زندگی نامه سردار شهید محمد مهدی محب شاهدین
به گزارش نوید شاهد سمنان شهید محمد مهدي محب شاهدين، فرزند كربلايي ميرزا و ايران مرادي، در يكم اسفند ماه سال 1336 در سمنان به دنيا آمد.
محمد مهدي در يازده سالگي پدر خود را از دست داد . او از همان كودكي با سختي ها و محروميت ها دست و پنجه نرم مي كرد. به خاطر سختي هاي زياد زندگي اش، آدمي پخته، راسخ و استوار بار آمده بود .
روحيه ي قوي و اعتماد به نفس بالايي داشت. علاقه مند به كارهاي دشوار و پردردسر بود. هر كس از او كاري مي خواست انجام مي داد و نه نمي گفت.
او تا مقطع ديپلم درس خواند . در دوره دبيرستان به خاطر نوشتن انشايي عليه رژيم طاغوت از مدرسه اخراج شد.
به دليل مبارزه عليه رژيم دستگير شد و به زندان افتاد. در زندان مورد شكنجه قرار گرفت. با وجودي كه فك او را شكسته و پشت او را سوزانده بودند، اما حاضر به لو دادن دوستان و مبارزان نشد و ساواك را ناكام گذاشت.
هادي محب شاهدين، برادرش، مي گويد :« پانزده، شانزده سال بيشتر نداشت كه اعلاميه هاي حضرت امام را پخش مي كرد . به دنبال پخش اعلاميه، دستگير شد و تا مدت ها ما از او خبري نداشتيم. فكر مي كرديم براي كار كردن به تهران رفته است. بعد از چند ماهي كه پيدا شد هر چه از او سوال مي كرديم، طفره مي رفت. فقط روي چانه و صورتش جاي ضربه و اصابت مشت پيدا بود.»
نسبت به منافقين حساسيت داشت. منافقين نيز در كمين بودند تا او را از بين ببرند، حتي يكي- دوبار هم توسط منافقين مجروح شد.
با پيروزي انقلاب اسلامي وارد سپاه شد. در سال 1358 به غرب كشور اعزام گشت و در سركوبي گروهك ها و منافقين روانسر، كامياران، تكاب و گيلان غرب نقش داشت.
محمد برقي، همكارش، مي گويد :«زماني كه در سپاه بود، يك شب ساعت نگهباني اش بود، او را بيدار كردم و اسلحه را تحويلش دادم . تا اذان صبح نگهباني داد و موقع نماز اسلحه را به من پس داد . نمازش را كه خواند، خداحافظي كرد و رفت. تا مدتي از او خبر نداشتم. بعد فهميدم كه به منزل رفته و ساكش را برداشته و مستقيم عازم كردستان شده است»
با شروع جنگ تحميلي با اين كه فرزند ارشد و سرپرست خانواده بود جبهه را بر همه چيز ترجيح داد و راهي جبهه شد . او مي خواست به فرمايش امام خميني عمل نمايد.
او به جنوب رفت و در عمليات هاي طریق القدس، آزادي بستان، فتح المبين، رمضان و محرم شركت داشت.
فرمانده گردان موسي بن جعفر(ع) بود و در عمليات محرم فرماندهي تيپ را بر عهده داشت. وقتي عمليات ها تمام مي شد، چند روزي به سمنان مي رفت و با بچه ها جلساتي مي گذاشت و در مورد مسايل جبهه و جنگ صبحت و زمينه را براي اعزام مجدد نيروها براي رفتن به جبهه فراهم مي كرد.
سيد تقي شاهچراغي، همرزمش، مي گويد:« موقع جنگ اگر به مشكل يا بن بستي برخورد مي كرديم به او پناه مي برديم و او به راحتي آن مشكل راحل مي نمود. در عمليات طريق القدس و آزادسازي منطقه بستان در حال پيشروي بوديم كه ناگهان متوجه شديم در ميدان مين گير افتاده ايم. نه راه پيش داشتيم و نه راه برگشت. چند تن از نيروها شهيد و چند تن ديگر مجروح شدند. عده اي با ديدن اين صحنه ها حسابي روحيه شان را از دست داده بودند، تنها كسي كه مي خنديد و شوخي مي كرد، محمدمهدي محب شاهدين بود. آنقدر روحيه اي بالا و قوي داشت كه ديگران را هم مي خنداندو بالاخره معبري باز شد و بچه ها به پيشروي خود ادامه دادند».
حاج جواد خسروي، همرزمش، نقل مي كند :« فردي تميز بود و سرو وضع مرتبي داشت. وابسته به ماديات نبود، اما دوستدار زيبايي بود .لبخندش بر حسن جمال و كمال او مي افزود. خنده هاي او در سخت ترين شرايط جنگ و جبهه، به بچه ها روحيه مي داد. اگر ما به عنوان نيروهاي تحت امرش فقط به فكر شكستن خط و انهدام وسايل و امكانات دشمن بوديم، او به مراحل بعدي و تثبيت خط مي انديشيد . در تصميم گيري ها هميشه چند قدم از ما جلوتر بود».
در عمليات طريق القدس از ناحيه سر و دست مجروح شد.
محمد برقي، همرزمش، مي گويد:«او مجروح بود و او را با ديگر مجروحان به فرودگاه ماهشهر آوردند تا به تهران اعزام كنند. سوار هواپيما شديم و آماده پرواز بوديم كه يك دفعه او به طرف در خروجي دويد. به او گفتم: كجا مي روي؟ گفت: سلام مرا به مادرم برسان و بگو مهدي حالش خوب است. مي خواهم به منطقه برگردم، چون وجودم در آنجا لازم است. اين را گفت و به سرعت از پلكان هواپيما پايين رفت . او با بدني مجروح دوباره به صحنه نبرد برگشت».
اكثر شب ها در اردوگاه نماز جماعت و زيارت عاشورا برپا مي كرد . او ساعت ها سرش را روي خاك هاي گرم خوزستان مي گذاشت و با خداي خودش راز و نياز مي نمود و از عمق جان مي سوخت و اشك مي ريخت.
هادي محب شاهدين، برادرش، نقل مي كند :« در تهران كه بوديم يكشب به منزل ما آمد. آخر شب خوابيدم. صداي گريه اي مرا از خواب بيدار كرد. به اتاقش رفتم. او را ديدم كه رو به قبله در سجده است و با مولاي خود راز و نياز مي كرد».
قبل از عمليات محرم 27 با خانم صديقه كربلائيان ازدواج نمود.فقط چند ساعتي در منزل همسرش ماند و روز بعد عازم جبهه هاي جنوب شد.
سرانجام محمد مهدي محب شاهدين در شانزدهم آبان 1361 در عين خوش به علت اصابت تركش به پهلو و پا به شهادت رسيد.
خانم قدس،همسر شهید کیومرث نوروزی، مي گويد :« زماني كه مي خواستند پيكر شهيد محمد مهدي محب شاهدين را تشييع كنند، ازدحام جمعيت زياد بود . جنازه را وسط گذاشته بودند و دسته دسته با او وداع مي كردند . دو برادر شهيد در دو طرف تابوت و مادرش بالاي سر او بودند و با او درد دل مي نمودند . موذن مسجد، علي اكبر ناظميان يزدي، به طرف جنازه شهيد آمد تا او را ببوسد كه ناگهان ديدم صورت شهيد مثل گل شكفت و لبخند زيبايي بر لبانش نقش بست، به طوري كه دندانهاي زيبايش هم برق زد . بعد از وداع خانواده اش با او با جمعيت راهي گلزار شهدا شديم».
منبع : کتاب جاودانه های تاریخ استان سمنان / نشر شاهد / بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان