زندگینامه سردار شهید حیدر (مهدی) عبدوس
چهاردهم فروردين سال هزار و سيصد و چهل و يك، در محله تهران نو فرزند دوّم علي آقا و گوهر خانم به دنيا آمد. او را حيدر ناميدند. يك برادر و دو خواهر ديگر هم دارد. پدرش ابتدا در كارخانه نساجي سمنان و بعد در بخشي از بيمارستان طُرفه تهران مشغول به كار شد. در سالهاي بعد از بازنشستگي در فروشگاه تعاوني محل كار ميكرد.
حيدر در كنار مادري بزرگ شد كه خانهاش محل تدريس قرآن و فراگيري احكام ديني بود و پدر نيز اهل مسجد و هيأتهاي عزاداري.
قبل از انقلاب در سنّ كم به ظلم و وضع نابسامان اجتماع اطرافش پي برد. از همان سالها با دوستانش جلسه مهدويت برگزار ميكرد. در آن جلسهها حيدر از شدّت ظلم و فساد اخلاقي جامعه به ائمه متوسّل ميشد و از آقا امام زمان 7 طلب كمك ميكرد. توسّلهاي او باعث شد كه پس از ديدن خوابي نامش را به مهدي تغيير داد. بسياري از دوستانش او را به اين نام ميشناختند، ولي خانواده از اين ماجرا توسط يكي از دوستانش بعد از شهادت او مطّلع شدند. مادرش با ذكاوت و هوشياري خاصي در آن ايام بچّهها را در مدرسه اسلامي ثبتنام كرد تا از تربيت آنها خيالش آسوده باشد. پس از دوران ابتدايي حيدر را به مدرسه خامنهايپور برد. او در آنجا با يكي از معلّمهايش صميمي شد. معلّمي كه خود به دليل فعاليت سياسي در خفقان سالهاي پنجاه و چهار از مدرسه اخراج شده بود. حيدر او را در پخش اعلاميه و شعارنويسي ياري ميكرد.
با وجود داشتن معدل بالا به هنرستان شفيع رفت و در رشته مكانيك درس خواند. در آنجا به همراه چند تا از دوستانش عكس شاه را در كلاسها پاره كرد و تحت تعقيب مأمورهاي ساواك قرار گرفت. از تهران به قم رفت و با كمك دايي خود در يكي از مدارس ثبتنام كرد. مدّتي بعد مأمورها او را با داشتن چند نوار سخنراني امام دستگير كردند. به زندان رفت و با ضمانت پدر يكي از دوستانش آزاد شد. دو سه ماه آخر سال پنجاه و شش، سابقه زنداني سياسي هم در پرونده حيدر ثبت شد.
با پيروزي انقلاب به استقبال امام رفت. با تلاش فراوان بالاخره توانست امام را از نزديك جلوي منزلشان در قم ببيند و اين را در نوشتههايش هم آورده است.
به تهران برگشت و ديپلم گرفت. سپس در مدرسه رسالت قم براي خواندن درس حوزوي ثبتنام كرد. همزمان در پايگاه بسيج و نهاد كميته انقلاب اسلامي همكارياش را آغاز كرد. در گشتهاي شبانه و بازجويي از متّهمان هم فعاليت ميكرد. پرسنل كميته در شهرباني و كلانتريها مستقر شدند تا به فرمان امام، اين نهاد به طور رسمي تشكيل شود. او هر هفته چند روز را براي خواندن درس حوزه به قم ميرفت.
در روزهاي اوّل جنگ يعني بيستم مهر سال پنجاه و نه به عنوان نيروي سپاه و تك تيرانداز در عمليات حصر آبادان شركت كرد.
به توصيهي مادر و معرّفي خانوادهاي از سوي دوستان، در سال شصت و يك ازدواج كرد و براي ادامه زندگي به قم رفت.
بارها به جبهه رفت و به عنوان مسؤول عقيدتي پادگان شهداي كرمانشاه و تبليغات گردان به جنوب و غرب اعزام شد. حيدر ميخواست به عنوان نيروي رزمي به جنگ برود ولي به عنوان معاون تبليغات شمال غرب كشور در اروميه انتخاب شد. جبهه غرب از حيث وجود ضدّ انقلاب براي رزمندگان به ويژه روحانيون ناامن بود و او ماندن در آن منطقه را وظيفه خود ميدانست.
مهمّترين وظايف تبليغات اعزام روحاني به جبهه از قم و مشهد و ساير شهرستانها بود. از طرفي شركت در همايشها، براي بيان مشكلات رزمندگان در جبهه و انتقال آنها به مسؤولين در حيطه كارهاي مبلّغين به شمار ميآمد. حيدر بارها به عمليات رفت و در عمليات بدر از ناحيه گردن مجروح شد و به افتخار جانبازي رسيد.
فرزندش، محمّدرضا در سال شصت و چهار به دنيا آمد. حيدر همزمان با جبهه درس حوزه را ادامه ميداد و با آن كه مدّت زيادي سر كلاس حضور نداشت اما طلبه موفقي بود. حوزه را تا سطح رسائل و مكاسب ادامه داد.
به دليل حضور مستمر در جبهه، حيدر خانوادهاش را از قم به اروميه و سنندج برد. قبل از آخرين اعزام خانواده را به تهران برگرداند. خبر بارداري همسرش پس از سفر مشهد او را شاد كرد.
با لشكر17 علي بن ابيطالب 7 قم به خرمشهر اعزام شد. در منطقه شلمچه و عمليات كربلاي چهار شركت كرد. او و گروهي ديگر، مسؤول تخريب پل متحرك در جزيره بوارين در روي نهر خين شدند. ابتدا از ناحيه پا و بعد با تركش خمپارهاي از پهلو و پشت زخمي شد و همان لحظه، در چهارم دي هزار و سيصد و شصت و پنج به شهادت رسيد.
پيكر مطهرش را به مسجد امام حسن مجتبي 7 در تهران نو بردند و با همراهي بسيجيها و جوانان محل به خانه پدرش منتقل كرده از آنجا به سمنان آوردند. در مراسم باشكوهي با حضور مسؤولان وقت قرارگاه حمزه سيدالشهداي اروميه، لشكر 64 اروميه، ائمه جمعه، نيروهاي مسلح، پرسنل سپاه پاسداران و رزمندگان و اقشار مردم، پيكرش را در امامزاده اشرف 7 در محلّات سمنان دفن كردند.
دخترش بعد از شهادت او به دنيا آمد. نامش را با سفارش حيدر به مادرش «زهرا» كه رمز عمليات كربلاي چهار هم بود، گذاشتند. بيست روز بعد هم تنها برادر حيدر به شهادت رسيد در حالي كه از شهادت او خبر نداشت. اكنون عميد هم در كنار او آرميده است.