در خود لياقت نوشتن وصيت را هم نديدم...
بسمالله الرحمن الرحيم
بهنام ايزد پاك و منان و خداي زمين و آسمان و تمامي موجودات و با سلام و درود به پيشگاه اقدس باري تعالي و حضرت مهدي موعود(عج) و نايب برحقّش، خميني كبير، رهبر انقلاب اسلامي ايران و با سلام و درود بر خانوادههاي شهدا و با سلام به حضرت اباعبدالله الحسين(7) كه شهيدانمان به آرزوي او و ديدارش شهيد ميشوند و با سلام به ملّت قهرمانپرور ايران.
سلام بر پدر و مادر مهربانم. ميدانم از اينكه با شما خداحافظي نكردم، ناراحت هستيد ولي بايد اين را بدانيد كه الان جبههها بيشتر از هر وقت به نيرو احتياج دارد و ما نبايد بگذاريم اسلحة خونين دوستان و همسنگرانمان همچون شهيد حسن محمّدي[1] و... بر زمين بماند و بايد راه شهيدان را ادامه بدهيم. پدر و مادر عزيزم، از اينكه نتوانستم جبران زحمت شما را در دوران كودكي تا به الان را بكنم و شما خيلي بزرگوار هستيد و من هرچه قدر هم كوشش كنم نميتوانم زحمت يك شب كه من بيدار ميشدم و تو مرا ساكت ميكردي را جبران كنم، ولي بايد خيلي مرا ببخشيد كه از شما دور هستم و پدر و مادر عزيزم مرا حلال كنيد.
من در خود لياقت نوشتن وصيت را هم نديدم، چون وقتي كه من وصيّت ديگر شهدا[2] ديگر را ميخوانم از خود خجالت ميكشم. بندهاي با اين همه گناه چگونه ميتواند وصيت بنويسد و اين را من بهعنوان عفو و بخشش شما پدر و مادر و خواهر و برادر عزيز وصيت [...][3] من مينويسم و اگر من در كنار شما نيستم، خدا در كنار شما هست. چون خداوند ميگويد: كسي كه ميگويد اگر به جبهه بروم پدر و مادر و.... مشكلاتي هستند كه چشم اميد به من دارند، من خودم به جاي تو هستم در پيش پدر و مادرت. تو كه بندة من هستي از خود من كه بهتر نيستي.
پس خدا با شماست. شايد بگويي كه تازه آمدهاي ولي با خبري كه تازه به من رسيده است، از من خواسته شده كه سريعاً خودم را به منطقه برسانم و من هم با اطاعت از امام و رهبري و ولايت فقيه خود را موظف به انجام آن دانستم. اگر من از اين سفر برنگشتم و لياقت داشتم و به آرزوي خود رسيدم، پدر و مادر بزرگوارم مرا حلال[4] كنيد و در دوري[5] من صبور باشيد كه خداوند با شما است.
چند سخن با ملّت مسلمان كه اي ملّت غيور فرزندانتان را خانهنشين نكنيد و نگذاريد عمرشان بيهوده از بين برود و مانند كساني كه هنوز در خواب بهسر ميبرند و پنبههاي سفت را از گوششان شُل نكردهاند نباشيد كه فرزندانشان در سر كوچهها و خيابانها عمرشان را به بيهودهگري و ولگردي و بطالت گذراندهاند. من واقعاً وقتي كه در جبههها جواناني را ميبينم كه چنان با عشق و علاقه و ايمان به خدا ميجنگند، از خود شرمنده ميشوم و ميگويم چرا هنوز من ساخته نشدهام، ولي واقعاً جبههها جاي خودسازي و كمال روح و معنويت هر شخص است.
والله به خون اباعبدالله و خونهاي ريخته شده در كربلاي ايران، اگر در اين جهان نتوانيم تقاص[6] خون شهيدان را از آنان بگيريم ولي خداوند شما را رها نميكند و اگر ميخواهيد پاي روي خونهايي كه در هر كوچهاي نشاني از آن است، بنهيد اين كشور اسلامي جاي شما نيست (تبهكاران) و بايد از كشور اسلام بيرون برويد، همانطوري كه اربابانتان را بيرون كرديم، شما را هم بيرون ميكنيم. خدايا، من اگر لياقت شهيد شدن را داشتم [مرا] يك شهيد واقعيام[7] گردان و همانگونه كه پاك به دنيا آوردي، پاك نيز از اين جهان ببر. من از كلية خواهران و برادرانم كه در ايام تحصيلاتم در پيش آنان بودم و زندگي را بر آنان سخت كردم، از آنان ميخواهم كه اگر بدي از من ديدهاند به بزرگواريشان مرا عفو كنند و از زحماتي كه در طول اين مدت برايم كشيدند، بينهايت متشكرم. و از كلية دوستان و آشنايان ميخواهم اگر از من بدي ديدهاند، مرا به بزرگواريشان ببخشند و در پايان باز هم از پدر و مادر عزيزم حلاليت ميطلبم و هميشه از شما ميخواهم كه به فكر امام و رزمندگان باشيد و آنان را در سر نمازهايتان دعا كنيد.
انشاءالله، به اميد پيروزي و من الله توفيق عنده و نصره.
خدايا، خدايا، ستارگان كه رفتند خورشيد را نگه دار.
آمين يا رب العالمين
محمد ابوالقاسمي- گنبد
[1]- شهيد حسن محمدي، فرزند يزدان، متولد 1345، در روستاي حكيمآباد از توابع شهرستان عليآباد كتول از جمله دوستان شهيد ابوالقاسمي بوده است كه در تاريخ 3/2/1365 در منطقه مريوان به شهادت رسيده و در گلزار شهداي امامزاده عبدالله به خاك سپرده شده است.
[2]- در اصل وصيت «شهداي».
[3]- خوانا نيست.
[4]- در اصل وصيت «حلا».
[5]- در اصل وصيت «دوي».
[6]- در اصل وصيت «تباس».