«منتظر من هستند» خاطرات شهیدان شاهینی و شریف آرش
محمدشریف بعد از نقل مکان به قم با خانوادة پسرعمهاش حاجآقای شاهینی رفت و آمد زیادی داشت. از همان آغاز بین او و محمد پسر بزرگ خانه كه آنزمان ده – يازده سال سن داشت، رابطة دوستانهای برقرار شده بود.
محمد و محمدشریف از بسیاری جهات به هم شباهت داشتند. هردو منضبط و تمیز، مقیّد به نماز جماعت و اهل کار و خانواده دوست بودند. محمد و محمدشریف، در دوران کوتاه عمرشان به خوبی توانسته بودند وظایف یک برادر بزرگتر را برای خواهرها و برادرهایشان انجام دهند و نام نیکی از خود به جا بگذارند. شاید تنها تفاوتشان در این بود که محمدشریف علیرغم میل باطنی، هرگز فرصت نیافت درسش را ادامه دهد و البته مشوق خیلی خوبی برای محمد در تحصیل به شمار میآمد.
محمدشریف از هر فرصتی برای بیشتر آموختن بهره میبرد و مخصوصاً سعی میکرد قرائت قرآن را هرچه بهتر بیاموزد. آنزمان فاطمه خواهر بزرگتر محمد، به مکتبخانه میرفت و یکی از مهمترین دروس مکتب هم آموزش قرائت بود.
محمدشریف این موضوع را میدانست و زمانی که پس از چهار - پنج سال اقامت در قم و رفت و آمد به خانة پسرعمهاش با خود اندیشید فاطمه بهترین کسی است که میتواند شریک زندگیاش باشد، از او خواست برایش قرآن بخواند و صدایش را روی نوار کاست ضبط کند؛ اما فاطمه در جواب گفت:مرد نامحرم نباید صوت او را بشنود، حتی اگر فامیل نزدیک باشد. البته فاطمه آنزمان نمیدانست محمدشریف خواستگار اوست و پدر و مادر هم با این وصلت موافقند.
محمدشریف بيست و پنج ساله بود که دختر بزرگ آقای شاهینی را خواستگاری کرد و حاجآقا با توجه به نسبت فامیلی، آشنايی و همنشینی چندین سالهاش با او که منجر به شناخت مطلوبی شده بود، به درخواست محمدشریف جواب مثبت داد. پس از موافقت فاطمه، آن دو را به عقد هم درآورد.
فاطمه سيزده ساله بود که در اصطلاح میگفتند:شیرینیخوردة محمدشریف است. حدوداً یکسالی طول کشید تا آن دو به عقد هم درآمدند. روز ازدواجشان مصادف شد با عید سعید غدیر و بعد از برپايی مراسم سادة عروسی، محمدشریف عروسش را به خانهای که از قبل اجاره کرده بود برد؛ خانهای قدیمی با دو اتاق، که ماهی صد و چهل تومان برایش اجاره میدادند.
محمدشریف با خانوادهاش بسیار مهربان بود و هیچوقت مقابل فاطمه صدایش را بلند نمیکرد. میگفت زن ریحانه است، مخصوصاً اگر نامش فاطمه باشد .
فاطمه بعد از ازدواج و تا پیش از شهادت همسرش، هیچگاه در زندگی احساس تنهايی نمیکرد؛ حتی آنزمان که محمدشریف به جبهه میرفت و به قول فاطمه:در زمان مرخصی، روزهای نبودش را با محبت پر میکرد.
محمدشریف میکوشید همواره حضور پررنگ و مؤثر خود را حفظ کند. او به نظافت اهمیت زیادی میداد و خود در کارهای خانه به همسرش کمک میکرد و همراه دايمیاش بود و کسی به یاد ندارد محمدشریف همسرش را با نامی جز «فاطمهخانم» خطاب یا به او امر ونهی کرده باشد.
محمدشریف پس از ازدواج هم عادات نیک گذشتۀ خود را حفظ کرد؛ از جمله:نظم در کارها، تقید به نماز جماعت، قرائت قرآن و البته صلة رحم را. تنها تفاوت در این بود که از آن به بعد معمولاً فاطمه را هم همراه خود میبرد.
خیلی وقتها، زمانی که محمدشریف در خانه بود از فاطمه میخواست برایش قرآن بخواند و او با علاقۀ زیاد گوش میداد و خود نیز لحن زیبايی در قرائت داشت. صدای خوش محمدشریف همراه آرامشی که هنگام خواندن قرآن در صورتش موج میزد، هنوز هم یکی از دلنشینترین خاطرات حک شده در ذهن فاطمه و دخترش منصوره است.
- نام : محمدشریف آرش
- فرزند : محمدتقی
- متولد : 1328/07/03 در بیارجمند
- تحصیلات : زیر دیپلم
- تاهل : متاهل
- یگان: سپاه قم
- مدت حضور : -
- مسئولیت : رزمنده
- نوع عضویت : بسیج
- نوع شغل : کیف و چمدان ساز
- تاریخ شهادت : 1361/11/20
- محل شهادت : رقابیه
- عملیات : والفجر مقدماتی
- محل دفن : شاهرود بیارجمند دزیان
- ***************************