دوشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۴:۲۰
«بعد از چندبار اعزام، علی اکبر شهید شد. مانده بودیم مادر را چطور آرام کنیم، ولی او صبور بود و ساکت. به همه گفت: ان‌شاءالله علی اکبرم با حضرت علی‌اکبر امام حسین محشور می‌شه!» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، توجه شما را به خاطراتی از شهید والامقام «علی‌اکبر رستم‌زاده» جلب می‌کند.

ان‌شاءالله علی اکبرم با علی‌اکبر امام حسین محشور می‌شه!

به گزارش نوید شاهد سمنان: شهید علی‌اکبر رستم‌زاده ششم فروردین ۱۳۳۹ در روستای رشمه از توابع شهرستان گرمسار چشم به جهان گشود. پدرش عباس، کارگر بود و مادرش خانم‏‌کوچک نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. ستوان دوم ارتش بود. ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و یک دختر شد. سیزدهم خرداد ۱۳۶۰ با سمت بی‏‌سیم‏‌چی در ارتفاعات الله‏‌اکبر بر اثر اصابت ترکش به پهلو، شهید شد. پیکرش را در گلزار شهدای روستای سعدآباد شهرستان زادگاهش به خاک سپردند.

 

حالا وقتشه واسه کشورم خدمت کنم

مامان گفت: «چه کاری داری که باید بری؟»

بابا گفت: «باید برم وسایل رو تحویل بدم و به بقیه بگم چه کار کنن، بعد می‌آم.»

دوستش پادرمیانی کرد، ولی بابا بهش گفت: «این همه از ارتش حقوق گرفتم و کار کردم؛ حالا وقتشه که برم واسه کشورم خدمت کنم.»

بابا رفت و خواهر کوچولوی‌مان به دنیا آمد.

(به نقل از برادر شهید، علی‌اصغر)

کار از قرآن نگه‌داشتن بالای سرم گذشته

انگار شوخی‌اش گرفته بود. گفت: «برنمی‌گردم، کار از قرآن نگه‌داشتن بالای سرم گذشته.»

وقتی دید به هم ریختم گفت: «ناراحت شدی؟ حقیقت تلخه، ولی تو آش پشت پا برام بپز، زود زود برمی‌گردم.»

گفتم: «قرآن نگه‌دارِ تو، می‌سپارمت به خدا؛ خودش نگه‌دارت باشه.» حال و هوایش یک طوری شده بود. یک هفته‌ای می‌شد که حرف‌هایش جور دیگری به نظر می‌آمد. بقیه هم فهمیده بودند. پدرش اصرار داشت از ارتش بیاید بیرون. علی‌اکبر هم ایستاد روی یک پا و گفت: «نه! اون زمانی که نباید برای اجنبی خدمت می‌کردم، کردم. الان می‌خوام برای خودمون خدمت کنم. برای چی بیام بیرون؟»

وسایلش را که برداشت برود، گفت: «بچه‌مون دختره. اسمش رو بذار معصومه.» دیدم می‌خواهد برود، دیگر حرفی نزدم. رفت و زود برگشت و دیگر هم نرفت. دخترم هم به دنیا آمد، ولی بعد از شهادت علی‌اکبر.

(به نقل از همسر شهید)

ان‌شاءالله علی اکبرم با علی‌اکبر امام حسین محشور می‌شه!

مادر گفت: «علی‌اکبر وقت رفتن دائم پشت سرش را نگاه می‌کرد.» مادر هم حق داشت. مادر بود و نگران بچه‌اش. بعد از چندبار اعزام، علی اکبر شهید شد.

مانده بودیم مادر را چطور آرام کنیم، ولی او صبور بود و ساکت. به همه گفت: «ان‌شاءالله علی اکبرم با حضرت علی‌اکبر امام حسین محشور می‌شه!»

(به نقل از زن برادر شهید، پروانه عرب)

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده