يکشنبه, ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۱۴:۲۰
حمیدرضا قادری آزاده و جانباز ۵۵ درصد دفاع مقدس گفت: «در اوایل سال‌های اسارت، ماه رمضان را به‌ سختی روزه می‌گرفتیم. هوا خیلی گرم بود زمانی که اسیر شدم ماه رمضان در تابستان بود و روزه گرفتن بسیار طاقت فرسا، ضمن اینکه طوفان گرد و غبار هم به آن اضافه می‌شد.»

اسارت در نخستین روز جنگ/ شرایط سخت روزه‌داری در اسارت

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ حمیدرضا قادری آزاده و جانباز ۵۵ درصد دفاع مقدس که ۱۰ سال طعم اسارت در اردوگاه‌های دشمن بعثی را چشیده است گفت: سی و یکم شهریور ۵۹ همزمان با حمله بعثی‌ها به کشور و بمباران فرودگاه مهرآباد، من در پادگان افسریه مشغول خدمت سربازی بودم. همان زمان به ما آماده‌باش دادند و به طرف اندیمشک و از آنجا به طرف پل کرخه و فکه منتقل شدیم. پس از چند ساعت درگیری با نیرو‌های بعثی، نیرو‌های ما عقب نشینی کردند. من و تعدادی کمی از نیروها‌ی خودی در خط مقدم باقیمانده بودیم که ما هم مجبور شدیم با پای پیاده به عقب بازگردیم.

لحظات پرالتهاب

قادری در ادامه گفت: هر کدام از ما به طرفی رفتیم و من به علت تشنگی زیاد وارد مناطق مسکونی شدم و در جستجوی آب که به سختی مقداری برای رفع تشنگی یافتم. از شدت گرما و پیاده‌روی طولانی، کف پاهایم تاول‌های بزرگی زده و راه رفتن برایم مشکل شده بود. تصمیم گرفتم برای استراحت کمی در آنجا بمانم. کم‌کم هوا درحال تاریک شدن بود که صدا‌یی مرا به خود مشغول کرد. دقت که کردم دیدم نیروهای بعثی به نزدیکی من رسیدند و من مجبور شدم از پشت خانه به شیار کوهی که در نزدیکی آنجا بود پناه ببردم و مخفی شوم. از آنجا دیدم نیرو‌های بعثی برای جستجو وارد خانه‌ها می‌شوند. مجبور شدم تمام شب را در شیارکوه بمانم. آنها بخاطر پیشروی‌ای که کرده بودند تا صبح در آنجا سور و سات شادی به پا کردند.

اسارت در نخستین روز جنگ تحمیلی

این آزاده سرافراز نحوه به اسارت درآمدنش را اینگونه شرح داد: من جایی مخفی شده بودم که اگر بعثی‌ها می‌خواستند سراغ تانک‌های‌شان بروند باید از بالای سرم  عبور می‌کردند. صبر کردم تا همه آنها بروند بعد بلافاصله از آنجا بیرون آمدم و  و دوباره به داخل اتاق رفتم. متاسفانه پس از چند دقیقه تعدادی از بعثی‌ها بازگشتند و من را داخل اتاق دیدند. با دیدن من سر و صدا کردند و حَرَس خمینی می‌گفتند. من آنجا اسیر شدم و مرا به ساختمان دیگری بردند که فرمانده‌شان آنجا بود. یک نفر فارسی زبان در کنار آن‌ها بود و از من سوال می‌پرسید: «فرمانده شما کیست؟ تهران کجاست؟» وقتی دیدند سوالات‌شان راه به جایی نمی‌‎برد و از من جواب سربالا می‌شنوند من را با یک نفربر به سمت نیرو‌های خودشان بردند؛ من متاسفانه در نخستین روز جنگ به اسارت دشمن درآمدم.

ردیف نشسته نفر سمت چپ جانباز و آزاده سرافراز حمیدرضا قادری - اردوگاه رمادیه شش
ردیف نشسته نفر سمت چپ جانباز و آزاده سرافراز حمیدرضا قادری - اردوگاه رمادیه شش

شرایط سخت روزه‌داری در اسارت

قادری ماه رمضان و شب‌های قدر در اسارت را اینچنین توصیف کرد: در اوایل سال‌های اسارت، ماه رمضان را به‌ سختی روزه می‌گرفتیم. هوا خیلی گرم بود زمانی که اسیر شدم ماه رمضان در تابستان بود و روزه گرفتن بسیار طاقت فرسا، ضمن اینکه طوفان گرد و غبار هم به آن اضافه می‌شد. برای برطرف شدن گرما و رفع تشنگی، اسرا پارچه‌هایی را خیس می‌کردند و روی صورت‌شان می‌انداختند تا پنکه‌های سقفی موجود در آسایشگاه آنها را خنک کنند. صبحانه‌ای که به اسرا می‌دادند چای و شوربا بود و علاوه بر آن نهار ظهر را هم نگه می‌داشتیم تا بتوانیم در افطار و سحر مصرف کنیم. دوستان‌مان با المنتی که در اختیار داشتند آن غذاها را مجددا گرم می‌کردند تا قابل خوردن باشند.

بیشتر بخوانید: راز و نیازهای شب قدر با خدا، آزادگان را مانند کوه استوار کرده بود

آزادی پس از ده سال

این آزاده در ادامه بیان کرد: شب‌های ماه مبارک رمضان قرائت قرآن برگزار می‌کردیم و در شب‌های قدر دعای جوشن‌کبیر، سرگرفتن قرآن و راز و نیاز با خداوند تا سحر، خواب را از چشمان‌مان می‌گرفت. هرچند این کارها ممنوع بود اما ما با گذاشتن نگهبان از ورود بعثی‌ها به آسایشگاه باخبر می‌شدیم. روزهای ماه مبارک رمضان را هم با خواندن دعاهای مختلف و برگزاری کلاس‌های آموزشی زبان عربی، انگلیسی و فرانسوی می‌گذراندیم تا اینکه در مهرماه سال ۶۹ به وطن بازگشتیم و مورد استقبال پرشور مردم عزیزمان قرار گرفتیم. امیدوارم نسل جوان امروز با پیروی از ولایت فقیه، راه شهدا و امام شهدا را ادامه دهند.


انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده