نوید شاهد - هم‌رزم شهید "محمدمهدی مرشدی" از لحظه شهادتش می‌گوید: «زیر رگبار حمله دشمن بودیم که محمدمهدی تیر خورد؛ اما یک تیر برای آن هیکل درشت و مردانه و عزم آهنین، خاری بیش نبود که با همان حال از جایش بلند شد تا دو تا از بچه‌ها را که جلوتر از ما روی زمین افتاده‌بودند، به عقب بیاورد. همان موقع تیر دیگری به محمدمهدی اصابت کرد. باورم نمی‌شد ...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید والامقام را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

خاطراه مرشدی

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمدمهدی مرشدی يكم بهمن ۱۳۴۲در شهرستان دامغان به دنيا آمد. پدرش عباسعلی و مادرش بی‌بی نام داشت. تا دوم راهنمايی درس خواند. به عنوان پاسدار عازم جبهه شد. بيست و دوم آذر ۱۳۶۲در بانه توسط گروه‏‌های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهدای فردوس‌‏رضای زادگاهش واقع است.

 

من تا شهادت راه زیادی دارم!
به اتفاق محمدمهدی به دیدن یکی از هم‌محله‌ای‌ها رفتیم که به شدت مجروح شده‌بود. حال خوبی نداشت. در راه برگشت به مهدی گفتم: «بنده خدا چه وضعی پیدا کرده!»
مهدی جواب داد: «خدا بزرگه! خوب، جبهه این چیزا رو هم داره دیگه! هر کس جبهه می‌ره باید منتظر این اتفاقات هم باشه!»
گفتم: «یعنی تو فکر می‌کنی شهید بشی؟»
آهی کشید و جواب داد: «شهادت لیاقت می‌خواد! من تا شهادت راه زیادی دارم!»
(به نقل از هم‌رزم شهید، جمشید طاهری)

 

کوهی که کمر خم کرد
زیر رگبار حمله دشمن بودیم که محمدمهدی تیر خورد؛ اما یک تیر برای آن هیکل درشت و مردانه و عزم آهنین، خاری بیش نبود که با همان حال از جایش بلند شد تا دو تا از بچه‌ها را که جلوتر از ما روی زمین افتاده‌بودند، به عقب بی‌آورد. به بچه‌ها که رسید یکی را روی دوشش گذاشت و دیگری را در بغل گرفت و کشان‌کشان به عقب کشید.
همان موقع تیر دیگری به محمدمهدی اصابت کرد. باورم نمی‌شد گویی کوهی بود که کمر خم کرد. سروی بود که به پاییز نشست.
(به نقل از هم‌رزم شهید، جمشید طاهری)


خستگی ناپذیر
آمده‌بود مرخصی. از راه نرسیده، دست و صورتش را شست؛ لباس‌هایش را عوض کرد و راه افتاد. مادر با تعجب پرسید: «محمدمهدی کجا؟»
محمدمهدی گفت: «می‌رم سر ساختمان.» مادر گفت: «تو تازه از راه رسیدی! خسته‌ای! لااقل یک ساعتی استراحت کن!»
محمدمهدی جواب داد: «استراحت یعنی چی؟ بهم بگو بچسب به کار! خیلی دوست دارم اون ساختمون زودتر تموم بشه!»
مادر گفت: «کارگرها سر ساختمونن!»
محمدمهدی جواب داد: «پس شاید بتونم باری رو از رو دوش کارگرا بردارم. کارگرا که گناهی نکردن.»
(به نقل از خواهر شهید)


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی

 

یلی که در اخلاق، یک سر و گردن از همه بالاتر بود؛ مروری بر زندگی شهید محمدمهدی مرشدی

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده