاره، توپ، مسلسل، شیمیایی و همه و همه، ولی چون کوه راسخند.
قضیه روز تاسوعا و شب عاشور را را راویان گفتند مداحان خواندند و گریهها گرفتند. ولی من فکر میکنم شب عاشورا را دیده ام آری دیده ام اینجا خود کربلاست امروز شاید تاسوعا شاید هم فردا عاشوراست. امام فرمودند ما مثل حسین وارد جنگ میشویم و مانند حسین هم کشته خواهیم شد. برای همه واضح و مبرهن است که بیشتر شهدای ما شهادتشان از قبل به آنها الهام میشد و سید جمال هم استثنا بود.
این قضیه را از زبان همسنگرش میشنویم: مفاتیح کوچکی دستش بود. دعا میخواند کنارش نشستم گفتم: سید التماس دعا لبخندی زد و چیزی نگفت، چون شب بود و نور فانوس نتوانستم ببینم چه دعایی میخواند. من داز کشیدم به شوخی گفتم: بخوابیم ببینیم تا صبح چه میشود. ایشان گفت: صبحی وجود ندارد دقیقاً نمیدانم گفت صبحی نیست یا نیستم یکی از این جملات را گفت. در همان حال از این جمله تعجب کردم بلند شدم گفتم چی گفتی؟ گفت: هیچی بابا. چند بار اصرار کردم چی گفتی؟ گفت هیچی بابا یک چیزی گفتیم بگیر بخواب .. چند ساعت بعد پیکی خبر شهادتش را آورد. آری بالاخره او در ۶۵/۱۲/۱۹ در شلمچه به آرزوی دیرینه اش رسید.