شعری از «محمد کاظم کاظمی»
چهارشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۶:۳۲
نوید شاهد -شعر «سحرگاه رفتن» عنوان سروده ای از «محمد کاظم کاظمی» که داغ شهیدان برای همرزمان را اینچنین توصیف می کند: و آتش چنان سوخت بال و پرت را/ که حتّی ندیدیم خاکسترت را/ به دنبال دفترچه ی خاطراتت/دلم گشت هر گوشه ی سنگرت را.
 
سحر گاه رفتن
 
 
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتّی ندیدیم خاکسترت را
به دنبال دفترچه ی خاطراتت
دلم گشت هر گوشه ی سنگرت را
و پیدا نکردم در آن کنج غربت
به جز آخرین صفحه ی دفترت را
همان دستمالی که پیچیده بودی
در آن مهر و تسبیح و انگشترت را
همان دستمالی که یک روز بستی
به آن زخم بازوی همسنگرت را
همان دست هایی که پولک نشان شد
و پوشید اسرار چشم ترت را
سحرگاه رفتن زدی با لطافت
به پیشانی ام بوسه آخرت را
و با غربتی کهنه تنها نهادی
مرا آخرین پاره پیکرت را
و تا حال می سوزم از یاد روزی
که تشییع کردم تن بی سرت را
کجا می روی ای مسافر؟ درنگی!
ببر با خودت پاره ی دیگرت را
 
 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده