خاطراتی از دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهیدان عبدوس
يكي از برنامه هاي سفر استاني مقام معظّم رهبری، ديدار با بعضي از خانوادهی شهدا و ايثارگران است. با اين ديدار ها هم انرژي ميدهد و هم انرژي ميگيرد. در اين ديدارها طوري برنامه ريزي ميشود كه خانواده ها به زحمت نيفتند.
حاج عباس از ماجراي اين ديدار تاريخي آقا با خانواده برايمان توضیح میدهد: «روز پنجشنبه (18/8/1385) مقام معظم رهبري حضرت آيتالله امام خامنه اي براي ديدار با خانواده معظم شهدای استان سمنان به سالن الغدیر سمنان مشرّف شدند.
ما هم دعوت بوديم. به همراه مادرم به ديدار خورشيد ولایت رفتيم. بعد از سخنراني آقا، تا نماز مغرب ساعتی وقت بود. از مادرم خواستم كه بیاد منزل ما، قبول نكرد.
گفت: «مگه یادتون رفته شب جمعه است؟ شهيدان ميآن ديدنم. اگه خونه نباشم بد ميشه. من رو ببرين خونه خودم.»
هيچوقت ما او رو تنها نميگذاشتيم. يا او رو ميآورديم پيش خودمون و يا يكي از ازما ميرفتيم پيشش.
به خونه که رسيديم، مادرم متوجه شد كليد دست نوهاش مونده. زنگ زديم و آورد.
وقت نماز شد و بعدش هم دعاي كميل بود. بعد از دعا برادر و برادرزادههام برگشتند پيش مادر و من هم رفتم منزل خودمون.
داداشم میگفت: «دور هم نشسته بودیم كه زنگ در خونهی مادر رو زدن. رفتم جلو. پرسیدند: منزل شهيدان رضا كاظميه؟»
گفتم: «بله، بفرمایين. شما؟»
خودش رو معرفي نکرد و پرسید: «مهمون نمي خوایين؟»
تعارف کردم. آمدن داخل. پس از حال و احوال گفتند: «ما چند نفريم، اجازه ميدين اونا هم بيان؟»
مادرم ميگوید: «قدمتون روي چشم. بگو بيان، چرا بيرون ايستادن؟ منزل از خودتونه.»
داداشم با من تماس گرفت و گفت: «ما منزل ننه هستيم و شام حاضره. هر چه زودتر خودت رو برسون.»
پيش خودم فكر كردم كه حتماً حال مادرم بد شده. بدون هيچ معطلي راه افتادم.
توی کوچه هیچ خبري نبود. زنگ در رو زدم. به جاي اينكه داداشم در رو باز كنه، فرد غريبه در رو باز كرد. از من خواست بدون سر و صدا برم داخل. يك لحظه شوکه شدم كه چه خبر شده؟ وقتي داخل شدم، عكاس و فيلمبردار و چند نفر غريبه رو ديدم فهميدم باید خبری باشه.
گفتند: «قراره آقا بياد، تلفن رو هم از پریز بکشید!»
رفت و آمدها دقیق کنترل میشد. طبقهی فوقاني منزل كه حكم حسينيه شهدایش کرده بودیم، رو داره آماده كرديم. مهمونا رو برديم اونجا. همه رفتيم، از كوچك تا بزرگ. چند لحظه ی بعد صندلي مخصوص آقا رو آوردن. با ورود مقام معظم رهبری خونه به نور خورشيد ولايت روشن شد. فرستادن صلوات همراه با اشك شوق مجلس رو منقلب كرد.
آقا با همهی اهل مجلس حال و احوال كردند و روي صندلي خود نشستند. حاج آقا شاهچراغي، نماينده ولي فقيه در استان و امام جمعه سمنان و آقاي عبدالوهاب استاندار وقت هم همراه آقا بودند. چشمهاي جمعيّت از آقا كنده نميشد. چشم به جمال آقا دوخته شد. آقا هم پس از نشستن، دوباره با سر تكان دادن و نگاه به تكتك جمع، مجدد احوالپرسي كردند.
افراد حاضر در جلسه را به آقا معرفي كردم. بعد هم از تحمل مادرم در مشكلات زندگي، بعد از فوت پدر گفتم.
آقا از سال عمليات شهيدان پرسيدند. گفتم: «زمان، سال شصت و دو در عمليات والفجر3 در منطقه ی مهران و عسكري هم در عمليّات والفجر8 در منطقهی شلمچه جزیره ام الرّصاص، در سال شصت وچهار شهيد شدن.»
آقا ضمن تفقّد از همه ما، در خصوص وضعيّت كار و زندگي تك تك ما پرسيدند.
از مادرم پرسيد: «شما با كي زندگي ميكنين؟»
مادرم در جواب گفت: «من تنها نيستم. بچه هام نميذارن كه من تنها باشم. من با شهيدانم هستم و با اونا زندگي ميكنم. بچه هام به شكر خدا همه خوبن. آقا جان! خدا شما رو براي ما نگه داره. تا شما رو داريم! هيچ غصّه نداريم.»
آقا فرمودند: «اين شهيدان هستن كه همه جا حاضرن و ناظرن.»
آقا گفت: «ما تا وقتی در خانه شما هستیم، مثل این که در یک کفه از بهشت هستیم»
در حال گفت وشنود بوديم كه به يادمان آمد اگر بپذیرید مادر شهيد دهرويه را هم بگوئیم بيایند اينجا.
به محضر آقا عرض كردم: «آقا! اجازه مي فرمائید مادر شهيد امير دهرويه كه همسايه ما هستن خدمت شما برسن؟»
فرمودند: «مانعي نداره. بگين بياد او رو هم ببينم.»
وقتي به او خبر دادیم، از خوشحالي مثل پرندهاي كه بال بزنه خودش را رساند و خدمت آقا عرض ارادت كرد. آقا هم بعد از حال و احوال براي او و شهيدش دعا و طلب خير و علو درجه كردند.
من وضعيّت اين مادر و سختي هايي كه در زندگي بعد از مرگ شوهرش كشيده بود برای آقا توضيح دادم.
آقا فرمودند: «همين خانواده ها بودند كه تنور جبهه رو گرم نگه داشتند و جنگ به پيروزي رسيد. اونچه كه مهمّه وحدته، وحدت داشته باشين. يك دل و يكصدا باشين. شماها الحمدالله حامي انقلاب و نظام هستين و در مسير شهدا قرار دارين.»
آن شب تعداد بيست و يك نفر از اعضا خانوادهی ما و مادر شهيد دهرويه توفيق ديدار يار رو داشتيم.
خداوند ان شاالله سايهی آقا را بر سر مسلمانان، بلكه بر سر همه ملتها تا ظهور امام زمان و در ركاب آن حضرت حفظ كند!»