خاطره ای از شهید والامقام حسنعلی خدائیان
بنّا بودم و هر روز چند کارگر دم دستم کار می کردند. هر وقت کار تمام می شد و صاحب کار پول می داد. مزدشان را می دادم یک شب یکی از کارگرها زنگ در حیاط را زد. حسنعلی در را باز کرد. وقتی فهمید برای مزدش آمده گفت:«بابا! چرا آخر وقت هر روز، پول کارگرها رو نمی دی؟».
گفتم:«صاحب کار که هر روز پول نمی ده. هر کجا کارمون تموم می شه. یکی مقداری از طلب رو می ده. خودم آخر از همه مزدم رو میگیرم».
گفت:«کارگر که وضع مالیش خوب نیست. زن و بچه دارن و چشم شون به مزد آخر روزشونه. اگه از مزد خودت هم شده بهشون بده تا از صاحب کار بگیری».
شهید حسنعلی خدائیان
برگرفته از خاطره پدر شهید