خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
من در پایین سنگر خود سنگر دیگری برای نماز خواندن کنده بودم. اندازه اش طوری بود که اگر می نشستی.ترکش به سرت اصابت نمی کرد، تیربارچی ای داشتم که نیروی شجاع و خوبی بود. او گفت ؛ برادر امینی، اجازه می دهی در سنگر نماز بخوانیم؟ گفتم : بفرما ، رفت نماز خواند.تشهدش تمام نشده بود که یک خمپاره آمد و درست کنار او به زمین خورد و شهید شد.
نوید شاهد گلستان؛ لازم است یادآوری کنیم رزمندگان آن دوران و پیشکسوتان این دوران ، آنچنان مقدس اند که بنیان گذار انقلاب تا لحظه رحلتشان، برایشان عزت و احترام خاصی قائل بودند که فرموند؛ نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم روزمره زندگی گرفتار شوند.بخشی از خاطرات جانباز 40% هشت سال دفاع مقدس « امین اله کمیزی » را در ادامه می خوانید.

نام : امین الله

نام خانوادگی : کمیزی

فرزند : غلامحسین

متولد : 1338

تحصیلات : لیسانس

شغل : بازنشسته نیروهای مسلح

نهاد اعزام کننده : سپاه

سن در زمان اعزام : 22 سال

سابقه حضور در جبهه : سال های 60-61-62-63-64-65-68-72

تحصیلات هنگام اعزام : دیپلم

نوع فعالیت در جبهه : فرماندهی

وضعیت ایثارگری:جانباز 40%

نسبت با شهید : -

حضور در عملیات : رمضان، محرم، والفجر8، کربلای5،کربلای10،بیت المقدس

تشهدش تمام نشد، شهید شد

من در پایین سنگر خود سنگر دیگری برای نماز خواندن کنده بودم. اندازه اش طوری بود که اگر می نشستی.ترکش به سرت اصابت نمی کرد، تیربارچی ای داشتم که نیروی شجاع و خوبی بود. او گفت ؛ برادر امینی، اجازه می دهی در سنگر نماز بخوانیم؟ گفتم : بفرما ، رفت نماز خواند.تشهدش تمام نشده بود که یک خمپاره آمد و درست کنار او به زمین خورد و شهید شد. او هم بچه گرگان بود.

همان روز باز هم یک خمپاره دیگر آمد و به سنگر دیگری خورد که آقای استرابادی و آقای حسینی و دو، سه نفر دیگر همه با هم شهید شدند. این ماجرا همان دو روز اولی اتفاق افتاد که در عملیات رمضان وارد منطقه شده بودیم.

رگبار خمپاره و توپ از طرف دشمن

عملیات بیت المقدس 7 بود.گردان ما خط کش بود. شب عملیات را آغاز کردیم. خط را شکستیم. به ما مأموریت داده بودند که بعد از شکستن خط، پیشروی نکنید، گردان همان جا بماند تا گردان های دیگر بیایند. لشکر ما رفت. همه نیروها رفتند. تا ساعت 1،2 ظهر نیروها می رفتند و از بعدالظهر شروع به عقب نشینی کردند.

ما نفهمیدیم چه اتفاقی افتاده، نیروها عقب نشینی کردند تا عراقی ها به خاکریزی که ما فتح کرده بودیم، رسیدند. آتش خیلی زیاد بود چیزی جز دود و خاک و آتش دیده نمی شد. عراق هم به صورت رگباری خمپاره و توپ می زد. یکباره در راسته خط آتش شاید نزدیک به 500 توپ به زمین می خورد و دیواره ای از دود به هوا می رفت. آن ها حدود 150 قبضه توپ داشتند که هم زمان با هم می زدند. این آتش و دودها به 150متری ما که رسید، بچه ها گفتند عقب نشینی کنیم.گفتم :نه، تلاش کردم نیروها را نگه دارم. اما در نهایت زور آنها بر من غلبه کرد و عقب نشینی کردیم.این عملیات موفقیت آمیز نبود.

ادامه دارد...

منبع : کتاب تلخ و شیرین(2920 روز، روایتگر گرگانی)، نویسنده علی اصغر مقسمی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده