قسمت دوم خاطرات شهید مدافع حرم «محمد طحان»
چهارشنبه, ۱۸ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۴۳
فرزند شهید مدافع حرم «محمد طحان» نقل می‌کند: «بابا که می‌‎آمد توی اتاق می‌گفت: پس پسرم کجاست؟ مامان می‌گفت: بگرد پیداش کن! بابا همه جا را می‌گشت تا اینکه پیدایم می‌کرد. بعد با هم کُشتی می‌گرفتیم و آخر من برنده می‌شدم.»

من برنده کشتی با بابا بودم

به گزارش نوید شاهد سمنان، شهید مدافع حرم محمد طحان چوبمسجدی بیست‌ و نهم دی ۱۳۶۱ در شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. پدرش عبدالرحمن و مادرش مرصع نام دارد. لیسانس جنگ نرم داشت. پاسدار بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. پانزدهم آبان ۱۳۹۴ به عنوان مدافع حرم در روستای سابقیه حلب در حال دیده‌بانی از ناحیه سر و گردن هدف گلوله دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکرش را در گلزار شهدای امامزاده یحیای زادگاهش به خاک سپردند.

من بَرنده کُشتی با بابا بودم

وقتی صدای ماشین بابا رو می‌‎شنیدم، می‌رفتم قایم می‌‎شدم.

می‌گفتم: «مامان! به بابا نگی من کجام!»

مامان می‌‎خندید و می‌گفت: «نه، نمی‌گم تو کجایی.»

بابا که می‌‎آمد توی اتاق با مامان احوال‎پرسی می‌‎کرد و می‌گفت: «پس پسرم کجاست؟»

صدایشان را می‌‎شنیدم. مامان می‌گفت: «بگرد پیداش کن!»

بابا همه جا را می‌گشت تا اینکه پیدایم می‌کرد. بعد با هم کشتی می‌گرفتیم و آخر من برنده می‌شدم.

(به نقل از فرزند شهید، امیرمحمد طحان)

بیشتر بخوانید: محمد مثل یک معلم به من درس می‌داد

ظرف نذری

زمستان بود و هوا خیلی سرد. پدرش در منزل غذای نذری می‌داد. ما تا دیر وقت آنجا بودیم؛ همه ظرف‌ها را شستیم و به کار‌ها رسیدیم، فقط قابلمه برنج مانده بود. وقت رفتن محمد به پدرش گفت: «قابلمه باشه خیس بخوره، من صبح زود می‌آم می‌شورمش.»

صبح بیدار شدم و گفتم: «محمد! نمی‌ری خونه مادرت قابلمه را بشوری؟»

گفت: «چرا؟ رفتم شستم و آمدم.»

گفتم: «کی رفتی؟»

گفت: «وقتی تو خواب بودی، ساعت شش صبح رفتم که بابا توی سرما نره حیاط دیگ بشوره، اونا خواب بودن من دیگ را شستم و اومدم.»

(به نقل از همسر شهید)

دل‌کندن برایشان سخت بود

با این که مافوق سربازان بود، اما آن‌قدر رفتار و برخوردش با آنان خوب بود که سربازان با جان و دل دوستش داشتند و مطیع امر او بودند.

می‌گفت: «باید با سرباز طوری برخورد کنیم که آن‌ها دو سالِ خدمت چیزی یاد بگیرند و از اینجا بروند.»

بعد از شهادت محمد، وقتی تابوتش را آورده بودند تیپ، سربازان تابوت را بغل کردند و زار زار گریه می‌کردند. از تابوتش جدا نمی‌شدند و دل‌کندن برای آن‌ها سخت بود.

(به نقل از همکار شهید، مطهری نژاد)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده