نوازشگران جان (دفتر دوم) داستان های ایثار و شهادت
حقّ تقدّم
روز یکم مرداد سال 1367 من و عمو حسن از شاهرودحرکت کردیم . فردای آن روز در باختران سازماندهی شدیم . من وعمو در یک دسته بودیم . عموحسن شوخی می کرد و می گفت:
علی اگر من شهید شدم نکنه گریه کنی و بگویی من تنها هستم و باید برگردم !
ساعت 12 شب سوم مرداد از ما خواستند اسلحه بگیریم ، و همراه نیروهای دیگر سریع به طرف تنگه حرکت کنیم .
ساعت 4 صبح با مسؤولین برای بازدید از منطقه رفتیم . ساعت 10 صبح اطلاع دادند دو دسته نیرو جلوی تنگه بفرستید . من و عمو نیز از نیروهای اعزامی بودیم . عمو در راه به من گفت :
اگر من شهید شدم تو ناراحت نباش ، دعا کن خداوندشهادت را نصیب ما هر دو نفر سازد .
در مسیر مجبور شدیم نرسیده به یال ، توقف کنیم . دشمن روی یال ها بود ، و ما را زمین گیر کرده بود .
پایین یال سازماندهی شدیم . ساعت 4 بعد از ظهر درگیری شروع شد . ما بالای یال سمت راست بودیم . در آن موقع 15 نفر از منافقین از وسط یال به ما حمله کردند .
بچه ها با رشادت و ریختن آتش در پشت خاکریزها آن ها را فراری دادند .
عده ای از منافقین زنان فاسدی بودند که از صحنه می گریختند . عمو حسن مرا صدا زد . با کمک عمو خاک ها را بر می داشتیم و برای خود سنگر درست می کردیم .
ناگهان منافقین به طرف خاکریزها حمله کردند . شهید حاج عبدالله عرب نجفی گفت : اینجا حق تقدم با بزرگترهاست . من گفتم : هر کس همنان عملیات باشد حق شهادت را هم دارد . رمز عملیات یا علی (ع) بود . بوی دود و باروت فضا را پر کرده بود .
نیروها زخمی و شهید و پراکنده بودند . فریاد یا مهدی ، یا زهرا ، یا علی و الله اکبر دشمن را می ترساند . اولین تانک دشمن به خاکریز رسید و درگیری شروع شد . بامداد روز 4 مرداد هم درگیری شدیدی آغاز شد . دیگر عمو را گم کرده بودم .
بچه ها مرتب تانک ها را می زدند و به سمت دشمن حمله ور می شدند .
در یک آن صدای عمو در گوشم پیچید . به دنبال صدا می گشتم . ناگهان چند نفر زخمی دیدم . با عجله خودم را به آن ها رساندم . عمو لبخندی بر لب داشت . مرا تنها رها کرد و خود به سوی آسمان ها پر کشید .(2)
****************************