خاطراتی ازشهید ذبیح الله جوادی پور
شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۳۵
چهار تا بچّه دیگه هم دارم، همه شون فدای امام!
دستم را زیر سرش گذاشتم. به بدنش نگاهی انداختم. به نظرم سالم بود. چشم به صورت ذبیح الله دوختم. بعد دولا شدم و او را بوسیدم. آمدیم بیرون. داداش گفت:«عجب طاقتی داشتی! خیال می کردم جنازه پسرت رو ببینی ازحال می ری».
گفتم:«اینا رفتن تا راه کربلا رو باز کنن. این رو می خواستن».
یکی از خانم ها با طعنه ازم پرسید:«حالا که پسرت شهید شده، بازم خمینی رو می خوای».
چشم دواندم بین جمعّیت. لب گزیدن چند نفر و اشاره های چشم و ابروی یک تعداد دیگر را دیدم. بهش جواب دادم:«چهار تا بچّه دیگه هم دارم، همه شون فدای امام! همین الان برن جبهه و شهید بشن، من ناراحت نمی شم».
شهید ذبیح الله جوادی پور
برگرفته از خاطره مادر شهید
نظر شما