نوید شاهد - هم‌رزم شهید "سیدرضا شمسی‌پور" نقل می‌کند: «در جبهه نورد اهواز، نیروها قدری عقب‌نشینی داشتند. در آن عملیات رضا راننده نفربر زرهی بود. اطلاع کامل دارم که بنده خدا، اول مجروح شد و با آمبولانس داشتند او را به پشت جبهه حمل می‌کردند که آمبولانس مورد اصابت ترکش قرار گرفت و ...» نوید شاهد سمنان به مناسبت روز پرستار، در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که شما را به مطالعه بخش دوم این خاطرات دعوت می‌کنیم.

خاطره 2 شمسی پور

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید سیدرضا شمسی‌پور دوم مرداد ۱۳۲۹ در روستای مجیدآباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش سیداسماعیل (فوت ۱۳۵۹) و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارمند بیمارستان ارتش بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. یازدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ با سمت امدادگر در جاده اهواز-خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سینه، شهید شد. پیکرش را در گلزار شهدای فردوس‏‌رضای شهرستان دامغان به خاک سپردند.

 

چه لحظه‌های عجیبی بود!

در جبهه نورد اهواز، نیروها قدری عقب‌نشینی داشتند. در آن عملیات رضا راننده نفربر زرهی بود. اطلاع کامل دارم که بنده خدا، اول مجروح شد و با آمبولانس داشتند او را به پشت جبهه حمل می‌کردند که آمبولانس مورد اصابت ترکش قرار گرفت و سیدرضا شهید شد.

وقتی من در جبهه مجروح شدم مرا از اهواز به تهران و از آن‌جا به استان یزد بردند و برای مدت زمانی در یکی از بیمارستان‌های یزد بستری شدم و تحت درمان قرار گرفتم. بعد از مرخص شدن از بیمارستان به دامغان آمدم و این مصادف شد با شهادت سیدرضا و هنوز پیکر وی را از مناطق جنگی به شهرستان شاهرود نیاورده بودند.

در دامغان با حاج‌نصرت هراتیان، پسرعمویم، که افسر شهربانی بود، تماس گرفتم و قرار شد با یک موتورسیکلت از دامغان به چهل ‌دختر شاهرود برویم تا ببینیم پیکر سیدرضا را چه موقع به شاهرود می‌آورند و آخرین خبرها را از صحت و سقم موضوع به دست آوریم. با آقای هراتیان از دامغان حرکت کردیم و خودمان را به پادگان چهل دختر رساندیم. خودمان را معرفی کردیم و با کمک یکی از سربازان، ما را مستقیماً پیش فرمانده پادگان بردند.

اولین سوال فرمانده از ما این بود: «شما چه نسبتی با سیدرضا شمسی‌پور دارید؟ با او چه کار دارید؟»

به فرمانده گفتیم: «می‌خواهیم عین واقعیت را بدونیم. اگر واقعاً سیدرضا شهید شده، ما حساب کارمون دست‌مان بیاد و برای مراسم تشییع جنازه‌شان برنامه‌ریزی کنیم.»

وقتی فرمانده مطمئن شد که ما از بستگان نزدیک شهید هستیم، به ما تسلیت گفت و افزود: «خدایش بیامرزد! چه انسان خداشناس و وارسته‌ای بود که جان خویش را نثار اسلام و میهن کرد.»

فرمانده پادگان در حالی‌که چشمان اشکبار ما را نظاره‌گر بود به ما دلداری می‌داد. بعد از آگاهی از شهادت ایشان و صحبت‌های زیاد، از فرمانده پادگان خداحافظی کردیم و به اتفاق آقای هراتیان از چهل دختر به شاهرود رفتیم و رهسپار خانه سیدرضا شدیم تا جریان شهادت سیدرضا را به همسر و خانواده‌اش اطلاع دهیم. هنگامی که به خانواده سیدرضا موضوع را گزارش دادیم، گویا آن‌ها نیز تا حدودی از موضوع با خبر بودند. بغض گلوی‌مان را سخت می‌فشرد. هر چه تلاش می‌کردیم جلوی اشک‌های‌مان را بگیریم، شدنی نبود. راستی چه لحظه‌های عجیبی بود!

همان روز به همراه آقای هراتیان به دامغان برگشتیم. چند روزی در انتظار ماندیم تا پیکر سیدرضا را به دامغان آوردند و با احترام بر سرِ دستان مردم ولایت‌مدار دامغان تشییع و در فردوس‎رضای دامغان به خاک سپرده‌شد. خداوند او را با اوليا و اصفیا محشور گرداند!

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی

 

معجزه‌ای که در کودکی رضا رخ داد؛ خاطراتی از شهید سیدرضا شمسی‌پور

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده