شهادت فرزندم، اجر اخلاص و سختیهای کشیده در زندگیاش بود
به گزارش نوید شاهد گلستان ؛ طبق فرمایش پیامبر «شهادت خوبان امت مرا در آخر الزمان گلچین می کند» و یکی از این خوبانی که گلچین شد شهید مصطفی بهرامی اهل روستای میاندره و ساکن کوی امام رضای گرگان بود.
مصطفی که مادرش مرتضی صدایش می کرد می گفت: در شناسنامه نام فرزندش مصطفی است و در منزل مرتضی صدایش می کردیم.
به همراه یک از دوستان برای شنیدن پای صحبتهای مادر شهید مصطفی بهرامی راهی منزل شهید بهرامی در محله امام رضا گرگان شدیم و جالب اینجا بود که آدرس دقیقی هم نداشتیم و وقتی سوار تاکسی شدیم اتفاقا ناخودآگاه در ابتدای کوچه منزل شهید پیاده شدیم و وقتی از اهالی محل آدرس خانه شهید را جویا شدیم گفتند منزل شهید در همین کوچه است و ما دانستیم پیاده شدن ما در اینجا بی حکمت نبوده است.
وقتی به منزل ساده و صمیمی مادر شهید رسیدیم با استقبال گرم مادر روبرو شدیم، از حالاتش مشخص بود که منتظر آمدن ما بوده است.
بعد از احوال و پرسی معمول از مادر شهید خواستیم در مورد فرزندش برایمان بگوید او می گوید: بعد از ۵سال نذر و نیاز خدا مرتضی را در دوم آبان سال۴۵ به او هدیه داده و سرانجام بعد از ۱۷سال در همان ماه تولدش در سال۶۲ هدیه اش را پس گرفت.
آرامش خاصی در صدای خانم جلالی شنیده می شد و می گوید: مرتضی را با سختی زیادی بزرگ کرده ام ولی از اینکه فرزندم را برای اسلام و انقلاب تقدیم کردم یک لحظه احساس پشیمانی نکردم و مطمعنم فرزندم اجر اخلاص و سختیهایی که در زندگی کشید را با شهادت گرفت.
او ادامه می دهد: دو فرزند پسر دیگر بعد از مرتضی خدا به من داد و حاضر بودم آنها هم در جبهه حضور یابند اما به دلیل اینکه سن کمی داشتند نمی توانستند در جبهه شرکت کنند.
این مادر شهید که خود بازنشسته بیمارستان ۵آذر است می گوید: باو جودیکه بیش از ۳۰ سال از شهادت فرزندم می گذرد اما دوست نداشتم از بنیاد شهید حقوقی بگیرم و الان چند سالیست که مقدار کمی در یافت می کنم و آن را هم در راه خود شهید هزینه می کنم.
وی در مورد اعزام فرزندش به جبهه می گوید: مرتضی دانش آموز بود و در مدرسه شبانه روزی کشاورزی علی آباد نام نویسی کرد و قرار بود برای تحصیل به آن مدرسه برود که قبل از رفتنش گفت می خواهم بروم جبهه به او گفتم مدرسه ات چه می شود جواب داد سه ماه می روم و برمی گردم .
خانم جلالی می گوید: وقتی مرتضی برای ثبت نام در جبهه به پایگاه بسیج محله امام رضا مراجعه کرد به دلیل اینکه قد کوتاهی داشت نامش را ننوشتند ولی مرتضی ناامید نشد و برای اینکه به هدفش برسد به پایگاه روستایمان مراجعه کرد و از آنجا اعزام شد.
مرتضی پس از سه ماه از جبهه برگشت ولی چنان مجذوب حال و هوای آنجا شد که موقع آمدن دوباره به رفتن فکر می کرد که زودتر برگردد.
برای همین به مادرش گفت که دیگر به مدرسه شبانه روزی کشاورزی نمی روم و می خواهم شبانه روز در مدرسه جبهه و جنگ درس بخوانم که آنجا بیشتر به من احتیاج دارند.
شهید مرتضی بهرامی بعد از اینکه نزدیک به یک سال و نیم در جبهه ها حضور داشت سرانجام در عمیات والفجر۴ مجروح و با اصابت راکت خمپاره به هواپیمای حامل مجروحین به شهادت رسید.
خانم جلالی که می خواهد بغضش را فرو بخورد از خوابی که در هنگام شهادت فرزندش دید می گوید: قبل از شهادت مرتضی خواب دیدم که گوشتی در دست دارم که از آن خون می چکد همانجا به من الهام شد که برای مرتضی اتفاقی افتاده است.
او ادامه می دهد: زمانی که مرتضی شهید شد جنازه اش را به روستای میاندره بردند من در گرگان زندگی می کردم برادرزاده ام به دنبالم آمد و گفت «ننه حالش بده شده و باید برویم میاندره» من از این حرف تعجب کردم چون مادرم معمولا حالش بد می شد و سابقه نداشت دنبالم بیایند گفتم چیز دیگه ای شده به من بگویید گفت راستش ننه فوت شده برای همین همراه وی به روستا رفتم.
در مسیر همینطور برادرزاده ام گریه می کرد و من مطمعن بودم باید اتفاق دیگه ای افتاده باشد وقتی به منزل مادرم رفتم متوجه شدم که مرتضی شهید شده و جنازه او در حیاط بود و مردم زیادی جمع شده بودند.
مادر شهید می گوید: مرتضی در عملیات والفجر ۴ مجروح شد و زمانی که برای درمان به تهران اعزام می شدند هواپییمای حامل مجروحان مورد اصابت راکت دشمن قرار گرفت و مجروحان به شهادت رسیدند.
مادر شهید با تمام آرزوهایی که برای فرزند شهیدش داشت اما آثاری از نا امیدی و پشیمانی در چشمان و سخنانش دیده نمی شود و فقط امیدوار است با فرزند شهیدش محشور شود.