منیره قریشی مادر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: روزی حمید لباسی خریده بود. چپ‌چپ نگاهش کردم. شانه‌هایش را بالا انداخت. خب چی کار کنم که دوست دارم تمیز و خوش‌تیپ باشم. پیامبر خودش گفته ظاهرمون رو تمیز نگه داریم و مرتّب باشیم.

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، کتاب «چشم‌هایش می‌خندید» خاطرات شهید "حمید احدی" است که در سال 98 به همت حوزه هنری زنجان چاپ و منتشر شد.

 

خاطرات سردار شهید "حمید احدی" به قلم مریم بیات‌تبار، توسط انتشارات هزاره ققنوس چاپ و وارد بازار نشر شد.

 

شهید حمید احدی فرمانده خط‌‌شکن گردان حضرت امام‌سجاد (ع) لشکر ۳۱ عاشورا، متولد ۱۳۴۱ در زنجان بود که اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله عراق به شهادت رسید.

 

 

 در بُرش 37 کتاب "چشمهایش می خندید" می خوانیم:

 

صدایش قبل از خودش در اتاق پیچید.

- سلام! من اومدم.

داشتم خیاطی می‌کردم. کسی در خانه نبود. با همان لحن جوابش را دادم.

- علیک السلام! خسته نباشی!

توی آستانه‌ی در ظاهر شد. نو نوار شده بود. پیراهن زرشکی خوش فرمی تنش بود. قبل از این که چیزی بپرسم. یک دور چرخید و صاف ایستاد.

- بهم می‌آد؟

واقعا برازنده‌اش بود.

- مبارکت باشه! قشنگه، چند؟

منّ‌ومنّی کرد و آرام گفت: « نود تومن.»

برق از سرم پرید. ناباورانه پرسیدم: «چند؟!» 

زبانش را گاز گرفت و لب‌هایش را چمبوله کرد.

- نود تومن!

- اوه! چه خبره؟ مگه طلا خریدی که آن‌قدر بابتش پول دادی؟ تو که ول‌خرج نبودی حمید!

یقه‌اش را صاف کرد و گفت: «خب! انصافاً می‌ارزه دیگه، ببین چه‌قدر خوش‌تیپم می‌کنه! تازه اون‌قدر می‌خوام بپوشمش تا ارزش پولی که بهش دادم دربیاد.»

چپ‌چپ نگاهش کردم. شانه‌هایش را بالا انداخت.

- خب چی کار کنم که دوست دارم تمیز و خوش‌تیپ باشم. پیامبر خودش گفته ظاهرمون رو تمیز نگه داریم و مرتّب باشیم.

زیرلبی گفتم: «ان‌شاء ا... تو دل‌خوشی‌هات بپوشی!»

بلند و با خنده گفت:«ان‌شاء ا... »!

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده