چهارشنبه, ۰۳ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۱۰
ازحسین جدا شدم. فکر کردم چقدر اوضاع آرام است. سازمان نظامی دشمن کاملاً ازهم پاشیده است. توان شلیک یک تیر را هم ندارند. آنها توقع چنین حمله ای را نداشتند. اصلاً فکر نمی کردند رزمنده های ما بتوانند از این دژ عبور کنند. به خاطر همین هم هیچ نیروی کمکی عقبه دیده بان هایشان نگذاشتند....
روایت گری رزمندگان استان مرکزی از عملیات بیت المقدس بخش هفتم

در ضلع (شمال شرقی) خرمشهر کنار جاده شلمچه- خرمشهر سنگر گرفتیم. وقتی خبر رسید نیروها از محدوده های دیگر وارد خرمشهر شده اند خیالم راحت شد. فرصتی بود تا حسین رفیعی را ببینم و راجع به ماجرای انفجار معبر شب گذشته از او سؤال کنم. پیروزی آن شب وتسخیردژها را مدیون او بودیم.اگر ایثار نکرده بود واز میدان مین نگذشته بود نمی دانم چه اتفاقی می افتاد. کنارش رفتم. او را بوسیدم و درآغوش گرفتم و از ماجرا سؤال کردم. خنده ای کرد و گفت: همه اش کار خدا بود. اصلاً همه کارها را خدا انجام داد.

گفتم : چه طور ؟  زود باش برام بگو.

گفت : رسیدم بالای خاکریز. یک سرباز عراقی مشغول نگهبانی بود. یک دفعه چشمش به من افتاد. من هم او را نگاه می کردم. انواع و اقسام اسلحه ها دور و برش بود. یک اسلحه آماده هم توی دستش بود. فکر کردم کارم تمام شده.

به سمت من می آمد و مرتب می پرسید: اَین تجیء ؟ این تجیء ؟ کجا می آیی ؟ کجا می آیی؟ می تونست شروع به زدن  رگبار کنه و کار را تمام کنه،ولی نکرد.متوجه شدم اختیار عمل از دستش خارج شده ودست پاچه ست. رفتم نزدیکش و سریع تفنگش را گرفتم وکوبیدم روی سرش. بیهوش شد و روی خاکریز افتاد. خبری از هیچ کس نبود. با خیال آسوده موشک را داخل آرپی جی گذاشتم  و به سمت عراقی ها ایستادم.

زیر نور منورها متوجه یک کامیون که عراقی ها صد متری دژ پارک کرده بودند، شدم. احساس کردم کامیون بار مهمی داره. یه چادر هم روی اون کشیده بودند. آیه کوچکی از قرآن را تلاوت کردم و با یک بسم الله موشک را به سمت کامیون نشانه گرفتم . وقتی کامیون منفجر شد متوجه شدم پر از مهمات بوده.

گفتم: راست می گی همه اش کارخدا بوده. احتمالاً از لباس و سربندت هم ترسیده بوده. ما هم بعد از آن انفجار حرکت کردیم.

ازحسین جدا شدم. فکر کردم چقدر اوضاع آرام است. سازمان نظامی دشمن کاملاً ازهم پاشیده است. توان شلیک یک تیر را هم ندارند. آنها توقع چنین حمله ای را نداشتند. اصلاً فکر نمی کردند رزمنده های ما بتوانند از این دژ عبور کنند. به خاطر همین هم هیچ نیروی کمکی عقبه دیده بان هایشان نگذاشتند.

به روایت رحیم غلامی       

به نقل از کتاب صدای نفس های ماه

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده